«بهترین شعرهایی که خواندهام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-
درباره من
نام: نیما، .....................................................
متولد: 9 اسفند 54، ........................................
محل سکونت: تهران، .......................................
وضعیت تاهل: متاهل .......................................
ایمیل: nima_m406[at]yahoo[dot]com
...................................................................
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...
...................................................................
ادامه...
داداش جون، من از وبلاگ هایی که به عمرم دیدم و اصلا از وبلاگ بازی خوشم نمیاد به طور اتفاقی از اینجا سر در آوردم، خیلی سخته اعتراف کنم که وبلاگت رو بسیار عالی و دل انگیز یافتم!
عاشقت باشم میمیرم یا عاشقت نباشم؟ نمیدانم کجا میبری مرا همراهت میآیم تا آخر راه و هیچ نمیپرسم از تو هرگز. عاشقم باشی میمیرم یا عاشقم نباشی؟ این که عاشقی نیست این که شاعری نیست واژهها تهی شدهاند بانوی من! به حساب من نگذار و نگذار بی تو تباه شوم! با تو عاشقی کنم یا زندگی؟ در بوی نارنجی پیرهنت تاب میخورم بیتاب میشوم و دنبال دستهات میگردم در جیبهام میترسم گمت کرده باشم در خیابان به پشت سر وا میگردم و از تنهایی خودم وحشت میکنم. بی تو زندگی کنم یا بمیرم؟ نمیدانم تا کی دوستم داری هرجا که باشد باشد هرجا تمام شد اسمش را میگذارم آخر خط من. باشد؟ بی تو زندگی کنم یا بگردم؟ همین که باشی همین که نگاهت کنم مست میشوم خودم را میآویزم به شانهی تو. با تو بمیرم یا بخندم؟ امشب اسبت را میدزدم رام میشوم آرام مبهوت عاشقی کردنت . با تو اول کجاست؟ با تو آخر کجاست؟ از نداشتنت میترسم از دلتنگیت از تباهی خودم همهاش میترسم وقتی نیستی تباه شوم. بی تو اول و آخر کجاست؟ واژه ها را نفرین میکنم و آه می کشم در آیینهی مهآلود پر از تو میشوم بی چتر. من بی تو یعنی چی؟ غمگین که باشی فرو میریزم مثل اشک. نه مثل دیوار شهر که هر کس چیزی بر آن به یادگار نوشته است. تو بیشتر منی یا من تو؟ در آغوشت ورد میخوانم زیر لب و خدا را صدا میزنم. آنقدر صدا میزنم که بگویی: جان دلم! از : عباس معروفی
رنگ ها بی کم و کاست اند کلمات کم می آورند کاش می شد مثل نقاش های دیوانه سطلی کلمه بر شعر بپاشانم بی فکر ... راستی می دانستی احساسم اگر بی پرده خودش باشد هیچ کس نمی شناسد ام دیگر!؟ نه مادرم نه خدا و نه تو
داداش جون، من از وبلاگ هایی که به عمرم دیدم و اصلا از وبلاگ بازی خوشم نمیاد به طور اتفاقی از اینجا سر در آوردم، خیلی سخته اعتراف کنم که وبلاگت رو بسیار عالی و دل انگیز یافتم!
وبلاگت مثل همیشه زیباست
موفق باشید
به من هم سر بزنید
سلام
مرسی از شعرای قشنگتون
لطف میکنید لینک دانلود ترانه ی دلتنگ رو بزارید .
اسم خواننده اش؟
حس خوبی بم میده... متاسفانه هر چی گشتم ژیدا نکردم...
عاشقت باشم میمیرم
یا عاشقت نباشم؟
نمیدانم کجا میبری مرا
همراهت میآیم
تا آخر راه
و هیچ نمیپرسم از تو
هرگز.
عاشقم باشی میمیرم
یا عاشقم نباشی؟
این که عاشقی نیست
این که شاعری نیست
واژهها تهی شدهاند
بانوی من!
به حساب من نگذار
و نگذار بی تو تباه شوم!
با تو عاشقی کنم
یا زندگی؟
در بوی نارنجی پیرهنت
تاب میخورم
بیتاب میشوم
و دنبال دستهات میگردم
در جیبهام
میترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر وا میگردم
و از تنهایی خودم وحشت میکنم.
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟
نمیدانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را میگذارم
آخر خط من.
باشد؟
بی تو زندگی کنم
یا بگردم؟
همین که باشی
همین که نگاهت کنم
مست میشوم
خودم را میآویزم به شانهی تو.
با تو بمیرم
یا بخندم؟
امشب اسبت را میدزدم
رام میشوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت .
با تو
اول کجاست؟
با تو
آخر کجاست؟
از نداشتنت میترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همهاش میترسم
وقتی نیستی تباه شوم.
بی تو
اول و آخر کجاست؟
واژه ها را نفرین میکنم
و آه می کشم
در آیینهی مهآلود
پر از تو میشوم
بی چتر.
من
بی تو
یعنی چی؟
غمگین که باشی
فرو میریزم
مثل اشک.
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.
تو بیشتر منی
یا من تو؟
در آغوشت
ورد میخوانم زیر لب
و خدا را صدا میزنم.
آنقدر صدا میزنم که بگویی:
جان دلم!
از : عباس معروفی
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
بگو چکار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می دهد
با دردی که فصل را نمی شناسد
با خونی که بند نمی آید
بگو چه کار کنم؟
وقتی شادی به دم بادکنکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند
دلم شاخه ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است.
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نردهها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکههای سنگینی را
در دلم جابهجا میکند
غلامرضا بروسان
عادت کرده ام
باران بنوشم
صندلی ام را
با تاب عوضی بگیرم
و داستان های مردی که نمی شناسیدش را بخوانم
انقدر یاد من نیندازید
که نفرت
رنگی ترین لغت شعرهای امروز است
عادت کرده ام رویایی
همین جوری
و ناباور بمانم ...
تنهایی
ذره ذره خودی نشان میدهد
وقتی تو آنقدر کم پیدایی
که سنگینی روزگارم را
مورچهها به کول میکشند
و من
مات
مات
نگاهشان میکنم !
کم پیداتر از برف
روی خط استوایی !
بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم !
از : مهدیه لطیفی
رنگ ها بی کم و کاست اند
کلمات کم می آورند
کاش می شد
مثل نقاش های دیوانه
سطلی کلمه بر شعر بپاشانم بی فکر
...
راستی می دانستی
احساسم اگر بی پرده خودش باشد
هیچ کس نمی شناسد ام دیگر!؟
نه مادرم
نه خدا
و نه تو
خشکیدن شعر
مثل خشکیدن شیر
تلخ است
برای کسی که هنوز برایش زود است
با دندانِ آدم بزرگ ها
بخورد
ننویسد
برود
نیاید
زندگی کند