شب گرداگردم حصار کشیده است، کجایی، کجایی ای یقینی که
نیستی؛ ای یقینی که تو را روزهاست فریاد میزنم.
من به تو نگاه میکنم،
از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه میکنم ،
به ستارههایی که هنوز وجود انسانی اش بر من ظاهر نشده است و من انتظار میکشم
و احساس میکنم که تو هم همین نزدیکیهایی. در همین خیابانهایی که دیر گاهیست در آن
پرسه نزدهام .
شاید بارها از کنارم گذشتهای به ستارههای شبی که آفتاب را فریاد میزنند نگریستهای و امروز هر ستاره به آفتابی بدل شده است و من آفتاب را باور دارم من دریا را باور دارم و چشم های تو سرچشمهی دریاهاست.
“انسان سر چشمه ی دریاهاست”.
به من نگاه کن ای انسان من .
به من نگاه کن “مرا فریاد کن” گمانم دیگر شب باید تمام شود باید بیایی باید پیدایت کنم
تا ترانه هایت را برایت بخوانم تا دستهایت را بگیرم تا شانه هایت بسترم شود مرا به خودم باز
گردان و لحظه های بزرگ تنهایی ام را با دست هایت مچاله کن.
ای انسان! “ای انسان نایافته ی من”!
شعر از: سمیرا
(با الهام از استاد شاملو)
منبع: http://babak.ershadifar.com
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچهی دیدار است
آنگونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
"ایرج زبر دست"