کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

روزهای انتظار

از خلاصه ی روزهای انتظار

که می دانم حوصله به خرج نمی دهی
تا تمامی حرف‌هایم را بشنوی
فقط این را می گویم:


دلتنگی ام
آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینی
شاید نشناسی!

 

"بهرنگ قاسمی"

آدمی ست دیگر ...

خب آدمی ست دیگر
دلش تنگ می‌شود
حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده
الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمی‌کنی

از همانجا که گم می ‌شوند
تعدادشان هم کم نیست هی می آیند و می روند

اما این تویی که توی آمدن یکی‌شان گیر می‌کنی و

وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود...!

"مهسا ملک مرزبان"

خیانت ...

برای خیانت هزار راه وجود دارد
ولی هیچ‌کدام به اندازه ی

تظاهر به دوست داشتن
کثیف نیست!

"بهومیل هرابال"


ﻧﯿﻤﮑﺖﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪ ﭼﯿﺪﻩﺍﻧﺪ!

ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ

ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽﺳﺖ ﮐﻪ

ﺁﻥ ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﯾﯽ!
ﻧﯿﻤﮑﺖﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪ ﭼﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ...!

"زویا پیرزاد"




+ زویا پیرزاد (زاده ۱۳۳۱ در آبادان) نویسنده معاصر ارمنی‌تبار ایرانی است. او در سال ۱۳۸۰ با رمان "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه "طعم گس خرمالو" یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. وی از معدود نویسندگان ایرانی است که تمام آثارش به فرانسوی ترجمه شده‌است.

دلتنگم

دلتنگم
و این درد کمی نیست
که پشت هیچ خط تلفنی
صدای تو نیست...!

"ساره دستاران"


روز و شب بر سر کوی تو نشینم

روز و شب بر سر کوی تو نشینم به گدایی
در عبور از من و جانم ؛ این چنین سرد چرایی ؟

لب تو بر لب جام و جان من بر لب سردم
چشم و دل غرقه ی خون و به عیادت تو نیایی

منم آن کشتی حسرت ، در گِل آلود زمانه
وَه که از سینه ی گرمت ، ساحلی را ننُمایی

عمر من طی شد و یک دم ، نشدی محرم رازم
همه را طاقت من هست ، نبوَد تاب جدایی

شده ام شب زده بوفی ، کنج ویرانه ی حسرت
کی شود از پس ابر هجر و دوری به در آیی ؟!

حیف من ساده سپردم ، دل و دینم به نگاهت
«
من ندانستم از اول ، که تو بی مهر و وفایی »

یاد ایام گذشته ، آتش انداخت به جانم
پس کدامین شب حسرت ، تو به بالین من آیی ؟

تو در این نخوت و مستی ، جان من غرق تمنا
باورت نیست که این دل ، دارد ای یار خدایی ؟

"
گفته بودم چو بیایی ، غم دل با تو بگویم "
منم اینجا پیِ دامت ، تو فقط فکر رهایی

"
زهره" از آتش عشقت ، شده خاکستر خاموش
"
عهد نابستن از آن بِه ، که ببندی و نپایی "


"تضمین از زهره طغیانی"


http://parvazesokhan93.blogfa.com/

دوست داشتنت را فریاد بزن

به کسی که دوستش داری

بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
او دیگر صدایت را نخواهد شنید...!

"پابلو نرودا"


ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ

ﺩﻟﻢ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ

...

ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ

ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ

ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎ

ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ

ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮﺳﺖ

 ﭘﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﺝﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ

...

ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ

ﯾﺎﺱﻫﺎﯼ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽﺷﮑﻔﻨﺪ

ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ

ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻋﻄﺮﺁﮔﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻫﻮﺍ ﺭﺍ

ﭼﻠﭽﻠﻪﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺸﻖ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ

ﺩﺷﺖﻫﺎﯼ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺳﺖ

...

ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺗﻮﯾﯽ

ﻭ ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ

ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻓﺘﺮﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻭﺭﻕ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ

...

ﻣﻦ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻗﺼﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﺎﻧﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ.

 

"شهره روحبانی"

 

(ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻓﺘﺮﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻭﺭﻕ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ)

http://shohrehroohbani.blog.ir

 

به من نگو گلم!


به من نگو گلم!

من از سرنوشت گلبرگ‌های خشک شده‌ی لای دفترت می ترسم...


"ناشناس"


ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ

ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺗﺼﺎﺩﻓﺎً ﺭﺩ ﺷﺪﯼ
ﺳﻌﯽ می‌کنم ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﻢ
ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﮐﻨﯽ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﻮﯼ!...

 

"ناشناس"

-----------------------------------------

دفتر عشق:

آنگاه که تسلیم آغوشت می شوم
جغرافیایی خلق می شود
به نام آرامش...

"ناشناس"


بعضی چیزها نیاز به دل ندارند

بعضی چیزها نیاز به دل ندارند
مثل همین تک درخت دود گرفته ی کنار پیاده رو
که می خواهد یک تنه برای این خیابان شلوغ
اکسیژن بسازد.

...

"محسن حسینخانی"

از مجموعه: این عاشقانه های کوچک یک روز بزرگ می شوند


مجموعه شعر آقای محسن حسینخانی در نمایشگاه کتاب / اردیبهشت 94 / غرفه نشر اقلیما


+ بیست و هشتمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران ، 16 تا 26 اردیبهشت ماه 1394 ، در محل مصلای تهران برگزار می‌شود.



همیشه زود رسیدم!

چند سال زودتر رسیده بودم

به ایستگاه

و مسافرم نیامده بود...

در نقاشی‌های پنج سالگی‌ام
خطوطِ اندامِ دختری پیدا بود
که در کنار شیروانی خانه‌ای
آمدن مردی را انتظار می‌کشید!

در ده ساله‌گی به مدرسه می‌رفتم
برای اینکه بتوانم
نامه ای برای تو بنویسم!

در پانزده ساله‌گی
زنگ‌های آخر تمام روزهای هفته را
از مدرسه می گریختم
چون زنگ مدرسه‌‌ی تو
دو ساعت زودتر می‌خورد!

در بیست ساله‌گی
شماره روی شماره می‌گرفتم از باجه‌ی تلفن
تا شاید یک بار
زنگ صدای تو را بشنوم!

در بیست و پنج ساله‌گی
ورق می زدم برگ وبلاگ‌ها را
در جست و جوی نام و نشانی از تو!

در سی ساله‌گی
به انجمن‌های غیردولتی می‌رفتم
و شعرهای پرشور می‌خواندم برای جمع
تا شاید نگاه تو را درچشمی ببینم!

چند سال زودتر رسیده بودم
و تو
آن جا نبودی...

 

"یغما گلرویی"


از کتاب: باران برای تو می بارد


بارها به دنیا آمده ام

بارها به دنیا آمده ام
تا دست کم
یکی از من
مرگ را در آغوشت تجربه کرده باشد.

"روزبه سوهانی"


از کتاب: کشوری با دکمه های باز

------------------------------------------------------


+ دلتنگم..! به اندازه همه دلتنگی‌هایی که فقط تو میدانی...


منم درختی که ...

منم

درختی که

برگ هایش را ریخت

تا تو

ماه را
از میان شاخه هایش

تماشا کنی.

"علیرضا روشن"


 

آرامش...

ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯾﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ.

"
ﺳﯿﻠﻮﯾﺎ ﭘﻼﺕ"


ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ...

"ﮔﺮﻭﺱ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮑﯿﺎﻥ"

ﺍﺯ ﻣﺠﻤﻮﻋﮥ "ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻦ" / نشر چشمه / چاپ اول اسفند 1393

 

ﺗﻦ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﺑﺮﻑ ﺑﻮﺩ

ﺗﻦ ﺗﻮ
ﭼﻮﻥ ﺑﺮﻑ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺗﻦ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ
ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻮ ﺁﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ
ﻣﻦ ﺧﺎﻣﻮﺵ ...

"ﻣﺠﯿﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ"


طرح از: خانم پری پورصادق

گاهی باید از نو شورع کرد

ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﻧﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻦ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﯿﻦ ﺭﺍ ﭼﻼﻧﺪ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﻓﺘﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ ﺑﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺍﺩ
ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ.

"ﺁﻧﺎ ﮔﺎﻭﺍﻟﺪﺍ"

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه


"خیام"

نامه های مریم حیدرزاده / نامه چهارم

سلام عطر گیج کننده ی بهار نارنج های اواسط اردیبهشت.

چشم شیطان دور! خوبی که سراغ از ما نمی گیری٬ مگر نه؟ همین مهم است وگرنه آواره ای مثل من که سراغ گرفتن ندارد. حق با توست بروی کجا؟ پی چه کسی سراغم را بگیری؟! چه نشانی هایی بدهی٬ بگویی ببخشید آقای محترم٬ آن دخترکی که به هوای من هر شب پشت پنجره، مو پریشان می کند را ندیدید!؟ مردم ِ این عصر را که می شناسی اگر کلی هوای حُرمتت را داشته باشند جوری نگاهت می کنند که خودت ترجیح می دهی که بروی تا بمانی. دیوانه ی تو همچنان مجنون است و زنده٬ این حرف ها چیست؟ دشمنت شرمنده. پریشب ها که اینجا باران آمد و انگار چند جای دیگر زلزله، یاد یک چیزی افتادم. اول این را برایت بگویم اینجا یک بار برای همیشه زلزله آمد که تو باعث ش شدی٬ اینجا یعنی دلم را می گویم٬ چه زلزله ای! یک جای نشکسته و ترک نخورده توی کلبه نماند چه عجب قیامتی کرد آن رعنا قامتت! بگذریم...

حرف باران بود. من تصور کردم اولین دروغ ناخواسته ی دنیا را کتاب های فارسی کلاس اول به ما گفتند، تو یادت مانده؟ نوشته بود آن مرد در باران آمد... این کجایش درست است؟ خودت قضاوت کن. اولا آن روز هوا صاف بود. تازه مهم تر این که تو نیامدی، آن بیچاره ای که در آن هوای صاف دیگر نتوانست مانع رفتنش شود من بودم نه تو. تو راحت ایستاده بودی آنجا که روی تابلوی بی نئونش عکس لاله بود و این من بودم که این گونه... فراموشش کن٬ این گونه نگاه کن چه منتی!؟ معلوم است که من منت روشنی آن چشم های بی مثالت

را تا آخر دنیا می کشم. فرق نمی کند چه کسی اول می آید مهم این است که چه کسی زیر قولش نمی زند. خلاصه حرف دروغ کتاب فارسی کلاس اول بود. راستی چه خوب این شاید یکی از تنها ویژگی های مشترک ما باشد وقتی احساس می کنم تو هم پشت نیمکت یا شاید روی صندلی تکی ات از بس که همیشه تکی٬ در هفت سالگی همان کتابی را که ورق زدم، ورق زدی احساس پرواز می کنم.

مهم این است که تو آمدی٬ بگذریم هوا صاف بود و . . .

می توانستی راهم ندهی اما دادی٬ تازه حکایت کلاس اول همین یک دانه نبود تکلیف دارا و سارا هم هیچ وقت روشن نشد هیچ کس نفهمید آن ها واقعا چه نسبتی با هم دارند و دارا چرا باید حتما انارش را با سارا قسمت می کرد. اصلا دارا به سارا انار داد؟ سارا چی؟ دستش را رد کرد یا انارش را گرفت؟ و این انار آیا با آن انار شعر های سهراب که سمبل عشق است ارتباط داشت یا نه؟

راستش چرا بابا آب داد؟ مگر همیشه روزهای هفت و هشت سالگی و بچگی هر چه می خواستیم نمی رفتیم سراغ مادر؟

می دانی من کلی فکر کردم گناه واژه ی مادر این است که سخت تر از بابا می توان آن را نوشت .

اما به یک نتیجه ی دیگر هم رسیدم آن ها هیچ وقت توی املاهای کلاس هفت سالگی سفر را یادمان

ندادند شاید می دانستند بعضی واژه ها مثل درد٬ کشیدنیست نه نوشتنی. و تو اولین کسی بودی که بعد از سال‌ها عبور از یاد نگرفتن این لغت به من فهماندی که سفر چه واژه ی پر غصه و پر قصه ای‌ست. نگو خاطرات کلاس اولم را چرا برای تو می نویسم آخر تو همانی که قرار بود در باران بیای.٬ زیر این همه سال نزنی٬ نگویی که چون من مجنون سراغت آمدم هوا صاف بود. تو آن نیستی نه عزیزم ٬ من یقین

دارم به خدا تو همانی. حتما که نباید باران از آسمان بیاید شاید منظور کتاب فارسی‌مان آسمان چشمان من بوده. اگر این گونه

بوده که حق با اوست البته بعد از تو. باید بروم سراغ مجموعه یادگاری های دبستان و از آن کتاب معصوم کلی عذر خواهی کنم. تهمت به

یک کتاب آن هم فارسی و غریبی چون فارسی کلاس اول گناه کمی نیست.

از این ها که بگذریم نکند مثل درس کلاس دوم٬ دوستان جدید پیدا کرده ای که دیگر نه یادی و زنگی٬ نه حرفی و درنگی و نه اشاره‌ی قشنگی. نمی دانم یک رنگی یا مثل غروب رنگ پریده‌ی پاییز کم رنگی؟

مهم نیست هر چه میل توست. من که نمی توانم از دم سپیده تا آخر شب به ستاره ها بسپارم بیایند انتظار رفت و آمد تو را بکشند. اصل کار دل مهربان شاید هم کمی نامهربان پر از شیطنت توست که خلاصه قصه ی آن را می توان راحت توی چشمان قشنگت خواند. یادت هست یک شب به من قول دادی اگر باران نگیرد می آیی٬ باران گرفت باور نمی‌کنی؟ اما ذوق کردم

که باز هم حرف تو شد. گفتم: حتما دلت نبوده بیایی، مانده ای توی خجالت این چشم های پر از التماس من. یک آه از روی ناچاری کشیده ام و مرغ آمین هم همان دقیقه آهت را برده بالا پیش خدا بعد ابر و بعد هم باران...

من فدای آن دل زلالت که هنوز حرفش از طرفش پر نکشیده مرغ آمین پیش خداست تا آن را برساند. دل زلال هم عالمی دارد خوش به حالت. خوش به حال آن دوست یا چه می دانم دوستان جدیدت. کاش لایقت باشند. کاش قدرت را بدانند. به آن ها بگو که چقدر ماهی. نه تعریف نیست٬ این تکلیف است. بگذار بدانند با چه کسی طرفند تو ماه شب... نه تو ماه همه شب هایی٬ خسته ات کردم!؟

به چشمانت بگو قطع نکنند خودم رفع زحمت می کنم. بند بند وجودم به تو سلام می رسانند کسی که از اولین مشق کلاس اولش دیوانه ی تو بود شاید هم از اول تولدش٬ مهم اینست. آن وقت که دیوانه تو بودم هیچ کس حتی معنای دیوانه شدن را نمی دانست.

عجیب دوستت دارم. ساده دوستم نداشته باش اما نرو. من به همین دوست نداشتن و بی جوابی و سفر و نیامدن و ناز خریدن و سوختن و مردن و ماندن راضی‌ام. تو هم به همین راضی باش. من چیزی جز این نمی خواهم. بگذار همین جور مثل برفی که از کوه سرازیر می شود٬ سیر آسمان را طی می کند و دوباره به دریا باز می گردد٬ تا همیشه دوستت داشته باشم.

کسی که چه برف ببارد چه باران٬ تنها به یاد تو می افتد.

 

"مریم حیدرزاده"

از کتاب: نامه هایی که پاره کردم / نامه چهارم