سودای تو از سرم به در مینرود
نقشت ز برابر نظر مینرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر میرود و بیتو به سر مینرود.
"سعدی"
و تا میتوانى فاصله بگیر
دست بزن زیرِ چانه ات و از دور تماشایش کن
تحلیلش کن
ببین اصلاً ارزشش را دارد برگردى دوباره...؟
گاهى آنقَدر غرق میشویم در رابطه هایمان
که کور میشویم!
کر میشویم!
فاصله
همیشه هم بد نیست!
"علی قاضی نظام"
نه پر دارم
نه پرواز می دانم
اما، وقتی
"دوستت دارم" می گویی
و ترانه عاشقانه می سرایی
من بال در می آورم
و تمام هستی را
از اولِ "بود"
تا لحظه ی "نبود"
می پیمایم!
کاش بدانی
پرم می دهی
وقتی از عشق می گویی...
"لیلا خراسانی فر"
برگرفته از وبلاگ شاعر: نامحرمانه
بردند سر دار و تو انگار نه انگار !
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار!
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار!
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!
بی مرگ نشد لایق چشمان تو باشم
حالا شدم انگار و تو انگار نه انگار!
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من میشوم آزار و تو انگار نه انگار!
"حسین عابدی"
-----------------------------------
پ.ن: این شعر ویرایش شده نسخی اصلی هست که بنظرم این ویرایش مثبت بوده.
نسخه اصلی: وبلاگ "هم قافیه با باران"
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
"حافظ"
------------------------------------
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
"حافظ"
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هر که جز عاشقان ماهی بیآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر.
"مولانا"
+ 8 مهرماه، روز بزرگداشت مولانا گرامی باد.
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست.
"عبید زاکانی"
به یاد سلام تو،
لبانم همیشه ترند
و در انتظار گامهایت
چشمانم را در امتداد کوچه
وجب به وجب کاشته ام..!
ای ساده ترین!
از کدامین خیال عبور می کنی؟
راهی را نشانم بده
برای تو سبز مانده ام..!
"یاشار عبدالملکی"
آرامشت مسریست
آنقدر که سرایت کرده است
به پیراهن سفیدت
بانو
لحظه ای بایست
مقابل باد
تا با اهتزاز پیراهنت
دنیا از جنگ بایستد.
"وحیدرضا سیاوشان"
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
"حافظ"
دریا عمیق است
تنهایى، عمیق تر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم.
"شهاب مقربین"
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود.
"حافظ"
--------------------------------------------
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دلِ من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
"حافظ"
دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی
رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد
رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینـجایی
از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام
بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی
با یک غزل ساده از عشق تو مـیـگویم
آخرچه شود حاصل جزغصه و رسـوایی
در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم
یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی
تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی
یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی!
"فاطمه صالحی"
منبع: صفحه شاعر در سایت "شعر نو"
پ.ن: این شعر را برخی از سایتها به مولانا منسوب دانسته اند، که اشتباه است!
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ.
"ناشناس"
پ.ن: این شعر را به مولانا منسوب دانسته اند، که فکر نکنم صحیح باشد!
تا نکشتی ز غمم، شمع مزارم نشدی
بی خبر از بر من رفتی و این دردم کشت
که خبردار ز دشواری کارم نشدی
روی برتافتی و پشت و پناه دل من
نشدی کز همه رو رو به تو آرم، نشدی
زاریام دیدی و آنقدر تغافل کردی
که خبردار ز حال دل زارم نشدی
گفتی آرام ندارد دل تنها بی من
چه کنم مایه آرام و قرارم نشدی
باز هم مهر تو می پرورم اندر دل تنگ
گرچه عمری به تو دل بستم و یارم نشدی.
"احمد گلچین معانی"
+ احمد گلچین معانی (۱۸ دی ۱۲۹۵- ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹) متولد تهران، شاعر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی بود.
دست هایت را دور من گره بزن
مرا وادار به گفتن نامت کن
مثل نخی که دانه های تسبیح را
دور هم جمع کرده،
بغلم کن
من مقصدم گیسوت نباشد
همه ی دوستت دارم هایم می ریزند
گم می شوند.
"رسول ادهمی"
بی خیال تو بودم
سبک
رها
آزاد
مثل پیراهن بی گیره
رویِ بند
می رقصیدم در باد
ناگهان
دستی گره زد مرا
به بند خیال تو
و من ماندمُ
حجمِ وسیعِ دلتنگی
و گرهی که
به دستان تو باز خواهد شد
کاش
باد مرا می برد....
"سارا قبادی"