کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

جانم از آتشفشان ها گذر می کند

جانم از آتشفشان ها گذر می کند
با خویشتن در جنگم
از خود عبور می کنم
تو آن سوی من ایستاده ای
و لبخند می زنی
و لبخند تو آن قدر بها دارد
که به خاطرش از آتش بگذرم
من طلا خواهم شد
می دانم .


"جبران خلیل جبران"


نظرات 9 + ارسال نظر
donya جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.bloodorange94.blogfa.com

درود انتخاب هاتون همیشه عاااااااااااااااااالی

سبزباشید

سارا سادات جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام...
چه زیبا

گاهی وقتا باید شرایط فهمیدن یه شعرو داشت تا به زیباییش پی برد...

گل ناز پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 ب.ظ http://golenazj.persianblog.ir/

زیبا بود. ممنون.

جام امید در همه ایام زهر داشت چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.ghasedakekavir.blogfa.com

این خیلی تلخه

هلیا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ق.ظ http://baharaneman.mihanblog.com/

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست
این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست

ابیاتِ روانی شده را دور بریز
این دردِ جهانی شده را دور بریز

من را بگذار عشق زمین گیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند

این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید
مردم خبری نیست،رهایم بکنید

من را بگذارید که پامال شود
بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود

من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

من شاهدِ نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم
با این همه بن بست چه باید بکنم؟

علیرضا آذر

سمانه سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ب.ظ

وقتــــــــی تو نیستی . . .

شادی کلام نامفهومـــــی است !

و

" دوستت می دارم "

رازی است ؛

که در میان حنجره ام دق مــــی کند !


و من چگونه بی تو نگیرد دلم ،

این جا که ساعت و آیینه و هوا ...

به تو معتادند !!


حسین منزوی

هلیا سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ب.ظ http://baharaneman.mihanblog.com/

چشمهایت و دلتنگی...

سمانه سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ق.ظ

عقاب هم که باشی بر اوج بلندا پروازهم که کنی

کوه هم که باشی هیچ بادی هم که تکانت ندهد

دراین غروب جمعه لعنتی...

دلت می گیرد

عزیزم: تو پیامبرغروب های جمعه ای

فقط نگاهی پیامی اشاره ای ...

معجزه ای رو کن و همه چیز این عصر جمعه لعنتی را به هم بریز

سالهاست که من به تو ایمان آورده ام...

آوا سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ق.ظ http://avaye3nobar.blogfa.com

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد

دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد... کسی من را نمی فهمد


نجمه زارع

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد