تمام روز
در این فکری
که چگونه صدایش بزنی
تا برگردد
و چگونه نگاهش کنی
که دلش بلرزد و بماند.
تمام روز
در این فکری
که حروف را
چطور کنار هم بچینی
که از ته دل بگویی
"دوستش داری"
آنقدر که دیگر
پاهایش سست شوند
و بماند که بماند!
و تمام شب . .
در این خیال پرسه بزنی
که "ماندن"
چه لذتی دارد...!
"ارمغان مهدیقلی"
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند:
-کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!
در گلدان چینی اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آن سوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی!
"یغما گلرویى"
جانا ز فراقِ تو، این محنتِ جان تا کی؟
دل در غم عشقِ تو، رسوای جهان تا کی؟
چون جان و دلم خون شد در دردِ فراقِ تو
بر بوی وصال تو، دل بر سر جان تا کی؟
...
"عطار نیشابوری"
+ ۲۵ فروردین، روز بزرگداشت حکیم عطار نیشابوری گرامی باد.
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم.
زخم ها زیبایند
و زیباتر آن که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی!
تیغت سـِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره ی نور
و تیمار داری ات
کرشمه ای میان زخم و مرهم.
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش.
"حسین منزوی"
باید زمان می گذشت
زیبایی ات
آرام... آرام
روی گونه هایم می نشست...
گاهی باید در خانه می ماندم و
به رویای رنگین کمان فکر می کردم
گاهی هم
به خیابان می زدم
چترم را باز می کردم
و به صدای باران
قبل از زمین خوردنش گوش می دادم
باید زمان می گذشت
من و باران باهم دوست می شدیم
بعد زیبایی ات
آرام... آرام
روی گونه هایم می نشست.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: زمین گرفتگی / نشر مایا / چاپ اول فروردین 95
برای تهیه کتاب می توانید به آدرس:
تهران/خ کریمخان زند/ م هفت تیر/ خ خردمند جنوبی/نبش کوچه یگانه/کافه کتاب فراموشی
مرکز فروش کتاب های نشر نیماژ و مایا مراجعه فرمایید.
تلفن سفارش: 02166410814
در لحظه هاىِ تنهایى ام
خیالِ تو را مى بوسم
و در لابه لاى سکوتم
تو را فریاد مى زنم
و در همه ى نفس هایم
هواىِ تو را
نفس مى کشم
مثلِ همان شاعرِ قدیمى ، مثلِ نیما
" تو را من چشم در راهم شباهنگام "
شباهنگام
مرا صدا بزن
مرا به خلوتِ حضورت ، میهمان کن
و از دردها و هَمهَمه ها
رهایم کن.
"سیامند اصلانى"
دلم می خواست کسی باشد
که مرا "بلد" باشد.
بلد بودن مهم تر از عاشق بودن
یا حتی دوست داشتن است.
کسی که تو را "بلد" باشد
با تمام پستی بلندی هایت کنار می آید
می داند کی سکوت کند
کی دزدکی نگاهت کند
کی سرت داد بزند
و کی در اوج عصبانیت
محکم در آغوشت بگیرد
کاش کسی باشد
که مرا "بلد" باشد.
"ارمغان مهدیقلی"
دلتنگ توأم
و قطره قطره ی اشکم
دانه دانه ی پرنده هایی ست
که از قفس دلم
رها می شوند
چیزی در درونم
فرو می ریزد
خالی می شوم
شور می گیرم
مست می شوم
عشق می نوشم
و در نزدیک ترین دورِ دنیا
همین جا
در حصار بی قراری های هر روزم
تو را نفس می کشم
"سارا قبادی"
پیشانی ات را
به پیشانی ام بچسبان
و در چشم هایم خیره شو
خسته ام از سکوت
این بار می خواهم
دوست داشتن را
روی لب هایت فریاد بکشم...
"سارا قبادی"
بیا
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
"حامد نیازی"
تن زده ام آغوشت را
چقدر به من می آید
رنگش
جنسش
و اندازه اش
که به قد تمام بی کسی هایم
بر دلم نشسته است!!
"سوسن درفش"
لاله زار،
لب های توست
تهران
بی دلیل برای خیابان های َش
اسم انتخاب می کند ...
"نیما معماریان"
کسی با سکوتش،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
- آغاز گردان!
"حمید مصدق"
آن قدر مرا به سینه ات بفشار
که ضربان قلبم
بر پوست تنت نقش ببندد
تا آیندگان
از سنگواره ی سینه ی تو بدانند که
زنی تو را
بی وقفه عاشق بوده است!
"روشنک آرامش"
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست.
"حمید مصدق"
دلگرمی های تو
بال های منند
چیزی بگو
گاهی چنانم بی تو
که عبور سایه ای از کنارمنگرانم می کند.
"شمس لنگرودی"
+ اصل شعر در ذیل آمده. نمی دونم کدام آدم خوش ذوقی تغییرش داده اما این تغییر مثبت بوده و من هم پسندیدم. استفاده از سایه بجای گربه لاغر!
برای رعایت در امانت اصل شعر را هم قرار دادم:
بال های منند
چیزی بگو
گاهی چنانم بی تو
که عبور گربه ی لاغری از کنارمنگرانم می کند.
"شمس لنگرودی"
به آسمان سلام کن
به خورشید لبخند بزن
عزیزنم
با فنجانی عشق
صبحت را آغاز کن
برخیز
ببین روبرویت نشسته ام
صبح در چشمان تو زیباست...
"عرفان یزدانی"
رفتنت
حفره ای در من ایجاد خواهد کرد
که تابستان و زمستان
از آن سوز میآید؛
با اینهمه آغوشت را بردار و برو
هرجای دنیا را که خواستی گرم کن!
پرندگانی هستند
که ترجیح می دهند
پای عشقی که ریشه دارد
از سرما یخ بزنند.
"مژگان عباسلو"
برای مجله شعر نمینویسم
در شبِ شعر ها شرکت نمیکنم،
به نگاه منتقدها اهمیت نمیدهم
پیله ای از شعر می بافم دورِ خود
بی آرزوی پروانه شدن!
و در سلولِ خود ساخته میمیرم
به امید آن که ابریشمش
شالی شود
بر شانه های تو...!
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد