کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

به احترام بودنت ...

به این روزها بگو به احترام بودنت بایستند.

به این ساعت‌ها بگو آهسته‌تر بروند؛

می‌خواهم کنار دستهایت مقبره‌ای بسازم

و تمام ابرها را از تمام پاییزها،

تمام گنجشکها را از تمام درختها،

به صبح این خانه بیاورم،

ساعت را کوک کنم

و در انتظار «صبح ‌بخیر» تو دراز بکشم.

 

از: مریم ملک‌ دار

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی
خدا با تو سختگیرتر می شود
هر قدر که در عاشقی عمیق‌تر شوی و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر
بیشتر باید از خدا بترسی
زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد
مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند

پشت سر هرمعشوقی خدا ایستاده است
و هر گامی که تو در عشق برمی داری
خدا هم گامی در غیرت برمی دارد
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است
و وصل چه ممکن و عشق چه آسان
خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد
و معشوقت را درهم می کوبد
معشوقت، هر کس که باشد
و هر جا که باشد و هر قدر که باشد
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی
و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است
ناامیدی از اینجا و آنجا
ناامیدی از این کس و آن کس
ناامیدی از این چیز و آن چیز

تو ناامید می شوی و گمان می کنی
که عشق بیهوده ترین کارهاست
و بر آنی که شکست خورده ای
و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف کرده ای
اما خوب که نگاه کنی
می بینی حتی قطره ای از عشقت
حتی قطره ای هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته
و به حساب خود گذاشته است

خدا به تو می گوید:
مگر نمی دانستی
که پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای
و برای من بود که این همه رنج برده ای
و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای
پس به پاس این ؛ قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم
و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد
تا به تو ارزانی اش کند

فردا اما تو باز عاشق می شوی
تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر
تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر

راستی :
اما چه زیباست
و چه باشکوه و چه شورانگیز
که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

از: عرفان نظرآهاری

دانستن این همه سکوت

محبوبم!

من هم دلم نمی خواهد

در ایستگاهی توقف کنم

که تحمل باران را ندارد

می خواهم سرم را از پنجره صبح بیرون بیاورم

و در تابستان نگاهت

به درختی تکیه دهم

که خانم جان

شب های جمعه

با دو مروارید درشت

که زیاد هم دوستشان نداشت

کنارش می نشست

و آیت الکرسی می خواند.

من هم از رنگ سبز

که این روزها خیلی زیاد در کوچه پیدایش می شود

خسته شده ام!

رنگی که سبزِ حیاتِ خانه ی خانم جان نیست

خانه ی خانم جان

با آن حوض آبی ِ سه وجب در سه وجبش

که شب های کوتاه تابستان

ماه می توانتست در پاشویه اش آواز بخواند

و چشم ماهیِ سیاه کوچکش را

به عمق دراز دریاها باز کند

می دانم، می دانم

تو هم از اینهمه رنگ

که بوی غروب و بانگ خروس را به خانه می آورد

خسته شده ای

حتی از چشم های میشی روشنت

که طعم کودکی آفتاب را دارد.

حالا گفتگو از بره های کهکشان و بوسه ی بامدادی و آواز چکاوک

ارزانی من و تو

که نیم شب‌ها هم می ترسیم

مشتِ آبی از اقیانوس رویا برداریم

و به صورت هم بپاشیم.

 

محبوبم!

بگذار وقتی نه فردایی داریم و نه دیروزی

لااقل عاشق باشیم

ما که می دانیم

دیگر با مخمل صدای بنان

نمی توانیم زیر باران صبحگاهی راه برویم

و به شفیره ی کرم ابریشم، بگوییم پروانه

ما که می دانیم

آدمی اگر خانه زاد ستاره ی صبح هم باشد

همیشه آوازهایش از زندگی اش زیباتر است

ما که می دانیم

تاریکی، نه گناه آدمی، نه گناه پروانه ای ست

که به سایه ی انجیری پناه می برد

 

آری محبوبم!

ما می دانیم

در سمت تاریک جهان

شمشیرها هرگز برای گاو آهن شکسته نخواهد شد

و هر اتفاقی که در این جهانِ بزرگ بیفتد

ذره ای از زیبایی آزادی نمی کاهد

 

آه محبوبم!

شکوفه های گیلاس که رنگ گرفت

باران که بارید

پروانه که روی سینه ها ی تو خوابش برد

اردیبهشت که آمد

برای دانستن این همه سکوت

به متن غزل های عاشقانه سفر می کنم

به آفتاب

که در پیراهن تو خانه دارد.

 

از: محمد رضا رحمانی

 ----------------------------------------------------------------


+ دانلود دکلمه این شعر با صدای شاعر
از قطعات آلبوم "دلواپس تو نیستم" / مانی رهنما / 1385


++ پیشنهاد می‌کنم حتما دانلود کرده و گوش کنید. این شعر با صدای شاعر بسیااااااااار زیباست و شنیدنی. موزیک متن عالی این دکلمه، کاری ست از آقای پیروز ارجمند

کاش می دانستی

به مرگ
گرفته ای مرا
تا به تبی راضی شوم
کاش می دانستی
به مرگ راضی ام وقتی که
تب می کنم از دوری ات !

از: محسن کیوان

شک دارم...

شک دارم به ترانه ئی که زندانی و زندان‌بان با هم زمزمه کنند!

 

از: زنده یاد حسین پناهی

آینده!

ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
و تازه می‌شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه‌ی پاره پورهی صورتم.
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود!
کدام بود؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

حرام دیدارش کردم؟

 

از: حسین پناهی

وقتی راه رفتن آموختی...

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز.

و دویدن که آموختی، پرواز را.
راه رفتن بیاموز

زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود

و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز

چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.
و پرواز را یاد بگیر 

نه برای اینکه از زمین جدا باشی

برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...

 

از: عرفان نظرآهاری

 

(متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید)

ادامه مطلب ...

سرم را بر آستانه‌ی سنگ می‌گذارم

سرم را بر آستانه‌ی سنگ

می‌گذارم

و لبم را بر لب آب

و دست در دست باد

می‌روم

برای سوختن در جایی

که نمی‌دانم.

 

“بیژن جلالی”

رنگ عشق

در و دیوار دنیا رنگی است

رنگ عشق ...

خدا جهان را رنگ کرده است

رنگ عشق ...

و این رنگ، همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد

از هر طرف که بگذری لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد

اما کاش چندان هم محتاط نباشی !

شاد باش و بی پروا بگذر ...

که خدا کسی را دوست تر دارد

که لباسش رنگی تر است !

 

از: عرفان نظرآهاری

 

برگرفته از وبلاگ

هر شعر... یک دنیــــا


زنی عاشق در میان دوات

می خواهم با مورچگان دوستی کنم

تا بیاموزم که آرام و بی صدا
به سوی تو بیایم
و رازهایم را به تو بیاموزم
بی هیچ هراسی...
من از سلاله ی عربی هستم
متجدد و نو آیین
ماهران را از برنشستن بر طوفان
هراسی نیست
ماهران را از تندر گفتارها
باکی نیست
و از صاعقه های بهتان ها...
می خواهم با نبضت دوستی کنم
و ایقاع درونی ام را با تو بر ملا سازم...
می خواهم با باد دوستی کنم
تا مرا مشتاقانه با خود ببرد...
می خواهم با برگ دوستی کنم
تا مرا به حال خود بگذارد
می خواهم با عشق تو دوستی کنم
تا پیش از شهوت
بیاموزم محبت را
و بخشیدن را
و نه آموخته کردن را...


از: غادة السمان

برگرفته از کتاب: زنی عاشق در میان دوات / مترجم: عبدالحسین فرزاد / ن‍ش‍ر چ‍ش‍م‍ه‌‏ / 1380


(شعر کامل در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

آدم ها ...

آدم ها همه چیز را همین طور حاضر و آماده از مغازه ها می خرند،

اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست.

 

گفت: تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن

پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟

گفت: یعنی ایجاد علاقه کردن و این چیزی ست که این روزها پاک فراموش شده.

پرسید: راهش چیست؟

گفت: باید صبور باشی... خیلی صبور.

 

از: آنتوان دوسنت اگزوپری

 

برگرفته از کتاب: شازده کوچولو

مذهب

من سال ها نماز خوانده ام.

بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم.

در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.

روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت:
"
نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید "!

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم،
بی آن که خدایی داشته باشم!

 

از: سهراب سپهری

 

برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم"، شعرها و یادداشت‌های منتشر نشده از سهراب سپهری،

نشر فرزان، چاپ هفتم 1386


نمی‌گویم دوستت می‌دارم

نمی‌گویم دوستت می‌دارم
عشق ِ به تو
اعتراف سنگینی‌ست
در روزگار ِ عدم ِ قطعیت

لیلی ِ تو بودن
متهم‌ام می‌کند
به چشم‌های ِ سیاهی که نداشته‌ام

می‌نویسم دوستت می‌دارم و
قایم‌اش می‌کنم...
تو به درد زندگی نمی‌خوری
تو را باید نوشت و گذاشت
وسط ِ همان شعرها و قصه‌هایی
که ازشان آمده‌ای...

از: مریم ملک دار

 

برگرفته از وبلاگ:

http://shabsheer.mihanblog.com

دلم باران می خواهد

دلم باران می خواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ گاه به خانه ی تو نرسد!

 

از: رضا کاظمی


عجیب به هم ریخته ام

عجیب به هم ریخته ام

اتاقم را که به خاطر می آوری؟!
پر از تکه های کاغذ
فیلترهای سیگار
و تختِ دو نفره ای
که همیشه
یک نفر روی آن می خوابد
تو همیشه نق می زدی
حالا اما
نیستی که بگویی
جمع کن خودت را!

از: علی درویش

بیش از این دیگر نمی‌توانم دوستت بدارم

بیش از این دیگر نمی‌توانم دوستت بدارم
بیش از این دیگر نمی‌توانم با تو یگانه‌تر درآیم
که لب‌های من دیگر
نهفتن لب‌های تو را نمی‌تواند
و دست‌های من دیگر
طوق میان تو را بسنده نیست
و واژگانی که می‌شناسم
طراز خال‌های تنت را
کم آمده‌اند.

 

از: نزار قبانی

چند یک دقیقه سکوت...

چند یک دقیقه می ایستم

چند یک دقیقه سکوت می کنم

چند یک دقیقه شکر می کنم

که هستید.

و من

صبح ها

پا می شوم

و صورتم را با دستهای کسی می شویم

که گناه گریه هایم را به گردن نمی گیرد!

 

از: بنفشه ابوترابی

 

برگرفته از وبلاگ:

http://mmaahhssaa.blogfa.com

سنگ آفتاب – 2

هذیانم را دنبال می‌کنم، اتاق‌ها، خیابان‌ها

کورمال‌کورمال به‌درونِ راه‌روهای زمان می‌روم

از پلّه‌ها بالا می‌روم و پایین می‌آیم

بی‌آن‌که تکان بخورم با دست دیوارها را می‌جویم

به نقطه‌ی آغاز بازمی گردم

چهره‌ی تو را می‌جویم

به میانِ کوچه‌های هستی‌ام می‌روم

در زیرِ آفتابی بی‌زمان

و در کنار من

تو چون درختی راه می‌روی

تو چون رودی راه می‌روی

تو چون سنبله‌ی گندم در دست‌های من رشد می‌کنی

تو چون سنجابی در دست‌های من می‌لرزی

تو چون هزاران پرنده می‌پری

خنده‌ی تو بر من می‌پاشد

سرِ تو چون ستاره‌ی کوچکی‌ست در دست‌های من

آن‌گاه که تو لبخندزنان نارنج می‌خوری

جهان دوباره سبز می‌شود

جهان دگرگون می‌شود.

 

از: اوکتاویو پاز

 

بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب

از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمه‌ی احمد میرعلایی، نشر زنده‌رود، ١٣٧١

ماهی تنگ کوچک

ماهی ِ تُنگ کوچکی هم اگر بودم
فراموشم نمی‌شد دریا...
هیچ موجودی
نداشته‌هایش را فراموش نمی‌کند.

"سید محمد مرکبیان"

از کجا که من دوباره باز نگردم؟

از هر خیالی که بنفشه ای سر می زند

زندگی ام را برگ برگ روی میز می چینم

خدانگهدار عُمرهای کاغذی!

که بقای باشکوهتان

به بازیگوشی کبریت و انگشتی بسته است

با اینهمه خاکسترم را روی مزارعی بپاشید

که از یادِ دیم و دانه و داس رفته باشند

از کجا که گنجشک های خشک شده

در طاقچه ها، دوباره نخوانند؟

از کجا که هیمه های زمستانی

در کوره ها، دوباره سبز نشوند؟

از کجا که من دوباره باز نگردم؟

 

از: حسین منزوی