کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

غزل برای لبت

بپوش پنجره را ای برهنه! می ترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند!

غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند 

 

"زنده یاد حسین منزوی"

یک اتفاق خوب

... گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد. اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد. اتفاقی که حالت را خوب کند. حتا حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی. به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند. نمی دانی چه می خواهی! فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی .به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزار بار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی! آشفته و بی قرار هستی و باز هم نمی دانی که چه می خواهی!

من راز این بی قراری ات را می دانم. دلت یک دوست می خواهد. کسی را که فقط بشود با او چند کلام حرف زد. شاید هم گاهی دلت یواشکی چیز بیشتری بخواهد! شاید هم دلت به سرش زده باز عاشق شود!...

 

"شیما سبحانی"

(از مجموعه در دست چاپ "خیال بافی ها")

هر شب چو ماهتاب

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی

تا بشنوی نوای غزل‌های دلکشم.

 

"شهریار"

 

(شعر کامل در ادامه مطلب)

  

ادامه مطلب ...

دوباره ی بودا

در ملتقای الکل و دود

آنگونه مست بودم

که از تمام دنیا

تنها دلم هوای ترا کرده بود

می گفتم این عجیب است

اینقدر ناگهانی دل بستن

از من که بی تعارف دیریست

 زین خیل ور شکسته کسی را

در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام!

تب کرده بود ساعت پاییزی ام

وقتی نسیم وسوسه ام می کرد

عطری زنانه در نفسش داشت

می گفتم این نسیم، بی تردید

اغشته با هوای تن توست

وین جذبه ای که راه مرا می زند

حسی به رنگ پیرهن توست.

 

آنگونه مست بودم

که می توانستم بی پروا

از خواب نیمه شب بیدارت کنم

تا راز ناگهان مرا

باران و مه بدانند

و می توانستم

در جوی های گل آلود وضو کنم

و زیر چتر بسته ی باران ساعت ها

رو سوی هر چه هست نماز بگذارم.

 

آری،

آنگونه مست بودم

که می توانستم

حتا به گزمگان

نام ترا بگویم

آرام و مهربان و صبور

از برگ های نیلوفر

شولای بی نیازی بر تن

با پلک های افتاده

پیشانی درخشان

و گونه های رنگ پریده

چونان به نیروانا

تانیثی از دوباره ی بوداـ

 

در ملتقای الکل و دود

باری

تصویر تو

همیشه ترین بود

بانوی شعر های مه آلود!

 

"حسین منزوی"


دلم، مسافر خواب آلود

دلم

مسافر خواب آلود

در آن اتاق خیال اندود

چو روح کهنه‌ء سرگردان

هنوز می پلکد حیران

به جست و جوی کسی شاید

که از کنار تو می آید.

 

"حسین منزوی"

 

از کتاب: ترمه و تغزل – برگزیده شعر حسین منزوی

انتشارات روزبهان / چاپ هشتم / بهار 94

 

دلم از مهر تو آکنده هنوز

اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پُر دلهره است

گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت"

سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ایام ورق‌ها زده است

زیر بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست

تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز.

 

"حمید مصدق"

---------------------------------------

 

پ.ن: این شعر انگار یک شعر ترکیبی باشه از دو یا چند شعر زنده یاد مصدق. بخشی از آن مربوط به شعر "زیر خاکستر" / دفتر "سالهای صبوری" هست و بخشهایی هم مربوط به یک یا دو شعر دیگر که من آخر بین جستجوها و شعرها گیج شدم و نفهمیدم چی شد! ولی از آنجا که شعرش رو پسندیدم به همین صورت اینجا گذاشتم.  :)


اردیبهشت بی تو...

فروردین دارد تمام می شود

اولین باران بهار را که نبوده ای

خودت را

به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسان

می دانی که؛

اردیبهشت بی تو... بهشت نمی شود!

 

"امیرمحمد مصطفی زاده"


نگاهت را به آفتاب گره بزن

واژه ها

در نگاه امن تو شعر می شوند

صبح شد بانو

صبح شد

نگاهت را به آفتاب گِره بزن...

ببین که زندگی چگونه در نگاهت می‌بارد

پنجره را برای تو باز کرده ام

گیسو به باد بسپار...

ببین که این زندگی چگونه در آغوش تو نفس می کشد

حسی در تو پهان است که بوی بهار می دهد

حضور تو آفتابیست که

می‌باردُ

می‌باردُ

می‌بارد

تو

عشقت

نمِ باران دارد...

 

"امیرمحمد مصطفی زاده"


زان لحظه که دیده بررخت واکردم

زان لحظه که دیده بررخت واکردم
دل دادم و شعر عشق انشاء کردم

نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضاء کردم

"حمید مصدق"


این روزها خیلی ها شکل تو را گرفته اند!

به تصویر زیبای تو نگاه می کنم

و مهربانی ات ...

که حتی از پشت قاب شیشه ای هم

به من لبخند می زند.

دلتنگی ات

رودخانه ای ست

که به دریا نمی رسد...!

 

"نیما مقامی"

 29 فروردین 95


+ این روزها خیلی ها شکل تو را گرفته اند! از دلتنگیت کجا فرار کنم؟ معمار هیجان...

-------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺐ ﻫﺎ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ می کنم
ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ می رﻭﺩ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ!
کاش می شد

ﺗﺎ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺗﻨﻢ
ﮐﻤﯽ ﺁﻥ ﺳﻮﺗﺮ ﺑﺮﻭﻡ...
ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ
ﮐﻤﯽ ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭ.
"ناشناس"

 


 

لا به لایِ تو

لا به لایِ تو

نفس هایم را جا گذاشته ام!

کافی ست دستت را

بین موهایت،

روی سینه ات

یا روی لبت بکشی؛

منم که در هوا پخش می شوم .. !

 

"محمدصابر شریفی"


جهان را بیدار کن!

کمی رعایت نکن!

کمی بی ادب؛

کمی جسور؛

 ناگهان تر از ناگهان؛

 

نیمه شب‌ها زنگ بزن!

چیزی بپرس،

حرفی بزن

کاری کن که من به دنیا

جواب پس دهم ...!

کاری کن به گریه بیفتم!

که گریه، شفای دل است ...

کمی رعایت نکن!

 

نیمه شب‌ها شماره بگیر،

مرا بیدار کن،

جهان را بیدار کن ...!

 

"چیستا یثربی"


صبح و بهار و عشق

وقتی آغوشت

از من

آغاز می شود... هر روز

صبح را

و بهار را

و عشق را

همه...

یکجا دارم.

 

"نوشین جمشیدی"


یک نفر هست ...

یک نفر هست

که خود نیست

ولی خاطره‌اش

صبح ِ هر روز

مرا سخت بغل می‌گیرد.

 

"سید صادق رمضانیان"

باران چقدر به رفتنت می آمد

داشتی می‌رفتی

که باران گرفت

باید بودی، می دیدی

باران

چقدر به رفتنت می آمد..!

 

"آبا عابدین"

شبیه باران بر دریا

شبیه باران بر دریا

بیهوده به تو فکر می کنم

و سهم بیشتری 

از قدم زدن در پیاده رو را

مال خودم می کنم

مثل یک پدر

دست های دلم را به دست می گیرم

و در کوچه ها تاب می خوریم

به پارک

سینما

به بلندترین نقطه ی شهر

فرقی نمی کند

اصلا به هرجایی که تو بودی باید رفت

دلم

مثل غروب جمعه

همه جا دلگیر است.

 

"مهدی علیمرادی"

 

برگرفته از وبلاگ: کافه شعر


باورم نمی شود رفته ای

هر روز...

انرژی زیادی صرف می‌کنم

تا باورم نشود رفته ای...

 

مثلا هر روز...

رو به آینه می ایستم

رژ قرمز می زنم

تا پر رنگ تر ببوسمت...

لبخند هایم را گول می زنم

و وقتی نگاهم، به جای خالی دست هایت

روی شانه هایم می افتد

بغض هایم را تهدید می کنم

که اگر بشکنند

دیگر هیچوقت بر نمی‌گردی...

هر روز...

کفش هایم را می‌پوشم...

و به خودم قول می‌دهم امروز تو را ببینم!

 

هرشب...

به تو شب بخیر می‌گویم

 و تظاهر می‌کنم....

سرباز برنگشته ی جنگی هستی

که هنوز تمام نشده!

که دوستم داری...

که جیب سمت چپ سینه ات

عکس کوچکم را بغل کرده است...

بعد باورهایم را می‌گذارم زیر بالشم

غلت می‌زنم  تا گریه هایم را نشنوی...

 

به کسی نگو مخاطب شعر های غمگین من تویی!

شرم دارم زنی بفهمد

مرا در آغوش گرفته ای و...

عاشقم نشدی!

 

"اهورا فروزان"


مرا تو بی سببی نیستی

‌مرا

تو

بی سببی

نیستی.

به راستی

صلتِ کدام قصیده ای

ای غزل؟

ستاره باران ِ‌کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه ی تاریک؟

کلام از نگاه تو شکل می بندد

خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!

پس ِ پشت ِ‌مردمکان ات

فریاد کدام زندانی ست

که آزادی را

به لبان برآماسیده

گل سرخی پرتاب می کند؟

ورنه

این ستاره بازی

حاشا

چیزی بدهکار آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می شود

چه مومنانه نام مرا آواز می‌کنی!

و دل ات

کبوتر ِ آشتی ست،

در خون تپیده

به بام ِ ‌تلخ.

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می‌کنی!

 

"احمد شاملو"

 

چرا فراموش کرده ای

چرا فراموش کرده ای

پیش از خوابت

چراغِ خواسته هایِ سوزانِ مرا

خاموش کنی؟

تو در من

نشانی درخشان به جای گذاشتی

برای پرندگانِ شکارچی.


"مرام المصری"

ترجمه: سید محمد مرکبیان
از کتاب: چون گناهی آویخته در تو / نشر چشمه


تمام روز در این فکری ...

تمام روز 

در این فکری 

که چگونه صدایش بزنی 

تا برگردد 

و چگونه نگاهش کنی 

که دلش بلرزد و بماند.

تمام روز 

در این فکری 

که حروف را 

چطور کنار هم بچینی 

که از ته دل بگویی 

"دوستش داری" 

آنقدر که دیگر 

پاهایش سست شوند 

 و بماند که بماند!

و تمام شب . . 

در این خیال پرسه بزنی 

که "ماندن"

چه لذتی دارد...!

 

"ارمغان مهدیقلی"