دلتنگی یعنی
من در اسارت تو از تنهائی رنج ببرم
ولی هیچ عطر زنانه ای مجذوبم نکند...
دلتنگی یعنی
من یک عمر برای تو شعر بنویسم و تو هرگز نخوانی
و من دلتنگ بمیرم!
"الف . پاشائی"
منبع: سایت «شعر نو»
http://www.shereno.ir/16504/16003/276821.html
دفتر عشق:
برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست؛ دلتنگی یعنی تو نیستی !
دلتنگی یعنی امروز...
"ناشناس"
در باد تکان میخورد
این تنها پرچمیست
که دوستش دارم.
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب: سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
چونان دستان عذراست
دستانی که سنبله ها را
میان انبوه دست های دهقانان به بار می نشاند.
دستان تو
رایحه اش همچو شراب های تیره گون
فرسنگ های حافظه ام را طی میکند
تا دوباره آغاز شوم
تا دوباره در دست بگیرم شاعرانگی را.
تا دوباره در تو سکنی گزینم دیوانگی را.
دستان تو
می آفریندو
می رویاند در بطن کویر دل من
نیزارهای همدلی را.
دستان تو
شولای جوهرگون به تن دارد
گاه سبز و سرمست
گلبرگان دل آشوب را با شبنمان سحرگاهی غسل می دهد
و گاه جنون آسا
زنجیرهای بردگی را ز هم می گشاید
تا کلمات معاشقگی
انوار رخشندگی
و زندگی رقصندگی را در دست بگیرد.
دستان تو …
"تمنا عباسی"
از کتاب: سرزمین بی سایه / نشر نگیما / چاپ اول، خرداد ماه 1389 / صفحه 45
هرگز حاضر نیستم
به خاطر آزادی کشته یا زندانی شوم!
آزادی همیشه ویرانگر بوده است
محدودیت، چهره برخی چیزها را بزرگ می کند
هیچ کس نمی فهمد
من خیلی وقت ها محتاج آزادی بوده ام
کوچک
به اندازه دوست داشتن تو!
"سابیر هاکا"
برگرفته از کتاب:
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
صدای تو بیداری گلهاست
صدای تو نهایت خوبی است
صدای تو رقص گلهای قالی است
صدای تو مانند خود تو است
صدای تو اتاقم را پر کرده است
من با صدای تو میخوابم
صدای تو شعر است، موسیقی است
صدای تو عشق است
اصلاً جهان با صدای تو تسخیر شده است!
رویاهایم با صدای تو تعبیر میشود
صدای تو تکیه گاه من است
بگذار به صدایت تکیه کنم
همه اتاقِ من در طواف صدای تو جاریست
در صدایت مانند برق نگاهت چیزی است که من به آن محتاجم
من تنها به صدای تو تکیه میکنم
این تکیه گاه را از من دریغ نکن
صدای تو خود آرامش است
آرام دلم...
صدایت را از من نگیر.
منبع:
اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم
شاید دندان هایمان سفید شوند.
شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید
و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –
آرام شنا کند.
شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم
که آسمان آبی است.
...
"بهزاد خواجات"
(متن کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید)
منبع: وبسایت حمید رضا خزایی
هیجانزده تسلیم میشوم
تا توفانها و هراسهایم را آرام
کنم
عشق من با من سخن بگو
باید شبهای ناخوشایند را
از فریادهای شوقمان لبریز کنیم
شبهای
آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو
در شبی که قربانی سرنوشتهای شوم
است
اشباه دلهره میآفرینند
و تو مگر مردهای هستی!؟
عشق من با من سخن بگو
دوستم اگر داری
باید بگویی
هیجانت را باید ثابت کنی
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو
دروغ هم حتی گفته باشی
حتی وانمود به شور و هیجان هم کرده
باشی
برای اینکه رؤیا ادامه یابد
عشق من با من سخن بگو
"روبر دسنوس"
ترجمه از: سهراب کریمی
----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
به خیال تو راه میروم
به حال تو قدم میزنم
به یاد تو سرمست می شوم
...
برای تو خواب میبینم
خوابی پر از چشمهای قشنگ تو!
کنارِ تو حرف میزنم
برای تو چای میریزم
تنت را بو میکنم و
دستت را میگیرم
...
میدانی؛
من سالهاست به دوست داشتن تو
آرامم.
"منبع: نت"
تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم
به گذشته های دور بر می گردد
اینکه
خانواده شش نفری ما
در اتاق کوچکی زندگی می کرد
و خدا که تنها بود
خانه اش از خانه ی ما بزرگ تر بود.
"سابیر هاکا"
برگرفته از کتاب:
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم
-----------------------------------------------------------------
پی نوشت:
یک نکته جالب امروز فهمیدم آنهم اینکه در کتاب، هر جا که نام خدا هست
(البته اون جاهایی که به نوعی عبور از خطوط قرمز بوده)
به این صورت نوشته شده: " ــدا" و یا به جاش سه نقطه "..." گذاشته شده!
اول فکر کردم که اشکال چاپی هست اما بعد متوجه شدم که از عمد بوده
نمی دونم بخاطر گرفتن مجوز چاپ بوده و یا سایر ملاحظات!؟
به هر حال این اتفاقی هست که در این کتاب افتاده.
مثلا شعر اول که از سابیر هاکا اینجا گذاشتم به این صورت در کتاب نوشته شده:
پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی
که هر بار نماز می خواند
...
از دست هایش
خجالت می کشید!
تو را به خاطر خواهم آورد
چونان لرزش شن ها در باد
چونان سبزناکی دستهای زیر خاک
تو را به خاطر خواهم آورد
چونان گرده های معلق معابد
در گنگی راه
چونان صلحی در میان رنگ ها
و مرزها
تو را به خاطر خواهم آورد
چونان خمیدگی شانه های گمگشته در یاد
چونان تطهیر پریچه های* همیشه پریشان
در اشیانه های زنان دشت
تورا به خاطر خواهم آورد
چونان برگی که مرگ را به اهتزاز در می اورد
چونان نابینایی که شب را روشنی میبخشد .
تورا به خاطر خواهم آورد !
"تمنا عباسی"
از کتاب: سرزمین بی سایه / نشر نگیما / چاپ اول، خرداد ماه 1389 / صفحه 49
*پریچه: به معنای پوست و پوشال خرما که ریسمان تابند. لیف خرما
تنها سرزمین من شد،
نگران نباش
جیبم را از بوسه هایت پر کرده ام
دیگر برایم فرقی نمی کند
جهنم
بهشت
یا میدان جنگ!
"سابیر هاکا"
-----------------------------------------------
دفتر عشق:
نگاه مهربانت را از من نگیر... من به معجزه نگاهت ایمان دارم.
تمام زندگی ام بر این باور بوده ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفته ام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است.
اما با این وجود
از مرگ خودم می ترسم
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم!
"سابیر هاکا"
برگرفته از کتاب:
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم
/ نشر نیماژ / چاپ سوم، 1392 / صفحه 18
(برنده جایزه شعر کارگری ایران، 1392)
بوی عاشقانه های سالهای وبا
بوی انتظارهای بی پایان و پوچی های همیشه سرشار !
بعضی نوشته ها بوی تلخی گم کردن میدن٬
تلخی گم کردن من های نیمه پنهان
بعضی نوشته ها بوی خوب گلابدون های نیمه شکسته و
شمع های نیمه سوخته امام زاده ها رو میدن
بوی خوب زن های چادر گل گلی میدن،
بوی خوب نذر و نیازهاشون
بوی خوب همدلی ها و نگاه های معصومانه شون... بوی مذهب نمیدن!
بوی خلوص دل میدن... بوی برهنگی ها ...
بعضی نوشته ها همیشه بوی بادام تلخ میدن
و برخی بوی شکستن شاخه های کوچک فندق*
شاخه هایی که در میان ماست٬
میان هر ضجه باران و هر زنگ کلیسایی متروک
میان قلب های پاره پاره ...
"تمنا عباسی"
15 فروردین 1389
برگرفته از وبلاگ شاعر:
*: اشاره به شعر پابلو نرودا
تو را بانو نامیدهام.
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو زلالتر، زلالتر
اما بانو تویی
از خیابان که میگذری
نگاه کسی را به دنبال نمیکشانی
کسی تاج بلورینت را نمیبیند
کسی بر فرش سرخ ِ زیر پایت
نگاهی نمیافکند.
و زمانی که پدیدار میشوی
تمامی رودخانهها به نغمه درمیآیند
در تن من
زنگها آسمان را میلرزانند
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق ِمن
به آن گوش میسپریم.
"پابلو نرودا"
---------------------------------------------------------
دفتر عشق:
با تو که هستم مدام برق چشمانم را می پوشانم...
سوال هایم از تو تمامی ندارد. با تو که هستم کودک می شوم. مدام چرا و چگونه می بافم و در انتظار حرکت لب های دست نیافتنی ات تنها نگاه می کنم. با تو که هستم مدام برق چشمانم را با دو دست مضطربم می پوشانم تا مردمکِ کنجکاوِ نگاه های بی حادثه، خبرچینِ حادثه عاطفه ام نباشند. تو که می دانی این ستاره بی مکان نیست که آبروریز من شده!
من به نگاه عاشقانه تو دلخوشم و لبخند سخاوتت…
"منبع: نت"
برای اینکه بی دلیل کشته شده ام!»
اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوستشان داشتم
در ماه، در شکل انار
اگر ناگهان مردم
به مرگ شک کنید
به من
و به مأمور مالیات.
"زنده یاد غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آبها دری باز شد / نشر مروارید / چاپ اول، پاییز 1392 / صفحه 36
...
بی تو
همه نخل های همیشه بارور
همه حلقه های همیشه پر توان
همه سرزمین بی سایه ام
درد می کشد
بی تو
همه تاک های بیگانه
همه نامه های عاشقانه
درد می کشد
بی تو
همه چیز درد می کشد
همه ی «عشق»
همه ی «من» درد می کشد.
"تمنا عباسی"
از کتاب: سرزمین بی سایه / نشر نگیما / چاپ اول خرداد ماه 1389 / صفحه 50
درباره شاعر:
تمنا عباسی، متولد 1360، شهرستان لامرد، استان فارس
گم شده ای
راس ساعت دو صفر و دو صفر دقیقه
که پیدا شوی شاید...
نگرانی ام از نیمه شب است و سرما
و تابلوهایی که نکند با باد چرخیده
باشند!
پیاده رو ها را به کفش هایت مبتلا
نکن
بگذار پا نخورده بماند این برف
و به راه های بهتری فکر کن
مثلا
همین جا توی آغوش من هم*
می شود گم شوی
راس هر ساعتی که دلت خواست
که پیدا شوی شاید.
"مهدیه لطیفی"
20 دی ماه 1389
از کتاب: برف روی خط استوا / نشر فصل پنجم / چاپ اول، 1391 / صفحه: 30
منبع: وبلاگ خانم مهدیه لطیفی
---------------------------------------------------------------------
* پی نوشت:
این مصرع در کتاب، بدین صورت است:
«همین جا توی پیراهن من هم»
یعنی به جای "آغوش" از "پیراهن"
استفاده شده!
نمیدونم آیا این تغییر به سلیقه شاعر تغییر بوده و یا فیلترهای وزارت ارشاد ...!؟
در هر حال بنظر بنده شعر با همان "آغوش" زیباتر بوده.
میبینم که خفتهای
خدا میآید و میگوید:
داری چکار میکنی؟
بهش میخندم و میگویم:
دیدی باز نفهمیدی که ما دو نفریم؟
به نگاهت راضیام
به صدات
به بودنت
آنقدر راضیام
که تکههای خوشبختیام را
پیدا میکنم؛
یک سنجاق سر
یک دگمه
یک آینه
یک پنجره
و یک مرد
که در آغوش تو
خواب تو را میبیند...
"عباس معروفی"
بعد از تو ما مثل بنفشه ها زندگی کردیم
ناچار بودیم
به درخت ها فکر کنیم
و زندگی کنار پنجره بود
کنار آستین کتم
زندگی در یک قدمی بود
به خاطر تو خشمم را در بهار پنهان کردم
دستم را به نرده ها گرفتم
و از هیاهو دست کشیدم
زانو زدم
و سرم را چون دهان عطری باز کردم.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آبها دری باز شد / نشر مروارید / چاپ اول، پاییز 1392 / صفحه 25
برون کن از سرم فکر جدایی
من از افلاکیانم یاریام ده
بگردان تا شوم من هم سمایی
بزن مطرب به آهنگ دل ما
بده ما را نشان آشنایی
بزن مطرب گذر ده زین بیابان
دگر راهی نمانده بر رهایی
بزن مطرب برقصان تا برقصم
به ساز و چنگ و تار دلربایی
بزن مطرب هوایی دیگرم ده
نگردد بارِ دیگر، دل هوایی
از این ترسم که دل آواره گردد
بگوشش نارسد از تو صدایی
دل تاریک ما را ره نشان ده
رسد ز آن ره به نور روشنایی
"رضا بهرامی" (صدف)
+ دست خط شاعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...