ای که چون رخ مینمایی آفتاب آید برون
آن قدر مستی چنان مستی که از چشمت شراب آید برون
زلفکانت خود حجابی بر نگاهت میکشد
وای از آن روزی که زلفت از حجاب آید برون
آنکه میگوید دوام عالم از بیبندوباری شد خراب
گیسوانت را رها کن خود خراب آید برون
آن که میگوید صبوری کن بهشت از آنِ ماست
هرکجا رخ مینمایی با شتاب آید برون
زاهد از اندوهِ رسوایی به رخ دارد نقاب
ورنه پیشِ دیگران خود بینقاب آید برون
گوییا در خوابِ غفلت ماندهاند اصحاب کهف
پس تو رخ بنما که این عالم ز خواب آید برون
"پرواز همای"
+ دانلود تصنیف بسیاااااار زیبای "آفتاب" از استاد پرواز همای
از آلبوم "دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید" / کنسرت سال 1391
--------------------------------------------------
+ پرواز همای / متولد ۲۰ بهمن ماه ۱۳۵۸ / شهرستان شفت، گیلان
+ 20 بهمن، سالروز تولد استاد پرواز همای بر دوستدارانش گرامی باد.
پشت دستان تو پرندگان بسیار مرده اند
با بهترین آوازهایشان
برای تو
...
گوشواره های تو
مروارید های سیاه ملیله دوزی شده اند
پیشکش ِ بی رویا زندگی کردگان ِ ساکن دوزخ
به رویایی ترین گوش ها.
تو را پلک بر هم زدنی کافیست
تا تمام آفتاب گردان ها
تا مسافران خسته ی در خواب بر برکه
چون برگ های سرخ با باد
دور و دورتر شوند
...
تمام آفتاب گردان ها
به تو
تنها
به تو
لبخند می زنند.
"کیکاووس یاکیده"
+ متن کامل شعر را اینجا بخوانید
----------------------------------------
+ تولدت مبارک کیکاووس یاکیده عزیز
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند، قدم صدق ندارد
سُست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مُخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم میرود، از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر بَرد وفا را
خُنُک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
باور از مات نباشد، تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد بادِ صَبا را
سر انگشت تحیُّر بگَزَد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورتِ انگشتنما را
آرزو میکندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند منِ بیسروپا را
چشمِ کوته نظران بر ورقِ صورتِ خوبان
خط همیبیند و عارف قلمِ صُنع خدا را
همه را دیده به رویت نگرانست، ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هویٰ را
مهربانی ز من آموز و گَرَم عُمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مِهرِگیا را
هیچ هشیار ملامت نکند مستیِ ما را
قًل لصاح ترک الناس من الوجد سُکاریٰ
"سعدی"
(غزلیات ، غزل شماره 6)
--------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای خانم "آ.رها"
در این کرانهی تلخ
تنها دستهای توست که من را میفهمد
و بهار را با سرانگشت آبهای جهان
سر ریز میکند بر شاخههایم
تا هزار بار زنده شوم
از باد و باران
با هزار ستاره بر بالهایم.
چای بنفشه دم میکنیم
سرشار از عطر لیمو
که افشردهایم بر نفسهایمان؛
زیر درخت نارنج...
و تو با من که اشک ریزانم
سایهنشین میشوی!
دستهای معجزهات
عشق در آستین دارد
شیرین کن این کرانه را!
تنها چشمهای توست که من را میشناسد
و مرواریدباران میکند
سینی لحظههایم را...
تنها قلب توست که با سنت دریا
من را به خوابهای ماه میکشد
و تو دم به دم برایم میخوانی:
بهار که بیاید...
بهار که بیاید...
بهار که بیاید...
"شیوا فرازمند"
هر صبح
یک جام سلام
از لب های سرخ تو کافیست
تا سرمست شوند
لحظه های من...!
"مینا آقازاده"
+ سلام... صبحتان باشکوه
تو راست می گفتی
تکرار، بلای جان هر آغوشی ست
آن روز ها
ما فقط برای هم حجم بودیم
و تمام دوستت دارم ها
حرف بودند
بگذریم...
خواستم بگویم
اولین شب تنهایی
زیاد سخت نبود
دارم بدون تو صبحانه می خورم.
"رسول ادهمی"
بر فرو رفتگی های این سنگ
دست بکش
و قرن ها
عبور رودخانه را حس کن!
سنگ ها
سخت عاشق می شوند
اما فراموش نمی کنند!
"گروس عبدالملکیان"
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مُشک ختن نمیکند
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پُرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
ساقی ِ سیم ساق ِ من گر همه دُرد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من دُر عدن نمیکند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمیکند.
"حافظ"
(غزل شماره 192)
---------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای خانم "آ.رها"
انگار که خداوند
معشوقه ای داشته باشد!
انگار که معشوقه اش
ترکش کرده باشد!
انگار که خداوند
تو را
در لحظه ی تنها شدنش
آفریده باشد.
زیباییِ تو
غم انگیز است!
"علیرضا قاسمیان خمسه"
کاش آن آینه ئی بودم من
که به هر صبح تو را می دیدم
می کشیدم همه اندام تو را در آغوش
سرو اندام تو
با آن همه پیچ
آن همه تاب
آنگه از باغ تنت می چیدم
گل صد بوسه ی ناب.
"حمید مصدق"
بی تو
تمام عاشقانه های دنیا
بوی مرگ می دهند
و تمام رنگ های جهان
سیاه و تاریک اند.
بی تو
دست خدا
در دستان من است
و بوی بهشت می آید.
گفته بودم
تو نباشی
خواهم مرد!
"سارا قبادی"
از کتاب: بی تو تمام عاشقانه های دنیا بوی مرگ می دهند
انتشارات کوله پشتی
تکلیفم را
روشن کن!
نه مثل آتشی
در قلب درختی جوان
مثل آتشی که
سرخپوستی
برای علامت به معشوقه اش
برپا کرده.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: باران، بعد رفتنت بند نمی آید / نشر فحوا 1394
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
آدمهایی ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ حرفهایشان ﻫﺴﺘﻨﺪ.
"میلان کوندرا"
از کتاب: دون ژوان
---------------------------------------------
+ میلان کوندرا، متولد 1929 ، نویسنده اهل کشور چک
باد می وزید
درخت تکیده بود
کلاغ از روی شاخه پرید
انگار زمستان رسیده بود
اما
زمستان برای من
از چشمان تو آغاز شد
نگاهت که یخ زد
خنده هایم قندیل بست
و در دلم برف بارید
زمستان من
نگاه سرد تو بود.
"سارا قبادی"
از مجموعه: بی تو تمام عاشقانه های دنیا بوی مرگ میدهند
من
تو را لمس کرده ام
من که متبرک ام کرده اند از ترانه های شیراز
من که تمامی این سال ها
یکی لحظه حتی
خواب به راهم نبرده است
من دست برداشته و
پا بریده توام
تو ماه ابرینه پوش
من دست خط شفای سروش
...
من در غیاب تو
با سنگ سخن گفته ام
من در غیاب تو
با صبح، با ستاره، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو
زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
من در غیاب تو
کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام
هنوز هم در غیاب تو
نماز ملائک قضا می شود
کبوتر از آرایش آسمان می ترسد
پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است
بگو کجا رفته ای
که بعد از تو
دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور
سخن نگفت.
"سید علی صالحی"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
به خاطر آوردنت را
دوست دارم ...
چه زیبا
مرا از هم می پاشی!
"ناظم حکمت"
ترجمه: حسین اسمعیل زاده
اثر انگشت ما،
از قلب هایی که لمسشان کرده ایم
هیچوقت پاک نمی شود.
"چارلز بوکوفسکی"
(از کتاب: زنان)
تو نیامدی
و تمام خواب های عاشقانه ام
در برزخ دست هایمان
تعبیر شد
راست می گفتند
چقدر "خواب زن چپ است"!
آفتاب،
پشت پنجره
در انتظار پلک گشودن،
پرنده،
در انتظار پرواز
و عشق
در انتظار بوسیدن و
نوازش تو ست.
گوش به راهم،
تا با "عزیزم" تو،
روزی دیگر بیاغازم.
بیدار شو گل من!
صبح ات بخیر...
"ناشناس"