کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

حافظه

ببین!

تو جاودانه شدی

این قلب برای تو می تپد

این دست ها تنت را

به حافظه ی جانش سپرده

این نگاه رد آمدنت را

از ته خیابان می گیرد هر روز

این قلم برای تو

می چرخد هنوز

در دلم شاعری

همچو شمع شعله می کشد

پروانه ی نارنجی من!

هر قطره که می چکم

یک شعر به دامنت می افتد

بزن به موهات

و راه بیفت

می خواهم آمدنت را

قاب کنم.

 

"عباس معروفی"

اینجا پشت علفزار شهر

اینجا پشت علفزار شهر

آن سوی دودکش ها و پنجره ها

پشت آن تپه ماهور سبز

درون آن کارخانه ی عظیم

شعر چرخ می کنند

و نامت را به پیرهن من می دوزند

اینجا همه در کارند

اینجا همه در به در

دنبال تو می گردند

بانوی من!

پیرهنم را تنم کن و

دگمه ها را یکی یکی

روی لبهام ببوس.

 

"عباس معروفی"

هر حرف نام تو را...

هر حرف نام تو را

با عطر گلی می آمیزم

هر خواب گندمزاری را

با نسیم نگاهم

بر تنت می نوازم

هر آوای پرنده ای را

از موهای تو می گذرانم

هر شراب نابی را

با مستی لبهای تو

مزه مزه می کنم

صدای تو

باد را برمی گرداند

گل قشنگم!

برمی گردم

پیش از آن که تو را بشناسم برمی گردم

و در ابتدا و انتهای ذهنت ورق می خورم

می خواهی قبل و بعد ذهنت را ببوسم؟

 

"عباس معروفی"

دست های تو کجاست؟

وقتی هستی
دست های من
مهریه ی تن توست.

وقتی نیستی
دلم می خواهد دست هام را
از زندگی ام کنار بگذارم

وقتی هستی
دست های من
به اندامت چه می آید

وقتی نیستی
این دست های از تو بی خبر
گیاهی مرده است
که خواب آن را برده است
حالا
دست های تو کجاست
که از آن سراغ تنم را بگیرم ؟


"عباس معروفی"

شعرهای من چشم دارند

شعرهای من چشم دارند

حتا چشم های شعرم را

که می بندم

تو بر کلماتم راه می افتی

و می رقصی.

خواب هم که باشم

صدای تق تق کفش هات

در سرسرای خوابم می پیچد...

کور که نیستم

گل قشنگم!

آمدنت را تماشا می کنم

و این لبخند برای توست.

...

بیا

سراسیمه بیا.

 

"عباس معروفی"

می خواهم با کلماتم...

می خواهم با کلماتم

رمانی قد و قواره ات ببافم

بعد

آنقدر بخوانم و بخوانند

که چیزی به تنت نماند.

 

می خواهم با لب هام

نقطه نقطه بر تنت گل بنشانم

بعد

باغم را تماشا کنم

این باغ من است.

 

می خواهم با چشم هام

برای پیکرت لباس برازنده کنم

بعد

لباس ها را در بیاورم

از پیکری که خودم تراشیده ام.

 

می خواهم با دست هام

تنت را برسانم به خدا

بعد

دست به دامن خدا شوم.

 

"عباس معروفی"

دنبال وجهی می گردم که تمثیل تو باشد

دنبال وجهی می گردم

که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات

نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگی‌ات
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟


"عباس معروفی"

داشتم نگاهت می کردم

داشتم نگاهت می کردم
نگاهت می کردم...
گفتم وای! چه زیبا شده ای! بانوی من!
دستم را گرفتی
خدا گفت: چه لحظه‌ی باشکوهی!
شماها عشقبازی کنید, من هم خدا می شوم و...
خلقت جهان را شروع کرد
سه روزش صرف اندام تو شد
سه روزش خرج دست های من
روز هفتم صدای تو را جوری درآورد که تا ابد دلم بریزد...

"عباس معروفی"

شیطنت

می‌نشینم کنار میزتان

و آنقدر شیطنت می‌کنم
که صدای همه چیز در بیاید
صدای جاقلمی و قلم‌ها
صدای خودنویس توی دست‌تان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا
...
آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم در آمده.

@

عاشقانه‌های ناب را

برای کسی می‌سرایند
که شعله‌ی امید
در چراغ انتظار
پت پت کند
و فانوس راه
خاموش و آویخته باشد به دیوار.

من اما
برای تو
کلمه کم می‌آورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم.
وقتی آمدی با چشم‌هام می‌گویم.
عاشقانه‌های ناب را
برای آدمی می‌خوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباس‌هاش را
برای معشوق به تن کند.
من اما
لباسی به تنت نمی‌گذارم.
...
عاشقانه‌های ناب را
برای زنی می‌گویند
که با عطر کلمات
شبی
دل‌آرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم.

 

"عباس معروفی – پونه ایرانی"

از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011 / آلمان

دستانت را می خواهم برای تنم

دستانت را می خواهم

برای تنم

که دلتنگ نگاه توست

و لبهام

نمی داند چه رنگی ببوسد

که زیباتر جلوه کنی

شاید شرابی

که مست کند شبانه های ما را

شاید ارغوانی

که مرا یاد لبهات بیندازد

مدام

به تو فکر کنم

به بوسه هات

و مدام

در خوابت به سپیدی قو

شناور باشم آرام.

 

"عباس معروفی"

از نگاهت... می فهمم که دوستم داری

از نگاهت

از بودنت

از جای دست هام روی تنت

از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود

از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود

از خوابی که تو را به من رسانده

از بوی تنت که لای ملافه هام مانده

از خطوط کف دستم

از سایه ات پشت پنجره

از هیجانم پشت در

از تپش های نابهنگام قلب من

از جست و خیزهای دل تو

از حرفهات

می فهمم که دوستت دارم

 

از راه رفتن با تو کنار رود

از گذشتن از چهارراه

از نگاهت کردن

از باهات حرف زدن

از با هم غذا خوردن

از خواب تو را دیدن

از صدای پاهات

از خنده هات

از تو را بوسیدن

از گوشه های لب هات

می فهمم که دوستم داری...

 

"عباس معروفی"

نگاه

های نارنجی!

ترنج به دست بگیرم

یوسفم می شوی

بر درگاه بایستی؟

می خواهم زخمی عمیق بسازم

که جامت به دستم باشم

گاه و بی گاه

می خواهم بنوشمت

مزه مزه نگاه نگاه

تا آخرین قطره

تا سپیده‌ی پگاه

 

"عباس معروفی"

با چه رنگی نوازشت کنم؟

نمی‌شود لباس‌هام را
همینجور که تنم است
بپوشانم به تن تو؟
و لباس‌هات را
همینجور که تنت است
بپوشم به تنم؟
می‌شود جوری توی لباس‌ها گیر بیفتیم
که برای بیرون آمدن
چاره‌ای جز عشقبازی نباشد؟
نمی‌شود از هر طرف بچرخم
لب‌های تو برابرم باشد؟
می‌شود از هر طرف بیایی
با چشم‌هام ببوسمت؟
...


"عباس معروفی"

 

(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

باور نمی کردم که عشق زبانی ادیبانه دارد

باور نمی کردم که عشق

زبانی ادیبانه دارد.
نمی دانستم ادب
عشق را اتو می کند
مثل پیرهنی که تو
تنم کردی
دگمه هام را بستی
تا به دیدار خودت بیایم.


"عباس معروفی"

--------------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

فاصله را تو یادم می دهی...!!!

وقتی با لبخند دور می شوی

فاصله یعنی تو ...!

"منبع: نت"

می‌دانی تنم نبودنت را گریه می‌کند؟

می‌دانی که آخرین بار
به فاصله‌ی نفسم در رؤیا بودی
و حالا به وضوحِ بهشت
در دست‌های من؟

یادم باشد به رسم مردمان مغلوب
تاریخ فتح تو را بنویسم
که دیگر جنگی در نگیرد

می‌دانی تنم نبودنت را
گریه می‌کند؟

پیکرت را نمی‌نویسم
می‌تراشم با دست
و آنقدر صیقلش می‌دهم
که چیزی بندش نشود

اگر نباشی
آنقدر نفس نمی‌کشم
که بگویم
آتش در نبود هوا
نیست می‌ شود

دم صبح خواب دیدم
داشتی از درخت چیزی می‌خریدی
که تنم کنم
و من در آب
منتظر بودم لباسم را بیاوری 


"عباس معروفی"

-------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

برای یک بار
فقط برای یک بار
مرا در اندوه مبهم یک دروغ شناور کن!
آرام سر به گوش من بگذار
و بگو دوستت دارم!

"منبع: نت"

و تو انگار کن که هرگز نبوده‌ای

و تو انگار کن که هرگز نبوده‌ای
و من هرگز به نبودن تو
بودن را
چنین حقیر نینگاشته‌ام.

با سرانگشت
لب‌هام را ببوس
بگذار بین پرستش و عشقبازی
آونگ شوم
در خاطره‌ی بشر
چون زنگ کلیسا
در بلندای هستی.

من به گریه التماس می‌‌کنم
یا گریه به من؟

و تو انگار کن از آغاز بوده‌ای
مثل خدا
و مرا آفریده‌ای
مثل نگاهت
یا خنده‌هات


"عباس معروفی"

------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

این چشم های توست

که هر بار می خواهد

شعری تازه

از رویاهای من بدزدد

این بار اعتراف تازه ایی برایت آوردم

نام من

جای چشم های تو را

زیر تمام شعر هایم تصاحب کرده است!

"منبع: نت"

می خواهی با انگشتانم روی تنت نقاشی کنم

می خواهی با انگشتانم

روی تنت نقاشی کنم
بعد توی آینه نشانت دهم
که در بهشت ایستاده ای
با سیبی گاز زده ؟
می شود اگر دستم خط خورد
از اول شروع کنم ؟
اصلاً می شود از بهشت برویم
تا ببینی چیزی کم نیست ؟

می خواهی با چشمهام
تو را نفس بکشم
که دلت بریزد و لبهات بلرزد ؟

می خواهی کف دستت را بو کنم
ببینم بوی کدام گیاه کمیاب
در سرم می پیچد امروز ؟

می خواهی بنشینی توی بغلم
که برات کتاب بخوانم ؟
می شود آرام بنشینی و گوش کنی ؟
می شود آنقدر نفسهات نریزد روی گردنم ؟
آه
می شود دیگر کتاب نخوانیم ؟

می شود آنقدر بوسم کنی
که یادم برود دلم چی می خواست ؟


"عباس معروفی"

--------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

این بار حصار کلمات را می شکنم و دلم را به قاصدک های آواره می سپارم. برای از تو گفتن نیازی به کلام نیست. از تو که بگویم اشکی بی بهانه از آسمان چشم هایم می بارد.  واژه ها در رگ سخنم می جوشد و جملات در نوک قلم به رقص در می آیند و می نگارد، می نویسد از غم  و از دل تنگی ها و این که هنوز دوستت دارم.

"منبع: نت"

 

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم
نه برای دست‌هام
نه برای موهام
نه برای تنم
برای درخت‌ها
تا بهار بیاید.
و تو فکر می‌کنی
زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟
و تو فکر می‌کنی
یک سیب چند بار می‌افتد
تا نیوتن به سیب گاز بزند
و بفهمد
چه شیرین می‌بود
اگر می‌توانستیم
به آسمان سقوط کنیم؟
چند بار؟
راستی
دریای دست‌هات
آبی زمینی است؟
می‌دانی
سیاه هم که باشد
روشنی زندگی من است.
و تو فکر می‌کنی
من چند بار
به دامن تو می‌افتم؟
...
من فکر می‌کنم
جاذبه‌ی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دست‌‌هات بوده
از خنده‌هات
موهات
و نگاه برهنه‌ات
که بر تنم می‌ریخت.


"عباس معروفی"

غمگین که باشی فرو می‌ریزم

غمگین که باشی

فرو می‌ریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.

 

"عباس معروفی"

---------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

تا روزی کــه بــود،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . .

 

"منبع: نت"

در بوی نارنجی پیراهنت تاب می‌خورم

در بوی نارنجی پیراهنت
تاب می‌خورم
بی‌تاب می‌شوم
و دنبال دست‌هایت می‌گردم
در جیب‌هایم
می‌ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر بر می‌گردم
و از تنهایی خودم وحشت می‌کنم
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟
نمی‌دانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را می‌گذارم
آخر خط من
باشد؟
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟
همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو
با تو بمیرم
یا بخندم؟

 

"عباس معروفی"