بارانی که روزها
بالای شهر
ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال
ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ
موهات
در چشم هام
روشن نبود
تکلیفِ
مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای
دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع
های روی میز
روشن نبود
من و تو
بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان
داشت
از ما انتقام
می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا
نداشتی
به آغوشم
کشیدی
اما
سایه ات را
دیدم
که دست هایش
توی جیبش بود
به اتاق
آمدیم
شمع ها را
روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن
نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده
بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو
رفتی
در مبل
لرزیدی
در مبل عرق
کردی
پنهانی،بر
گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در
ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
"گروس عبدالملکیان"
شب گرداگردم حصار کشیده است، کجایی، کجایی ای یقینی که
نیستی؛ ای یقینی که تو را روزهاست فریاد میزنم.
من به تو نگاه میکنم،
از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه میکنم ،
به ستارههایی که هنوز وجود انسانی اش بر من ظاهر نشده است و من انتظار میکشم
و احساس میکنم که تو هم همین نزدیکیهایی. در همین خیابانهایی که دیر گاهیست در آن
پرسه نزدهام .
شاید بارها از کنارم گذشتهای به ستارههای شبی که آفتاب را فریاد میزنند نگریستهای و امروز هر ستاره به آفتابی بدل شده است و من آفتاب را باور دارم من دریا را باور دارم و چشم های تو سرچشمهی دریاهاست.
“انسان سر چشمه ی دریاهاست”.
به من نگاه کن ای انسان من .
به من نگاه کن “مرا فریاد کن” گمانم دیگر شب باید تمام شود باید بیایی باید پیدایت کنم
تا ترانه هایت را برایت بخوانم تا دستهایت را بگیرم تا شانه هایت بسترم شود مرا به خودم باز
گردان و لحظه های بزرگ تنهایی ام را با دست هایت مچاله کن.
ای انسان! “ای انسان نایافته ی من”!
شعر از: سمیرا
(با الهام از استاد شاملو)
منبع: http://babak.ershadifar.com
کمی با من بنشین
تا در آن نقشه جغرافیایی عشق، تجدید نظر کنیم
بنشین تا ببینیم
تا کجاها مرز چشمان توست
تا کجاها مرز غم های من
کمی با من بنشین
تا بر سر شیوه ای از عشق
به توافق برسیم ...
"نزار قبانی"
-----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
شرمسار دستان توام
وقتی به جای دستان من قلم در دست می گیری
تا بگویی دلتنگی .
"از: فرید"
تنهایی تو را
دست های من تاب نمی آورد
"کافی ست انار دلت ترک بخورد"
دانه دانه هاش
بریزد در دهان من
تا سرخی صدای خنده هام
رنگ تو باشد
خودت را از آغوش من نگیر
آقای من!
دنیا در دستان توست
که آغاز می شود.
"عباس معروفی"
زیاد این دست و آن دست نکن!
بترس از دلی که دارد پرپر می شود...!
برای من
هیچ قراری نمانده هست...
بگو کجای آغوش قرار بگذاریم؟!
بگو
تا عاشقانههایم را
بر اندام آب بسایم
می خواهم سر تمام دلتنگیهایم را
با زلالی رویت ببرم...!!
"بهرنگ قاسمی"
از من و چشمانم نگذر ، تا ابد که نمی شود کنار جاده نشست
بیا کنارم بنشین ، هنوز جایی برایت هست ...
آسمان و زمین هنوز می چرخند بی قانون، بی قانون در سر آشفته من.
تکه ای از زمینم، گوشه ای از آسمان، ذرهای از خدا و تصویری از تو ...
لحظه ها را به جانم انداخته ای که چه؟؟ جانم را از دریچه ربوده ای!
سکوتم ته کشیده، کاش خدا اینجا بود
غریبه ها آشنا شدند
و تو همچون صدای گالیله در طول تاریخ، گردش زمین را به دور خورشید انکار می کنی!
آغوش میخواهم... آغوش میخواهم... و باز هم آغوش...
ای خواب رفته در دروغ! زمین میچرخد.
و من هم....
"ناهید سلطانی"
زندگی یعنی امیدوار بودن محبوب من !
زندگی
مشغلهای جدی است
درست مثل دوست داشتن تو
…
"ناظم حکمت"
غربت یعنی صندلی خالی تو
وقتی زمینم وارونه می چرخد .
آنجا که منم
نه ابتدای خلقت است
و نه انتهای آفرینش .
آنجا
صفرترین نقطه دنیاست
شرمناک ترین بی پناهی انسان .
آنجا
ناگهان ترین بغض تاریخ است .
غربت
نبودن تو نیست
نزدیک ترین ساحل دور افتاده ایست
که گاهی در چشمان تو جا می ماند .
در آغوش تو گاهی حتی غریب بوده ام .
غریب که باشی می دانی
تنگ ترین جای جهان
دل من است .
شعر از: فرید
بی قرار دلتنگی های توام
وقتی در آغوش من
جا می مانند
و دسته ای از ستارگان
که تو آنجا می کاری .
من به شب عادت کرده ام
به دریچه ها
و به خطوط محو پستانهایت
که جاده را به انحنا می کشد .
بانوی شریف قصه ی من !
می دانی کدام نقطه ی شب
با بوسه ی تو بالغ شد ؟
شعر از: فرید
چون رود جاریام کن
و چون کوه استوار
مانند باد ...
پر عطش گشت باغها
مثل ستاره ...
آینه دار چراغ ها
گاهی برای بازی خیل فرشتگان
تن را
میان حادثه ها رهسپار کن
تا خود ببینی از همه دنیا بریده ام
دل را
برای دیدن خود بی قرار کن ...
"لیلا مومن پور"
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
"فروغ فرخزاد"
از: سید علی صالحی
من فکر میکنم
که پشت همهی تاریکیها
شفافیّت شیری رنگ حیات است
این راز را
از حفرهی ماه و
روزنههای ستارگان دریافتهام.
"شمس لنگرودی"
کتاب "گزیده ادبیات معاصر - شمس لنگرودی" / انتشارات نیستان / چاپ اول 1380
سکوت آب
می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم
می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمند قحط؛
هم چنان که سکوت
آفتاب
ظلمات است-
اما "سکوت آدمی"
فقدان جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
"احمد شاملو"
تو
در تمامِ زبانها
ترجمهی لبخندی،
هر کجای جهان که تو را بخوانند
گُل از گُلِشان میشکفد.
"رضا کاظمی"
نامت
از ساق هایم شروع می شود
از دلم عبور
می کند
و دهانم را
به آتش می کشد
چطور می تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند!
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است
مورچه ای را
از خانه اش دور می کنم
و گرسنگی را
به دنیا برمی گردانم
دستم را تا
آرنج در دهانم فرو می برم
و خودم را
چون پیراهنی
پشت رو می کنم.
اگر تو بخواهی
نامت را بید می گذارم
و در سایه ات
روشن و خاموش می شوم.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است