میدانی که آخرین بار
به فاصلهی
نفسم در رؤیا بودی
و حالا به
وضوحِ بهشت
در دستهای
من؟
یادم باشد به
رسم مردمان مغلوب
تاریخ فتح تو
را بنویسم
که دیگر جنگی
در نگیرد
میدانی تنم
نبودنت را
گریه میکند؟
پیکرت را نمینویسم
میتراشم با
دست
و آنقدر
صیقلش میدهم
که چیزی بندش
نشود
اگر نباشی
آنقدر نفس
نمیکشم
که بگویم
آتش در نبود
هوا
نیست می شود
دم صبح خواب
دیدم
داشتی از
درخت چیزی میخریدی
که تنم کنم
و من در آب
منتظر بودم
لباسم را بیاوری
"عباس معروفی"
-------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
برای یک بار
فقط برای یک بار
مرا در اندوه مبهم یک دروغ شناور کن!
آرام سر به گوش من بگذار
و بگو دوستت دارم!
"منبع: نت"
سلام نیما جان
می بینم که........ موسیقی قبلی وبلاگتون غیر از من طرفدارای دیگه ای هم داره......
دستهات را که باز کنی
به هیچ جا بند نیستم
سقوط می کنم
( عباس معروفی )
زخمی ام این روزها از همین دروغ دوست داشتن ها
کاش مردانه مرا از خویش می راند تا من آواره ی این شبهای تنهایی نباشم
چشم به راه یک نگاه
یک دوست
یک دست گرم
محبتت را به من هدیه کن
من میروم این دلم هست که نمی آید میخواهد برای آخرین بار هم که شده مهمان نگاه های مهربانت باشد..من میروم تو مراقب دلم باش
خیلی خیلی وبلاگ قشنگی دارین..
من اکثر شعرا و متنای زیبایی رو که گذاشتین رو خوندم و بی نهایت لذت بردم...
حتما بازم به اینجا سر میزنم
سلام
تشکر از اینکه آهنگ سایت رو به قبلی عوض کردی
واقعا متشکرم
مرسی که هستی
و هستی را رنگ میآمیزی
هیچ چیز از تو نمیخواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو
نه.
راه نرو
میترسم پلک بزنم
دیگر نباشی
"عباس معروفی"
خورشید را میدزدم
فقط برای تو !
میگذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو میگویم چقدر دوستت دارم !
فردا تو میفهمی
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. میدانم !
آخ ... فردا !
راستی چرا فردا نمیشود ؟
این شب چقدر طول کشیده ...
چرا آفتاب نمیشود ؟
یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته ؟
شل سیلور استاین
سلام خسته نباشید
آیا
چیزی غمگین تر از توقف قطاری در باران هست؟
آیا
کسی شکوه های یک ماشین به سرقت رفته را شنیده است؟
آیا
هیچ رئیس جمهوری در زلزله مرده است؟
از جنگ دلم می گیرد
و از قطاری که مهمُات حمل می کند
می خواهم دنیا را به آتش کشم
با این کارخانه ی چوب بری . رضا بروسان