کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

عاشقت شدم که ...

عاشقت شدم که وقتی پاییز شد

و هر کسی رفت توی لاک خودش

کسی باشد که هوای این بی قراری ام را داشته باشد

عاشقت شدم که صبح های ابری بهانه ی لبخند باشی

که صدایت طعنه بزند به خش خش برگ ها

عاشقت شدم که شعرهایم مخاطب خاص داشته باشند

و آدم ها من و تو را با هم ورق بزنند

آن روز من به دلهره های بعد از نبودنت فکر نکردم

دلم خواست عاشقت شوم

تا رنگ فصل ها را ما تعیین کنیم.

 

"شیما سبحانی"


عطر بوسه

خیال قشنگی‌ست

اگر من

کلید بچرخانم

تو از پنجره تابیده باشی

و خانه عطر بوسه بگیرد.

 

"یاسمن احمدی"

بچسب به من!

بچسب به من!

مثل چای بعد از کار؛

مثل دیدار دانه‌ی انگور با لب؛

آن هم وسط تماشای فیلم‌های پر از بوسه؛

مثل خواب بعد از خواندن شعرهای مربوط...

 

مثل نوازش نرم آفتابِ اول صبح؛

مثل صبحانه‌ی بعد از حمام؛

مثل پیراهنی که اولین‌بار می‌پوشی و آینه از ذوق می‌خندد؛

مثل نشستن پروانه روی دستگیره‌ی در و کمی دیر شدن!

 

مثل کفش‌هایی که سمت روز تازه ایستادند؛

مثل سلام پیرمردی که بوی نان تازه جوانش کرده؛

مثل لبخند معشوقه‌ی چشم به‌راه و هنوز زیبایش؛

مثل خودمانی شدن اسم تو با لب‌هایم...

 

بچسب

بچسب به من

مرا به خودم بیاور

به لب‌هایت

به هرچه قشنگی در دنیاست...

 

"رسول ادهمی"


این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید


"سعدی"

-------------------------------------------


بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

روی میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید

 

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

 

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

 

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

 

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

 

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عُقبی

چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

 

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم

هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

 

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری

ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

 

گر حلالست که خونِ همه عالم تو بریزی

آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

 

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

 

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن

نظری گر بربایی دلت از کف برباید

 

"سعدی"


گر ز بی مهری مرا ...

گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون می‌کنی

دل که در کوی تو می‌ماند به او چون می‌کنی؟

"همایی نسائی"


به چه مشغول کنم دیده و دل

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام

دل تو را می طلبد دیده تو را می جوید.

"صائب تبریزى"


دلتنگی ها هیچ وقت راه دوری نمی روند

هر بار گریه می کنم

و انگار

جمله ایی را گم کرده ام

دلتنگی ها هیچ وقت راه دوری نمی روند

مثل شانه های  مادر

که هر بار گریه کردم

لرزید...

 

دیگر چه فرقی می کند

حرفی که از دهانِ فنجان ها می گذرد و

دلم را گرم نمی کند

از کدام مزرعه قهوه به تنهایی ام ریخته است...

دیگر چه فرقی می کند

به صدای غمگین پرنده های پشتِ پنجره ام گوش بسپارم

یا با اولین قطار با خودم دور شوم

دیگر چه فرقی می کند... ،

 

هر بار گریه کردم

که قرار بود

چیزی نگویم...

 

"امیرمحمد مصطفی زاده"

موهایم را کوتاه خواهم کرد!

موهایم را کوتاه خواهم کرد!

این یک تهدید نیست

می ترسم...؛

 

مانند طفلی بازیگوش

قلبم را

چون بادکنکی در دست گرفته ای و

لای این شاخه های بلند

به بازی نشسته ای.

 

"مینو نصراللهی"

به خانه خواهم آمد

به خانه خواهم آمد

اگر جاده‌های طولانی صد پاره شوند

اگر این تاریکی‌ مرموز امان دهد

اگر سکوت، از سرِ زبان‌های بی‌ مهرِ ما بیفتد

اگر باران ببارد

و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید

آه ... اگر باران ببارد

اگر باز دوستم داشته باشی‌.

 

"نیکى فیروزکوهی"

 

از کتاب: پرنده ای که از بام شما پرید / نشر مایا

تو مرا بشناس - نادر ابراهیمی

اگر نام مرا
با الماس بنویسند یا ننویسند
چه تفاوت؟
تو مرا بشناس...‏
تو مرا بخوان...‏
تو مرا دریاب‎!‎

‏"نادر ابراهیمی"‏

جنگ نابرابر

بار اول که دیدمت
هدیه ام برایت چه بود؟
بجز زخم های کهنه‎ !‎
که دیگر
هیچ رنگی از افتخار با خود نداشتند
زخم هایی که چکه چکه
حسرت می چکید از آنها‎!‎
حیف‎ !‎
نمی شود دوبار مرد
و این منم
مردی نیمه جان
در میانه جنگی نابرابر
تو با سلاح چشمانت
و من زخمی و بی سلاح‎!‎
تسلیم... افتاده بر خاک‎!‎

‏"حمید رسمتی"‏

اگر دستان تو در دستانم بود!‏‎

پاییز آمد و من‎ ‎ساختن لحظات ناب را بدون تو حرام کرده ام ... چه بهانه های خوبی برای امروز هست اما تو را ندارم‎ !‎مثلا خوردن یک ‏لیوان قهوه در کافه هایِ کنار پیاده رو کار شراب را می کرد، اگر دستان تو در دستانم بود!‏‎ ‎
بعد از آن هم پیاده روی در خیابان ولیعصر‎ ...‎مردم درگیر روزمرگی و من هم درگیر پیچش موهایت که باد به صورتم می زند وقتی دارم ‏شعر در گوش ات زمزمه می کنم‎...‎‏ تو هم درگیر صدای دورگه من‎!‎‏ فکر کن کمی سرد هم باشد، کل ولیعصر را قدم می زدیم، اگر ‏دستان تو در دستانم بود‎!‎
می رفتیم سینما و فیلم فروشنده را برای چندمین بار می دیدیم، در تاریکیِ سینما مثل احمق ها زل می زدم به برق چشمانت وقتی ‏داری با دقت فیلم را دنبال می کنی، اگر دستان تو در دستانم بود! ‏‎
کنسرت سیامک عباسی به یاد ماندنی می شد و تا خانه همه ی آهنگ هایش را با صدای بلند برایت می خواندم و تو هم الکی از ‏صدای من تعریف می کردی و من هم ذوق مرگ می شدم ! اگر دستان تو در دستانم بود!‏
میدانی؟ مدینه فاضله ی من لحظاتِ با تو بودن شده، آن هم در خیال، اما من به این خیالِ با تو بودن هم خیانت نمی کنم‎ !
راستی... فکر کن باران هم ببارد...‏‎!

‏"علی سلطانی"‏

فصلی در راه است

فصلی در راه است
با اشک هایی که
هنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده
خشک می شوند!‏
و عشق
پنهانی ترین
رازِ پاییز‎ ‎‏ است.‏

‏"شیما سبحانی"‏

قلب تو آشیانه‌ی من است‎

تو را
عاشقانه تر دوست خواهم داشت‎
چه بمیرم، چه بمانم‎
قلب تو آشیانه‌ی من است‎
و قلب من باغ و بهار تو‎
مرا چهار کبوتر است‎
چهار کبوتر کوچک‎
قلب من آشیانه‌ی توست‎
و قلب تو باغ و بهاران من.‏‎

‏"فدریکو گارسیا لورکا"‏


پاییز را سرد نبودن نکن

تابستان را که داغ نیامدن کردی
پاییز را سرد نبودن نکن؛
گناه دارد...

"افشین صالحی"

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست

...

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست

مرده دل کی عشق را آرد به دست

عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود

عشق می‌جوید حریفی سینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک

عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت چون و چرا

عشق اگر در سینه داری الصلا
پای نِه در وادی فقر و فنا

عاشق و دیوانه و بی خویش باش
در صف آزادگان درویش باش.‏

"دکتر جواد نوربخش"

پ.ن: عده ای این شعر را به اشتباه به مولانا منسوب کرده اند.‏

منبع: ‏‎ www.poetic.blog.ir

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی‎
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی‎

بزم تو مرا می‌طلبد، آمدم ای جان‎
من عودم و از سوختنم نیست رهایی‎

تا در قفسِ بال و پر خویش اسیر است‎
بیگانه‌ی پرواز بوَد مرغِ هوایی‎

با شوقِ سرانگشت تو لبریز نواهاست‎
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی‎

عمری‌ست که ما منتظر باد صباییم‎
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی‎

ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌ی این نای‎
بشنید و نشد آگه از اندیشه‌ی نایی‎

افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع‎
در آینه‌ات دید و ندانست کجایی‎

آواز بلندی تو و کس نشنودَت باز‎
بیرونی ازین پرده‌ی تنگِ شنوایی‎

در آینه بندان پریخانه‌ی چشمم‎
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی‎

بینی که دری از تو به روی تو گشایند‎
هر در که بر این خانه‌ی آیینه گشایی‎

چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته‌ست‎
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی

‏"هوشنگ ابتهاج" (سایه)‏

ای نام تو بهترین سرآغاز

ای نام تو بهترین سرآغاز

بی‌نام تو نامه کی کنم باز

ای یاد تو مونس روانم

جز نام تو نیست بر زبانم

---------------------------------------------------------

پ.ن:

امروز خیلی اتفاقی به این شعر از نظامی برخوردم که قطعا یکی از معروف‌ترین اشعار پارسی هست و فکر کنم همه حداقل دو مصرع اولش را از حفظ هستیم. داشتم فکر می کردم که واقعا چند درصد از ما سراینده این اثر ماندگار را می شناسیم!؟

نمی دونم مشکل از حافظه ماست یا نظام آموزشی یا ... ؟؟ در حالی که ما ملتی هستیم که خیلی چیزها رو می دونیم یا لااقل دوست داریم ازش سر در بیاریم که نه به ما مربوط هست و نه واقعا به دردمان میخوره!

یا این شعر از حافظ:

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

 

البته روی سخنم با کسانی هست که دستی بر شعر دارند وگرنه به آنها که علاقه ای به مقوله شعر و شاعری ندارند ایرادی نیست.

و اول با خودم  که نمی دونستم این شعر برای نظامی هست (+ همکارم!)  :)

-----------------------------------------------------

(شعر کامل در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

می و معشوق و گلزار و جوانی

...

می و معشوق و گلزار و جوانی

ازین خوشتر نباشد زندگانی

 

تماشای گل و گلزار کردن

می لعل از کف دلدار خوردن

 

حمایل دستها در گردن یار

درخت نارون پیچیده بر نار

 

به دستی دامن جانان گرفتن

به دیگر دست نبض جان گرفتن

 

گه آوردن بهار تر در آغوش

گهی بستن بنفشه بر بناگوش

 

گهی در گوش دلبر راز گفتن

گهی غم‌های دل پرداز گفتن

 

جهان اینست و این خود در جهان نیست

و گر هست ای عجب جز یک زمان نیست

 

"نظامی گنجوی"

 

از مجموعه: خسرو و شیرین

بخشی از یک شعر بلند

 

آرامگاه نظامی گنجوی در شهر گنجه، جمهوری آذربایجان

 

نظامی گنجوی (زادهٔ ۵۳۵ هـ. ق در گنجه – درگذشتهٔ ۶۰۷–۶۱۲ هـ. ق) شاعر و داستان‌سرای ایرانی و پارسی‌گوی حوزهٔ تمدن ایرانی در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان پیشوای داستان‌سرایی در ادب فارسی شناخته شده‌است. آرامگاه نظامی گنجوی در شهر گنجه در جمهوری آذربایجان فعلی قرار دارد.

نظامی در زمرهٔ گویندگان توانای شعر فارسی است، که نه‌تنها دارای روش و سبکی جداگانه است، بلکه تأثیر شیوهٔ او بر شعر فارسی نیز در شاعرانِ پس از او کاملاً مشهود است. نظامی از دانش‌های رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، علوم اسلامی و زبان عرب) آگاهی وسیع داشته و این خصوصیت از شعر او به‌روشنی دانسته می‌شود.

 

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن چه تدبیر و تامل بایدش


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...


با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش


نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش


ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش


کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش.

"
حافظ"