و آنقدر
شیطنت میکنم
که صدای همه
چیز در بیاید
صدای جاقلمی
و قلمها
صدای خودنویس
توی دستتان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا
...
آن وقتی که
رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم
در آمده.
@
عاشقانههای ناب را
برای کسی میسرایند
که شعلهی
امید
در چراغ
انتظار
پت پت کند
و فانوس راه
خاموش و
آویخته باشد به دیوار.
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد
نیستم.
وقتی آمدی با چشمهام میگویم.
عاشقانههای
ناب را
برای آدمی میخوانند
تا از رنگ
کلمات
خود را
بیاراید
و زیباترین
لباسهاش را
برای معشوق
به تن کند.
من اما
لباسی به تنت
نمیگذارم.
...
عاشقانههای
ناب را
برای زنی میگویند
که با عطر کلمات
شبی
دلآرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام
برای تو بسازم.
"عباس معروفی – پونه ایرانی"
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011 / آلمان
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد.....
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالی ست،
همه ی پنجره ها بسته است،
اصلا کسی
حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد....
واقعا
وقتی که تو نیستی
آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد
بیاید بالای کوه،
اما دیوارها
تا دل ات بخواهد بلندند
سرپا ایستاده اند
کاری به بود و نبود نور ندارند،
سایه ندارند....
من قرار بود
روی همین واقعا
فقط روی همین واقعا
تاکید کنم!
بگویم:
واقعا
وقتی که تو نیستی
خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند...
واقعا
وقتی که تونیستی،
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام......
واقعا
وقتی که تونیستی،
بدیهی ست که تو نیستی
(سید علی صالحی )