پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی
که هر بار نماز می خواند
خدا
از دست هایش خجالت می کشید!
"سابیر هاکا"
برگرفته از کتاب:
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم
-----------------------------------------------------
سابیر هاکا، شاعر کارگران، متولد 1 خرداد 1365، کرمانشاه
وبلاگ شاعر:
http://www.sabeerhaka.blogfa.com/
--------------------------------------------------------
+ روز جهانی کارگر، بر تمامی کارگران سخت کوش ایران زمین گرامی باد.
+ پیشاپیش، روز معلم، بر تمامی معلمان دلسوز این مرز و بوم گرامی باد.
--------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
حال مرا می خواهی؟
از حوله ات بپرس
چگونه مرا در آغوش می گیرد
وقتی که تو نیستی...
"منبع: نت"
گفتی: سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ
سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی: یک پلک
نزده، پرنده ی پندارم
از بام ِ
خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی: هیچ
ستاره ای،
دستاویز ِ تو
در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ
دستها و همکناری ِ دلها، تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی: قول می
دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ
تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ،
اما
دیگر نگو که
هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی
صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!
"یغما گلرویی"
از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟
برگرفته از وبسایت شاعر:
http://www.yaghma-golrouee.com
و چه بی ذوق
جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه
که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده
نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه
هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو
و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر
بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم
را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی
پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه
ام را همه شهر شنید
"محمد علی بهمنی"
سالهاست
گٍردِ
رؤیاهای سرخ باغچهی خویش پر می زنم وُ
هنوز غربت
تلخ همیشه را،
مزه می کنم.
من خسته ام
و هیچ حاجتی
به تأیید هیچ پروانه ای نیست
کافی ست دگمهی
پیراهنِ پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره
هایِ عریانِ عمرِ هزار پروانه را،
به سوگ
بنشینی.
من خیسِ
خستگی ام
بیا شانه
هایت را
بالش خیلِ
خستگی هایم کن
شاید شبی
زخمهایم را
زمین بگذارم...
"بهمن قره داغی"
لب به لب کن کاسه ام را، زین سبب چیزی مگو
خواهم این دیوانگی، ما را ز حدش بگذرد
گر میسر نیست، بگذر از من و زین گفتگو
از بدِ اوضاعِ عالم جان به لب آمد مرا
چاره کن گر می توانی باده ام ده با سبو
درد بی درمان دل هر لحظه افزون می شود
بهر درمانش طبیبی حاذق و جانانه کو
بیند هر کس، می دهد ما را نشان دیگری
ترسم از اینکه نماند از برایم آبرو
راه اگر گم کرده ام، راهی نشانم ده، ببر
خواهم آمد از پی تو هر کجا من کو به کو
خواهشی دارم، دریغ از من مکن پیمانه را
مست مستم کن، اگر خواهی بمان، خواهی برو
"رضا بهرامی" (صدف)
93/02/03
+ دست خط شاعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...نه گلی به نامت هست
نه خیابان
و نه حتا شش دانگ خانه ای سبز
با بهارخوابی که در آن
نوزادت را
به آغوش بگیری وُ
من چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات
سطری
شعری
به نام کوچک تو
هرگز نسرودم ، اما
تمام این کلمات
برای شاعری است
که ضربان قلبش
از پلک زدن های تو
الهام می گیرد.
"سینا علیمحمدی"
کاش تو یارم بودی
با تو
هوایم همیشه بهاریست...
"سحر دوستی"
7 اردیبهشت 93
برای دانلود عکس در سایز واقعی بر روی آن کلیک کنید.
با عطر تو
در یک اتاق
تنها ماندهام
این عذاب را
نمیتوانی تصور کنی.
"ایلهان برک"
----------------------------------------------
(شاعر اهل ترکیه، 1918-2008)
+ با تشکر از خانم مهتاب
قلب
اول می شکند
بعد می گیرد
و درست لحظه ای که می ایستد
جای خالی آغوش ات
بیشتر از همیشه
درد می کند!
"سینا علیمحمدی"
وبلاگ شاعر:
خنده های تو تنها چیزی ست
که خدا
با دست هایش خلق کرد!
زمین و کهکشان و کوه ها
دایناسورها و دریاها
و تمام مردم
خود به خود پیدا شدند!
"مهدیه لطیفی"
25 مرداد 1390
بیا ساقی که من می سوزم از غم
شرابی ده مرا زان کوزه کم کم
لبالب کن ز می پیمانه ام را
بنوشم ساقیا من هم دمادم
بشوید روحِ غم بگرفته ام را
نیابد ره به جسم و جانِ من غم
چنان مستم کند دیگر ندانم
گدا هستم یا که پادشاهی در عالم
ببارد از بصیرم گوهر ناب
نشیند بر رخ زردم چو شبنم
مرا بنشان کنار حوض کوثر
نباشد حاجتم دیگر به زمزم
دگر ما را امیدی بین جهان نیست
که قامت شد مرا از چرخ او خم
صدف از قطره ای پربار گردد
کجا، کی بار گیرد او بی تر و نم
"رضا بهرامی" (صدف)
92/12/18
+ دست خط شاعر در ادامه مطلب
همین که هستی
همین
که لابلای کلماتم
نَفَس می کشی
راه می روی
در آغوشم می گیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر آرامش؛
باش
حتی همین قدر دور
حتی همین قدر دست نیافتنی...
شاعر: ناشناس!
به همین گونه شعر مینویسم
مدادم را در دستم میگیرم
و مینویسم باران.
دیگر پروانه و باد خود میدانند پاییز است یا بهار
من تنها گاهگاهی خورشیدی از گوشهی چشمم به جانبشان میفرستم
و اگر توفانی برخیزد و آبها و برگهای سیاه را با خود ببرد، با من نیست
به همانگونه که اکنون گل سرخی بر یقهی پیراهنتان روییدهست.
"شمس لنگرودی"
از مجموعه: در مهتابی دنیا
کتاب: "شعر زمان ما / شمس لنگرودی" ، انتشارات نگاه، چاپ اول 1392
چشمان تو
معنای تمام جمله های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند
و از گفتار بازماندند...
کاش می توانستم
ای کاش خودم را
در چشم های تو حلق آویز کنم!
"عباس معروفی"
روزی که برای اولین بار
تو را
خواهم بوسید
یادت
باشد
کارِ
ناتمامی نداشته باشی
یادت
باشد
حرفهای
آخرت را
به خودت
و همه
گفته
باشی
فکرِ
برگشتن
به
روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت
بیرون کن
تو
در
جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که
شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با
تردید
بی
تردید
کم می
آوری...
"افشین یداللهی"
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب.
"محمد علی بهمنی"
"سید علی صالحی"
(دست خط استاد)
بخشی از شعر بلند "دعای زنی در راه... که تنها می رفت"
ادامه مطلب ...
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
"سعدی"
+ اول اردیبهشت، روز بزرگداشت سعدی بزرگ بر تمام پارسی زبانان گرامی باد.
قشنگ ترین
آرزویم
در دستهایم
گنجشک کوچکی
می شود
که لاجرم
پرش می دهم!
"فخری
برزنده"
از کتاب: «گنجشکی که لانه کرده در گلوی من» / 1380
+ فرخنده ولادت فاطمه زهرا و روز زن بر تمامی زنان مهربان سرزمینم مبارک باد.
دلم
گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
"فروغ فرخزاد"
از مجموعه: ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...