کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دوباره به من دروغ بگو!

دوباره به من دروغ بگو
بگو که رویاهایت
میان مرگ و من
پرسه نمی زند

تن ات را چند بار خلاصه کرده ای
میان تن آب و طناب؟
چند بار مرد شده ای
به مرگ فکر کرده ای
چند بار به من
به پیراهن ام که نباشد؟

دروغ بگو قهرمان
مگر یک مرد
چقدر می تواند راست بگوید!؟

"ناهید عرجونی"


...

ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪﻯ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﺭﻳﺤﺎﻥ ﻭ ﻧﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ می کارد

ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻤﺮی‌ها ﺩﺍﻧﻪ می پاشد ﻭ

ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ می زﻧﺪ

ﻧﺎخن‌هایش ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻨﺎ ﺭﻧﮓ می کند ﻭ

ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻭﺑﺎن‌های ﺭﻧﮕﻰ می بندد

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺰﺍﻥ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ،

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺍغ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ

ﺯﻣﺴﺘﺎن‌هاﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﺭ می بافد ﻭ،

ﺑﻬﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ

ﺍﻭ ﺯنی‌ست ﻛﻪ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩﺵ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯن‌های ﻋﺎﺷﻖ

ﺑﻪ ﻛﺘﺎب‌ها ﻛﻮﭺ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ …

 

"ﺁﺭﺯﻭ ﭘﺎﺭﺳﻰ"

مرا با بوسه ای تقدیس کن



از مجموعه شعر "شعرهای ممنوعه" / 2014 / لندن / انتشارات H&S Media

درباره گزینش شعرها

کامنت یک دوست:

سلام

برادرم، امروزها فقط چسبیده ای به شعرهای یک عده ی خاص ... که اگر دستی رویشان بکشی یکی دو تا از شعر ها حرف دارند...
از خانم سلبی ناز رستمی شاعر آذربایجان هم شعر بگذار ... من هم برای خواندن اشعار ایشان وقت می گذارم و هم بیشتر به حسن درایت شما یقین دارم. از خانم رویا شاه حسین زاده هم ...! صبا کاظمی نیز یادتان نرود.

 

پاسخ:

سلام دوست گرانقدرم

به نکته ظریفی اشاره کردید. گاهی تمااااام اشعار یک شاعر را باید جستجو کرد (از کتابش و یا از فضای مجازی) تا بشود دو تا شعر خوب و یا حتی متوسط ازش بیرون کشید!!

قبول دارم که برخی از اشعار و شاعرانی که اینجا هستند هم اینگونه هستند. اما چه می شود کرد!؟ نمی شود که همیشه از یغما و صالحی و شمس و ... و حتی همین شاعران گرانقدری که شما نام بردید شعر گذاشت.

من به شخصه خیلی از اوقات دنبال اشعاری هستم که کمتر خوانده شده و یا نام شاعرش کمتر شنیده شده باشد. در این صورت هم شعر برای خواننده تازگی خواهد داشت و هم اینکه شاعران جوان و آنها که کمتر شناخته شده اند بدین صورت معرفی می شوند.

در هر حال از نکته بینی و حسن توجه شما سپاسگزارم دوست عزیزم. حتما از بزرگوارانی که نام بردید در آینده نزدیک گزینش هایی خواهم داشت.


ضمن اینکه جا دارد اینجا به یک نکته دیگر هم اشاره کنم و آن اینکه:

من می تونم همینطور که یک کتاب خوب مثل کتاب "باران برای تو می بارد" یغما گلرویی را که ورق می زنم، هر شعر خوبی که خواندم رو اینجا بزارم. اما اینجا دو نکته یا مساله وجود خواهد داشت:

اول اینکه: شاید صاحب اثر راضی به انتشار حجم زیادی از اشعارش یکجا و در یک وبلاگ نباشد.

دوم اینکه: وقتی تمام اشعار تاپ یک کتاب قبلا خوانده شده باشد، دیگر خرید کتاب و خواندن آن برای شخص لطف آنچنانی نخواهد داشت.

من به شخصه اعتقاد دارم که شعر خوب را باید از کتاب خواند. اینطوری هم خواننده لذت بیشتری می برد و هم اینکه نفع مالی آن به صاحب اثر که زحمت فراوان کشیده خواهد رسید.


با احترام، نیما

آغوش تو

شب‌ها می شود از کنار رودخانه به آغوش تو آمد
می شود کنار رودخانه را بوسید
آغوش تو را جاری کرد
می شود حتی آنقدر درون آغوش تو ماند
تا رودخانه ای جاری شود
شب‌ها می شود یک گره کور روی گردن خود زد
و درون رودخانه افتاد
اما وقتی که افتادی تازه خواهی فهمید که آغوش تو بوده
شب‌ها می شود از کافه تا خانه را سوار قایقی شد
که روی آغوش تو روان است
و آنقدر خیس شوی که رودخانه را هم حتی خیس کنی!
شب‌ها می شود
درون جریان تو پنهان شد
حتی اگر رودخانه ای خشک باشی.

 

"مارک استرند"

(ترجمه بابک شاکر)

منبع: http://poets.ir


 

+ مارک استرند، متولد ۱۱ آوریل ۱۹۳۴ / کانادا

در چشم من

در چشم من

_این آرامگاه ابری

باران های زیادی مرده اند...

برای تسلی که آمدی

شاخه ای بوسه

آرام

برسنگ گونه ام بگذار...

 

"مینا آقازاده"

از مجموعه: با چتر به خواندنم بیا / ۱۳۹۳ / نشر فصل پنجم

------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

هر بار که کودکانه دستی را گرفتم گم شدم
آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست...

"ناشناس"

 

بیا رو در روی هم ...

اندوه دار من!

راه چشمانت را که گم می کنم

از بیراهه ی «حرف‌ها» وارد نشو

من و تو را واژه سیراب نمی کند

بیا رو در روی هم

به نیت یکی شدن،

خسته شویم!

 

"مینا آقازاده"

 

مجموعه: از من کوچ نکن / ۱۳۸۳/ نشر الهه ناز

برگرفته از وبلاگ الهه الهام



درباره شاعر:

مینا آقازاده متولد 2 مرداد 1357، دارای مدرک دکترای تخصصی در رشته زبان و ادببات فارسی و مدرس دانشگاه است. وی تاکنون دو مجموعه شعر با نام های: "از من کوچ نکن" و "باید ستاره ای روشن کنم" به زیر چاپ برده است.


وبسایت خانم مینا آقازاده:

http://www.minaaghazadeh.com

 

حسادت می کنم

حسادت می کنم

به کودکی که قرار است برایم به دنیا بیاوری

حسادت به آینه ای که ترس تو را از زیبایی خودت به تو می رساند

حسادت می کنم به حماقتم برابر تو

به عشقم نسبت به تو

به فناشدنم در تو

به آنچه از تو می سرایم، که انگار رسوایی ست

به رنجی که در تو می کشم

رنجی که از رنج کِشندگان شیواتر است

غیرت دارم

به صدایت، به خوابت

به حالت دستانت در دست من و تلفظ نامت

...

بر تو غیرت می ورزم

که همواره با تو سخن گفتم بی آنکه شمارگان تو را بدانم

بر تو غیرت می ورزم

چرا که با عشق نفست را می گیرم و تو نمی توانی دوستم بداری

و تو با عشق من خفه می شوی..

...

حسادت می کنم به هر آنچه شادی ات را می افزاید

چرا که تو مرا دوست می داری

حسادت به نبوغ اندامت

به عابران پیاده رو و به آنان که می آیند تا بمانند …

حسادت به قهرمانان و شهیدان و هنرپیشگان….

حسادت به برادرانم فرزندانم دوستانم…

به ماده شیر خفته

به ترانه ها و گله و پارچه ها

به روز که در انتظار توست و شب که در انتظار اویی

به دورترین گذشته ها تا گذشته ها

به کتاب ها و هدیه ها

به زبانت در دهانم

به صداقتم برای تو

و به مرگ…

 

غیرت می ورزم به زندگی باشکوهی که می شود داشته باشیم

به برگ پاییز که بر رویت می افتد

به آبی که منتظر است او را بنوشی

به تابستانی که با عریانی ات آن را اختراع کرده ای

به کودکی که برایم بدنیا خواهی آورد

و کودکی که هرگز نخواهی زاد….

 

"انسی الحاج"

 ترجمه: سودابه مهیجی



برگرفته از مجله الکترونیکی عقربه

دوست داشتن تو

تو

پولدار تر از منی
لباس های گرانقیمت می پوشی
و با ماشین، هر کجا دوست داشته باشی می روی
من اما کافی ست هوا ابری شود
یا به مترو نرسم
و یا زور تلفن ام حتی به تک زنگ نرسد
آن وقت تنها می شوم، تنها می مانم
و مدام غصه می خورم
دوست داشتن ات مثل بوسیدن ماه است
من هیچ وقت نمی توانم ماه را ببوسم !

"بهرنگ قاسمی"

می ترسم چشم بردارم

چقدر صدای دویدنت از کوچه دور شده

می ترسم چشم بردارم و

تلافی تمام قایم باشک های گذشته را

سرم در آورده باشی

می ترسم این زمانه لعنتی

آنقدر بزرگت کرده باشد

که دیگر زیر چادر مادرت جا نشوی

می ترسم دور شده باشی

آنقدر که خودت را

پشت مردی غریبه پنهان کرده باشی

نه! چشم بر نمی دارم

می خواهم تمام ده، بیست، سی، چهل های عالم را

به توان دوستت دارم هایم برسانم

تا خودت را برایم پیدا کنی.


"محسن حسینخانی"


از مجموعه: این عاشقانه‌های کوچک یک روز بزرگ می شوند.

دلتنگی های نبودنت

کاش می توانستم

دلتنگی های نبودنت را شماره کنم

مانند عیدی های کودکی هایم

و صدای مادر را بشنوم:

"آنقدر نشمار... کم می شود!!" 

و من باور کنم

و باز دلتنگی هایم را شماره کنم تا کم شود...

کاش باور کنم.


"ناشناس"


برگرفته از وبلاگ:

http://dokhtareroyaei.blogfa.com/

تو به افتادن من ...

تـــو

به افتادن من

در خیابان خنــــدیدی و

من همه حواسم

به چشمان مردم شهـــر بود

که عاشق خنده ات نشوند...


"ناشناس"

خسته ام عزیز

من خسته ام عزیز،

آنقدر خسته که می خواهم

در همین سطرها به خواب روم

و خواب خوب تو را واژه، واژه

و سطر به سطر بنویسم.

چرا کسی نمی فهمد

که هیچ چیزی 

بیشتر از خیال تو 

برایم آرامش نمی آفریند؟

چرا کسی باور نمی کند

که شکوه آن لحظه، 

به تمام روزهای فردایم می ارزد؟

چرا کسی 

عاشقانه یِ صبح دم انتهای شب را 

باور نمی کند؟

چرا از من از حضور فردا 

و خواب دیروز می پرسند؟

چرا اصرار به انکار چشمهای تو دارند؟

چرا کسی بالشی برای من

از رنگهای رویا نمی آورد

تا خواب مرا از ادامه این همه

لحظه های بدون تو باز دارد؟


من از این همه حضور بدون تو خسته ام،

از این همه خوابی که شاید

خواب خوب خاطره باشد.

من از نیامدنت در انتهای شب خسته ام

از دمادم صبح،

از این همه آفتابی که 

انتهای خواب را اعلام می دارد.

از انتظار خوابی دیگر،

شبی دیگر،

از این همه دعا برای آمدن ات،

برای یک لحظه آمدن ات، خسته ام.

از آرامش نداشته،

از باران نباریده 

از ابرهای تیره خسته ام.

از این همه گفتار ناثواب

از این همه پندار نادرست

از تمام آن اندیشه های کج،

اندیشه های خسته،

از ایده های بیمار خسته ام.

از حدود آدمهای محدود

از این همه لحظه های محدود،

از تکرار تمام ترانه های بدون تو،


من از تمام آن چشم های خیره خسته ام

چشمهایی که 

گوشه ای از نگاه تو را در نمی یابد.

از بوته های سوخته چای،

از شکوفه های ریخته نارنج،

از پرستوهایی که 

بهار را فراموش می کنند خسته ام.

از حضور همه هر دم

و نبودن تو حتی یک دم

من از دمیدن دم و باز دم هم خسته ام


و بی قرارم

بی قرار این همه سطر های خالی 

که باید برای تو پر شود.

بی قرار یافتن چند واژه ام 

بی قرار چند جمله 

که چشمهای تو را شرح دهند.

بی قرار اینکه چگونه بگویم تو را دیده ام 

تو را و چشمهای تو را

بی قرار باریدن بارانم 

و خیس شدن گیسوان تو در آب.

بی قرار جایی برای گریستن

جایی برای هق هق بغضی بی قرار

بی قرار صدای گریه آسمان.

بی قرار تو ام، 

بی قرار تمام تو 

وآن لحظه ای که دوباره ببینمت

بی قرار مهتابی که تو را در خود می گیرد

شبی که تو را در خویش فرو می برد

بی قرار درخشش تو

در تاریکترین تقلای زیستن.


"افشین صالحی"



اندر دل من مها دل‌افروز توئی

اندر دل من مها دل‌افروز توئی

یاران هستند لیک دلسوز توئی

شادند جهانیان به نوروز و بعید

عید من و نوروز من امروز توئی

 

"مولانا"

روز جهانی خنده های تو

من اعتراض دارم

و تا وقتی

"روز جهانی خنده های تو" را

به تقویم اضافه نکنند

من امسال را تحویل نمی دهم

عید باید روز خنده های تو باشد

و آن روز به خانه ام بیایی

و آغوشت را به من عیدی دهی

و چنان سخت در آغوشم گیری

و هوای خنده هایت برَم دارد

که جدایی در تقویم جهان بمیرد.

 

"حسنا میرصنم"

اسفند که عاشق شوی

اسفند که عاشق شوی
سال را با بوسه تحویل می کنی
حتی اگر سال نو،
نیمه شب از راه برسد

شاید تلفنت
عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند
کسی با یک سلام
قبل از سپیدهء سال بعد
دیوانه ات کند
اسفند که عاشق شوی
تمام دروغ ها را باور می کنی
و دلت غنج می زند.

می دانم که در روزهای آخر سال
دسته کلیدت را گم می کنی
گوشی ات را جا می گذاری
و احساس می کنی که کسی
با لحن عاشقانه من
صدایت می زند.

تو عاشقم بودی
در اسفندی که هرگز
از تقویمت پاک نمی شود.

"
نیلوفر لاری پور "

دشوار نبود شناختن تو

دشوار نبود

شناختن تو
حتا در شلوغی مترو...
گویی خدا فشار داد دگمه ی "توقف" را
و یخ بست
خنده بر لبان کودکی
که دست در دست مادرش
به سمت باجه ی بلیت می رفت
...
از حرکت ماندند تمام "عابران"
و ازدحام ایستگاه از تپش افتاد
حتا ترمز گرفت قطاری که می گذشت!


تنها تو قدم بر می داشتی همچنان
و من می شنیدم ضرب قدم هایت را
همان صدایی که عمری آشناتر بود
از صدای نفس هایم برای من ...
...
لبخند زدی و چال های گونه ات
زیباترین دلیل سرودن بود
نه!
دشوار نبود شناختن تو
حتا در شلوغی مترو ...!

"یغما گلرویی"

از کتاب: باران برای تو می بارد

 

{برگزیده ای از شعر "متروی صادقیه" با دو تغییر کوچک (که در گیومه " " آمده) با اجازه یغمای عزیز البته}

---------------------------------------------------------------

 

پی نوشت:

خیلی وقت بود که کتاب شعر به این زیبایی نخونده بودم! بسیاااااار زیباست این کتاب. معمولا من وقتی یک کتاب شعر ِ خوب رو می گیرم دستم، شاید به 20 درصد اشعارش نمره خوب یا عالی بدم، 30 درصد متوسط و مابقی ضعیف. اما به جرات می تونم بگم مجموعه "باران برای تو می بارد" اونقدر شعر قشنگ و حس های ناب عاشقانه داره که به کل ِ کتاب، نمره 100 و عالی رو میشه داد.

بسیاری از شعرا، بعد از سرودن چند مجموعه شعر، دیگر حرفی برای گفتن ندارن و باقی ش میشه تکرار مکررات. اما یغما نشون داد که میشه از یک شاعر بعد از سرودن چندین و چند مجموعه، هنوز هم شعر خوب دید و خوند.

دست مریزاد و درود بر تو یغما ی عزیزززز


به خاطر تو گریه نمی کنم

 به خاطر تو گریه نمی کنم
تو خوبی .. خوبی ات به لبخند وادارم می کند.
می دانی؟
برای خودم گریه می کنم.. برای حال خوشم گریه می کنم
به اینکه هربار که می افتم.. بزرگ تر می شوم

من بلد نیستم به زبان تو زیبا باشم
اندازه ی تو زیبا باشم
من همینم ..
دختری که اشک هایش همه جا هستند
با هر کلمه ای گریه می کند ...

دختری که فکر می کند عشق می تواند خیلی چیزها باشد
می تواند بخار باشد
وقتی برایت شکوفه ها را دم می کنم ...
می تواند دست تکان دادن باشد
به آدم هایی که عاشق تو اند !
می تواند خاموش کردن چراغ ها باشد
درست لحظه ای که جهان را باید روشنی پر کند !

می تواند برگشتن باشد
از راهی که پاهایت به آن می چسبند

و مجبوری فقط بروی، فقط بروی ...
می تواند فریاد زدن باشد
میان کوه ها گم شدن و اسم کسی را فریاد زدن !
می تواند سال ها سکوت باشد
سال ها بی هیچ حرفی درد کشیدن !

عشق می تواند برعکس باشد
می تواند هماهنگ باشد..

نا هماهنگ باشد.. تند باشد ..
آرام... آرام شروع کند به زیرو رو کردن ...

دوستت دارم
که این ها را می نویسم
دوستت دارم که کلمه ها را درک می کنم
دوستت دارم چون خودت هستی
دوستت دارم چرا که جهان را دوست دارم
چرا که عاشق آدم ها شده ام ..

می خواهم اندوه شان را یکی یکی ببوسم
می خواهم شادی شان را بردارم
برای دنیا پیراهن بدوزم !

"
فرناز خان احمدی "

نامه های مریم حیدرزاده / نامه سوم

به نام او که آن قدر آه کشیدم تا تو را برایم فرستاد. نمی دانم شاید سلام...

گاهی دلم می خواهد بدانی حال من چگونه است اما بدان که من همیشه حال تو را می دانم. اغلب دلم برایت تنگ می شود. هر لحظه یک بار تنفست می کنم. جای تعجب نیست یک دیوانه دارد با تو حرف می زند. خودت قضاوت کن که اول دیوانه نبود و حالا خوشحال است که تو دیوانه اش کردی. ای وحی محض٬ الهام تمام٬ ای خود حقیقت٬ ای سوال همه جواب ها و ای جواب همه سوال ها٬ زمستان است و ماه ِ به بار نشستن شکوفه های کال درخت نیاز.

دیروز آسمان به دخترکی معصوم که رویاهای عاشقانه اش برای همیشه میان شدت اعتماد به مسافری رهگذر جا ماند. نقل های سپید
بر سرمان ریخت تا دخترک یک بار هم که شده بخش کوچکی از آرزو هایش را گل داده ببیند. دیروز باران هم بارید و من به یاد درس لطیف عصر هفت سالگی پشت پنجره ماندنم تا او بیاید. آن وقت ها می گفتند او در باران آمد و من از آن وقت تا وقتی تو آمدی انتظارت را می کشیدم بی آنکه بدانم گمشده ام کیست و دیروز هرچه نگاه به پنجره ریختم او نیامد و یا نه دیوانگی ست ببخش٬ تو نیامدی. می دانم قرار نبود بیایی و چه زیبا می شود کسی وقتی بیاید که قرار نیست...
راستی آن چیزی که سال ها پیش بردی حالا کجاست؟ این گونه نگاهم نکن٬ دلم را می گویم. تنهایی گاهی سبب می شود که در دامنه های زندگی اتراق کنی و باز تحملت را بر شانه های کوه بگذاری تا خستگی ات کمی در برود. راستی چه حکمتی ست که من بیشتر٬ غروب ها دلم برای تو تنگ می شود؟! نه فکر کنی که خورشیدی٬ نه عزیزم خورشید شب ها می رود و گل های آفتاب گردان را به حال خودشان می گذارد .اما جالب ست که تو مهتاب هم نیستی که روز ها بروی٬ در حقیقت تو هیچوقت نمی روی که قرار باشد بیایی .
اولین باری که رفتی هنوز این معما را نمی دانستم اما آن وقت که با لحن فریادی ات مانع چکیدن اولین تگرگ اشکم شدی فهمیدم رفتن نوعی ماندن ست و تو رفتی که بمانی و ماندی٬ آن قدر ماندی و از آن سوی دور دست های مدیترانه برایم خواندی که من با تو و بی تو برای تو نوشتم. آن قدر بی پاسخ گذاشتی و گذشتی که آخرش نه بخاطر من راستش نمی دانم به خاطر که٬ -شاید به خاطر خودت- برگشتی و همین مثل آن یک دانه عکست که کنار دیوان حافظ و روی طاقچه خود نمایی می کند کلی غنیمت است. بمان اما این بار نه دیگر از آن ماندن هایی که رفتن دارد. این بار به زبان عامیانه بمان٬ به زبان همه که وقتی تنها می شوند ماندن کسی را زیر لب با صاحب آسمان ها در میان می گذارند٬ یک بار هم به خاطر کسی که یک عمر برایت مرد٬ بمان. اما لااقل بگو٬ بنویس٬ نقاشی کن یا اشاره کن که به خاطر او مانده ای. منت چشمان تو هم عالمی دارد. مافوق عالم رویا
در انتظار در انتظار نگذاشتنت.

 

"مریم حیدرزاده"

از کتاب: نامه هایی که پاره کردم / نامه سوم