که دوست
داشتن را ؛
مثل مسواک
زدن ِ بچه ها
به من و تو
تذکر بدهند...
"حسین پناهی"
خواهش می کنم
بیا...
قهوه ای
سفارش داده ام
و از ترسِ
آنکه
مبادا دیر
برسم
کیف پولم را
فراموش کرده ام.
"مرام المصری"
ترجمهی سید محمد مرکبیان
از کتاب در دست انتشار "چون گناهی آویخته در تو" ، نشر چشمه
برگرفته از وبلاگ آقای مرکبیان:
http://mohamad.persianblog.ir/
درباره شاعر:
مرام المصری، زن شاعر سوری، در 1962 در لاذقیهی سوریه متولد شد. پس از تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی، در سال 1982 سوریه را به قصد فرانسه ترک کرد. از سال 1984 تا 2013 هفت مجموعه شعر از او منتشر شده است. اشعار او به چندین زبان ترجمه شده و جوایز متعددی را نیز برنده شدهاند. او هماکنون ساکن پاریس و مادر سه فرزند است.
تو بر میگردی
همه چیز
از نبودن تو
حکایت میکند
به جز دلم
که همچون
دانه ای در تاریکی خاک
در انتظار
بهار میتپید،
تو بر میگردی،
میدانم ...
از تولد و
مرگ
زود آمدی
و دلم،
ناگهان پر از تو شد.
و این درد
شیرینی بود
دردی چونان
درد زادن
نه به سرعت
بلکه کم کم،
از دلم رفتی
و جهان
ذره ذره از
تو خالی شد
و این درد
تلخی بود
دردی چونان
درد مُردن ...
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
پرنده ای زخمی
که هر عصر
از افق می گذرد
نشان تو را می داند
هر عصر
در تو گم می شوم
او می گذرد
افق خونین می شود
و من
تو را
و او را
نمی بینم.
"کیکاووس یاکیده"
از کتاب: کولی، پیراهن تنگ یک خواب بلند / انتشارات کاروان / 1386
امّا با هم
نباشیم،
جدایی این است!
خانهیی، منُ
تو را در برگیرد
وَ در
کهکشانی جای نگیریم،
جدایی این
است!
قلبِ من
اتاقی با دیوارهای عایقِ صدا باشد
وَ تو آن را
به چشم ندیده باشی،
جدایی این
است!
جستُ جو
کردنِ تو در تنت،
جستُ جو
کردنِ صدای تو در سخنت،
جستُ جو
کردنِ نبض تو در دستانت،
جدایی این
است!
"غاده السمان"
فردا باید بروم
تکلیف بوسه هایم را روشن کنم
بروم و عطرهای جامانده روی پیراهنش،
شاخه گل خشک شده اولین دیدار
و رد انگشتانش بر شقیقه ام را
به باد گرم شهریور بسپارم
و برگردم
تا فردا راهی نیست
فقط چند ساعت،
که با آرام بخش می گذرانم
کابوس های سور رئال
یا رویا های احمقانه می بینم
فردا باید بروم که تمامش کنم....
ولی از غروب در این فکرم که چه بپوشم،
چه عطری بزنم که او دوست داشته باشد
*
احمق، من هنوز دوستت دارم!
برای فردا فکری بکن...
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
این دود سرشت
ابر بر پشت
هنگام که نیل
چشم دریا
از خشم به
روی می زند مشت
زان دیر سفر
که رفت از من
غمزه زن و
عشوه ساز داده
دارم به
بهانه های مانوس
تصویری از او
بر گشاده
لیکن چه
گریستن چه طوفان؟
خاموش شبی
است هر چه تنهاست
مردی در راه
می زند نی
و آواش فسرده
بر می آید
تنهای دگر
منم که چشمم
طوفان سرشک
می گشاید
هنگام که
گریه می دهد ساز
این دود سرشت
ابر بر پشت
هنگام که نیل
چشم دریا
از خشم به
روی می زند مشت.
"نیما یوشیج"
+ با تشکر از خانم سارا
-----------------------------------------------------------
+ دانلود این ترانه با دکلمه احمد رضا احمدی و آواز زنده یاد محمد نوری
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ،
فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ،
جاری ست
زندگی ،
آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ،
به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و
رفتن ما تکراری است
عده ای گریه
کنان می آیند
عده ای ، گرم
تلاطم هایش
عده ای بغض
به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت
این آب تنی است
یا که شاید ،
روش غوطه وری
دست ما در کف
این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور
تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع
طپش های دل است
زندگی ، وزن
نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
…
زندگی ، رسم
پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر
چه که هست
من به اندازه
این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی
من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز
، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود
، که خواند
چای مادر ،
که مرا گرم نمود
نان خواهر ،
که به ماهی ها داد
زندگی شاید
آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ،
زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ،
خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن
و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می
خواهد ،
قدر این
خاطره را ، دریابم
"کیوان شاهبداغی"
(شعر کامل در ادامه مطلب)
نشد رسما
برایت بمیرم
نشد دل آزرده
شوی
از غروب
ستاره ای دور و
تقصیر ها را
من به گردن بگیرم
نشد در سایه
ات پناه بگیرم از این همه سرما
نشد از این
همه شب
خاطره ای
بسازیم
بی خیال
آرزوی صبح فردا ...نشد.
"مریم نوابی نژاد"
از کتاب: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر ...
برگرفته از وبلاگ:
بعد از آن دعوت زیبا، به ملاقات خودت
من چه حالی بودم
خبر دعوت دیدار، چو از راه رسید
پلک دل، باز پرید
من سراسیمه، به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور، زود برخیز عزیز
جامه ی تنگ درآر
و سراپا به سپیدی تو درآ
...
آه
کاش می دانستی
بعد از این دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی دارم
پلک دل باز پرید
خواب را دریابم
من به میهمانی دیدار تو، می اندیشم...
"کیوان شاهبداغی"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
مائیم که یا
جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای
خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه
ساده فریب
کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی
دوباره می کشاند؟
ای راز
ای رمز
ای همه
روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
"حسین پناهی"
بگو ساعتم
خواب مانده بود
اصلا بگو به
مترو ساعت هفت نرسیدم
برای شتابی
که نداشتی
بهانه ای جور
کن
جهان
با دروغ تو
زیبا می شود...
"مریم
نوابی نژاد"
---------------------------------------------------------
درباره شاعر:
مریم نوابی نژاد کارشناس سوژه یاب ویژه برنامه "ماه عسل"کتابهای چاپ شده:
یک جنگل مداد حرف داشتم اگر... / نشر مروارید / 1392
دوست داشتن
کسی که
هیچ وقت
هیچ زمان
سهم تو
نخواهد شد...
"ویسلاوا شیمبورسکا"
---------------------------------------------------
درباره شاعر:
خانم ویسلاوا شیمبورسکا، 1923-2012 ، شاعر اهل لهستان و برنده جایزه نوبل ادبی سال 1996 بوده است.
به یادم می
آورند
که
انشعاب دریا
بر تن برهنه
زمین
یعنی چه
آن وقت
اگر روزی
من هم جاری
شدم
تمام انشعاب
تو را به جان خریده ام
روزی که
دلم برای کوه
ها بسوزد
روزی که
دریا هم
به خاطر دلش
سر بالا می
رود
کتیبه ها
خیال می بافند برای خود
انگار تمام
دنیا
کف دست های
آنهاست
نمی دانند
در سینه ی من
پیامبری ست
که چشمان تو
را قبله می کند
که تمام دنیا
را
در انعکاس
نگاه تو گم می کند
"پیامبری که هر شب از یک بوسه می میرد و هر صبح"...
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
دورها می آیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جابجا می شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم!
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
دوستت دارم
بی آن که هراس داشته باشم از نگاه های گریزانت
ساده می گویم
دوستت دارم
بی آن که دلم بلرزد از انبوه سکوتت!
ساده می گویم
دوستت دارم
تو ...
دوستم نداشتی هم، نداشته باش
من ...
به آن اندازه ای که تو باید دوستم می داشتی و نداشتی، دوستت دارم
ساده می گویم :
دوستت دارم ...
"از: ناشناس"
وقتی دلم درگیر تو ست
آن قدر زیبا می شوم
که گل ها از خجالت
خیس ِ شبنم می شوند
وقتی دلم درگیر تو ست
آن قَدَر می خواهمت... می خواهمت
که نمی گذارم
دنیا به آخر برسد
وقتی دلم درگیر تو ست
من از خدا پُر می شوم
مثل اینکه
برای دوست داشتن ات
هیچ وقت قرار نبوده است بمیرم
وقتی دلم درگیر تو ست
چهار فصل، گل سرخ می شوم
پُر می شوم از کاج ها
یک سبز ِ ممتد می شوم
وقتی دلم در گیر تو ست
پر می شوم
از دختران گل فروش
که با کفش های پر از باران
و دست های خیس ِ عطر تو
بهار را در شهر
دست فروشی می کنند
وقتی دلم درگیر توست...
و من خدایا چه قدر دوستت دارم
آه یک جور دیگر می شوم !
برگرفته از وبلاگ:
http://dokhtareroyaei.blogfa.com/