1)
شلیک کن
آخرین گلوله ی هفت تیرت را
وسط پیشانی ام
میان ابروانم
زخم بر پیشانی می خواهم
داغ بر دلم زیاد است!
2)
آن قدر مرا به سینه ات بفشار
که ضربان قلبم
بر پوست تنت نقش ببندد
تا آیندگان از سنگواره ی سینه ی تو
بدانند که
زنی تو را
بی وقفه عاشق بوده است!
"روشنک آرامش"
از کتاب: هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست / انتشارات کوله پشتی
به این سیاره تبعید شده ایم
کم کم
زمان را باور کردیم
ساعت ها
هر روز ما را به سر کار می برند
هر شب ما را می خوابانند
و هر سال ما را پیر می کنند
و ما
هنوز که هنوز است
در آسمان
سرگردان به دنبال ستاره ی خود می گردیم.
"محسن حسینخانى"
از کتاب "زمین گرفتگی" / نشر مایا / چاپ اول بهار 1395
+ آثار محسن حسینخانی را در نمایشگاه کتاب تهران، شهر آفتاب، از سالن 1، راهرو 1، غرفه نشر اقلیما، و سالن 2، راهرو 7، غرفه نشر مایا می توانید تهیه فرمایید.
+ دیدار با محسن حسینخانی از 15 تا 23 اردیبهشت ماه، غرفه انتشارات اقلیما و غرفه انتشارات مایا،
+(امروز چهارشنبه 15 اردیبهشت ، از ساعت 15 تا 19)
برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خنده های باد؛
چشم هایت را که باز کنی،
موهایت که پریشان بشود،
زندگی
عاشقانه طلوع خواهد کرد...!
"مینا آقازاده"
چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
چه خیالات دگر مست درآید به میان
گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند
وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان
هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند
همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان
سخنم مست شود از صفتی و صد بار
از زبانم به دلم آید و از دل به زبان
سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست
همه بر همدگر افتاده و در هم نگران
همه بر همدگر از بس که بمالند دهن
آن خیالات به هم درشکند او ز فغان
همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است
همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان
ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم
تا مفرح شود آن را که بود دیده جان
"مولانا"
تو آفتابی
هرصبح
می تابی برپنجره ی خیالم
و نورمی پاشی
روی سایه ی تنهایی ام
امروز را
عاشقانه بتاب رؤیای من!
"سارا قبادی"
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
"خاقانی"
دارم هِی نیامَدنت را خواب میکنم وُ
آمدنت را
خواب میبینم
داشتنت را بغل میکنم وُ
بوسیدنت را خیال میبینم
دارم هِی با تو حرف میزنم
هِی با تو حرف زدن را،
گوش میکنم
هر روز کنارِ تو راه میوم، قدم میزنم
خسته میشوم
کنارِ تو دراز میکشم میخوابم!
سلام خوبِ قشنگم
پاهایت درد نگیرد از سنگینییِ سرم
آخر، سرم پُر از سنگین است
از دِقهایِ انتظار
از نیامدن هایِ، هِی تو
از کجا رفتهای،
راهِ کدام جاده را گرفتهای
سنگین است،
بگذار سرم را از پایِ تو بردارم!
تمامِ دردهایی که کشیدی را دارد
تمامِ دلتنگیهایی که داشتی را
تمامِ اجبارِ رفتن وُ
بیهوده، رفتن را
سرم به اندازهیِ خیلی سنگین است
بهقدرِ زیاد
میترسم پایت درد بگیرد وُ
نتوانی برگردی
بیایی
وَ در آغوشَم خواب روی!
بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارم
سنگین است
خوابت درد می گیرد.
"افشین صالحی"
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم
با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم.
" محمدرضا شفیعی کدکنی"
از تو مینویسم
موهایم
تشنه ی لمس دست های تو
از من مینویسی
نم چشم هایت
بیتاب بوسه های من
و این خود، شعری ست
به وسعت دوست داشتن.
"نیلوفر ثانی"
سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه مینشینی
قهوه ات را میخوری
سرت را به پشتی صندلی
تکیه میدهی تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت
سری تکان میدهی و میروی
همین که زخمِ آخرین آغوش را
به تن نمیکشی
همین که از دردِ خداحافظی
به خود نمیپیچی
همین که تلخی یک بغض را
با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی سفرت سلامت...
"نیکی فیروزکوهی"
من رویا دارم
رویای من بوسه ای ست
وقتِ خواب
و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند
رویای من کوچک نیست
به اندازه تمام هستی بزرگ است
یک بوسه و یک چشم
چیز کمی نیست...
"مجدی معروف" / شاعر فلسطینی
(مترجم: بابک شاکر)
چهقدر تو به من میآیی
چهخوب من، بزرگ شدهام!
چهقدر تو را داشتن شیرین است
چهقدر شیرینی به چشمهایِ تو میخورد
شیرینیای بیشتر از چای شیرین
حتا بیشتر از چای با قندهایِ یواشکی
کودکیهایِ خیلی
چهقدر تو به من میآیی
چهخوب من، بزرگ شدهام!
دارم کنارِ تو راه می روم،
دستت چه ناز، ظریف است
انگار می خواهد بوس کند،
بغل کند
آنقدر که آدم خجالتش بریزد وُ
شرمَش آب شود
صدایَش باز شود وُ
فریادش شروع به گفتنِ نامت کند!
به گفتنِ نامِ تو
قبلِ هر، دوسِت دارم
به گفتنِ نامِ تو
بعدِ هر دوستت دارم خیلی
چهقدر تو به من میآیی
چه خوب من، بزرگ شدهام!
چه کِیفِ خوبی دارد
کنارِ تو پاییز را ریختن
کنارِ تو برگ را نوشتن
کنارِ تو خوب بودن،
خوبی کردن
چهکیفِ خوبی دارد
کنارِ تو برف را، آدم برفی را
وَ بهار وُ هرچه خوب را،
دوست داشتن !
چه خوب بزرگ شدهایم
چهقدر بههم، میآییم!
دارم کنارِ تو خودم را خواب میبینم.
"افشین صالحی"
تو درخت تنومندی هستی
که شاخههایت
در هر بهار
چلچلهها را به مهمانی فرا میخواند
بیادعا و بیمنت
و من بی تو
ریشهی خشکی هستم که
تمام خاک سرزمین مان را
از شمال تا جنوب
در جستوجوی قطرهای آب میپیماید
بگو بیتو چه کنم
مهربانم ...
"شهره روحبانی"
دنبال دو کلمه می گشتم
دو کلمه
مانند پچ پچ دو برگ
در گوش هم
یا زمزمه ی دو لب
در جست و جوی یک بوسه
دنبال دو کلمه می گشتم
مانند دو گوشواره
که آویزه ی گوشـت کنم
کلمات صف کشیدند
دسته دسته
دستبند تو شدند
کلماتی که دستت را دوست می داشتند
تو چنگ زدی
از هم گسیختی
رشته ی کلمات را
در هم ریختی
فرو انداختی
هر یک را به گوشه ای.
دنبال یک کلمه می گردم
یک کلمه ی خاموش
مانند یک بوسه
که جمع کند همه ی کلمات را
روی لب های تو
"شهاب مقربین"
برگرفته از وبسایت شهاب مقربین
یکشب؛
به دستهایت خواهم رسید
از آن آغوش خواهم ساخت وُ
خود را،
در آغوشِ تو خواهم دید
یکشب،
به موهایت خواهم رسید
با آن تا خدا بالا خواهم رفت
تا لبهایت،
وَ از آن بوسه خواهم چید
به لبهایت خواهم رسید وُ بوسه خواهم چید وُ
لبخند خواهم دید!
یکشب،
به تو خواهم رسید
به شبها
به روزها
به خوابهایت
میدانم
میدانم
میدانم یک روز
دستم به تمامِ خوابت خواهد رسید!
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود، که نبود
مرا، دیوانه بخوان
وقتی می آیی!
کسالتِ ساعت را پاک کن!
به سیمِ آخر بزن؛
مثل سنتوری که چنگ می زند
به وقتِ دیدار!
*
یک رُز ، لای موهایم کاشتم
و دلتنگی هایم را
به دورترین رنج زاران بردم ،
فردا
شاید
یک فراموشیِ خفیف جوانه زد!
*
تقریبا
همه کشورهایی که می شناسم
زخمِ جنگ به سینه دارند
همه جنگ ها؛
مدالِ مرگ!
تو اما؛
پلاک بی رقیب یک دفاع بمان . . .
"شراره مافی"
برگرفته از کتاب "دیروزِ یک بعد از ظهرِ کال" / نشر شانی / 1393
خوبم!
خیلی خوب.
مگر میشود به فکر تو بود وُ خوب نبود
تو را خیال داشت وُ
بد بود
من خوبم قشگِ عزیز
راستی تا یادم نرفته بگویَم،
دوستت دارم
نه مثل دیروز
نه مثل امروز
نه حتا مثلِ اولِ سطر وُ حالِ
حالا
نــــــــه!
الان،
تو را یک جورِ دیگر دوست دارم
بیشتر از هر جور.
غمگینم! :(
آخر امروز نگفتم،
نگفتم دوستت دارم
از خودم خجالت میکشم
از خودم فرار میکنم
که دیر کردم
که دیر گفتم وُ امروز رفت.
قشنگِ نازم،
میدانم هیچ بیراههای
به تو نمی رسد
میدانم تا تو خیلی راه است
خیلی!
تازه راه؛
خیلی راه باشد
شاید به تو برسد
تو که غریبه نیستی
علاقهجانِ منی
خواب ماندم
نه این که در خواب نگفته باشمها...ا
نـــــه!
تازه یواشکی بوسَت هم کردم! (خجالت!)
گفتم شاید تو نشنیده باشی
نه نه ... دارم دروغ میگویم
می دانی،
اصلن کیف میکنم هِی بگویم سلام
هِی بگویَم دوستت دارم
هِی یواشکی ببینمت
دید بزنم
بوس کنم...
بخدا حتا همین سطر هم،
جوری دیگر
دوستت دارم
جورِ دیگر میگویم
سلام
علاقهیِ نازم
دوستت دارم
حالت چهگونه است؟
من،
به فکرِ تو
خوبم!
میبوسمت.
هرجا، هروقت
"افشین صالحی"
موهایت را که میبندی
باد دلش میگیرد
چشمهایت را نمیبندی، خواب
وقتی میایستی، زمین نمیچرخد
جهان بنبست میشود
وَ هیچ کس به کارش نمیرسد
راه رفتنَت،
بیراهه را راه میکند وُ
قدم زدنَت، پاییز را ناز
صدایت ساز را میرقصاند وُ
نگاه به لبانت،
بوسه را، مقدس میکند.
نگاهِ لبانت،
مرگ را زندهگی میدهد
تاریکی را خاموش میکند
وَ ظلمت را،
به نور تسلیم میکند
تفنگ را خاموش وُ
جنگ را تمام وُ
لوله هایِ توپ را
گلدانِ یاس میکند
کاش لبت؛
لبِ خواب من بود!
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود / نشر مهر نوروز / چاپ اول 1394
برگرفته از وبسایت افشین صالحی
زن بودم
پای دوست داشتنت ایستادم.
مرد نبودی
شکستم،
فرو ریختم
و سالهاست
که ایستاده مرده ام!
"سارا قبادی"