بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه ام می آویزی
عاشقان جهان
در نیمه تابستان عاشق شده اند
منظومه های عشق
در نیمه تابستان سروده شده اند
انقلاب های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما
رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبهی برف سربگذارم.
از: نزار قبانی
برگرفته از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر
ترجمه: موسی بیدج ، نشر ثالث ، چاپ چهارم 1390
کسانی از سرزمینمان سخن به میان آوردند
من اما به سرزمینی تهیدست میاندیشیدم
به مردمانی از خاک و نور
به خیابانی و دیواری
و به انسانی خاموش -ایستاده در برابر دیوار-
و به آن سنگها میاندیشیدم که برهنه بر پای ایستادهاند
در آب رود
در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور.
به آن چیزهای از یاد رفته میاندیشیدم
که خاطرهام را زنده نگه میدارد،
به آن چیزهای بیربط که هیچکسشان فرا نمیخواند:
به خاطر آوردن رویاها، آن حضور نابهنگام
که زمان از ورای آنها به ما میگوید
که ما را موجودیتی نیست
و زمان تنها چیزی است که باز میآفریند خاطرهها را
و در سر می پروراند رویاها را
سرزمینی در کار نیست به جز خاک و به جز تصویرهایش:
خاک و نوری که
در زمان میزید.
قافیهیی که با هر واژه میآمیزد:
آزادی
که مرا به مرگ میخواند،
آزادی
که فرمانش بر روسبیخانه روا است و بر زنی افسونگر
با گلوی جذام گرفته.
آزادی من به من لبخند زد
همچون گردابی که در آن
جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.
آزادی به بالها میماند
به نسیمی که در میان برگها میوزد
و بر گلی ساده آرام میگیرد
به خوابی میماند که در آن
ما خود رویای خویشتنیم
به دندان فروبردن در میوهی ممنوع میماند آزادی
به گشودن دروازهی قدیمی متروک و دستهای زندانی.
آن سنگ به تکه نانی میماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی
آن برگها به پرندهگان.
انگشتانت پرندهگان را ماند:
همه چیز به پرواز درمیآید!
از: اکتاویو پاز
ترجمه احمد شاملو
مجموعه آثار شاملو، دفتر دوم، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۸۲
----------------------------------------------------------------------
+ دانلود کتاب «شعرهای اکتاویو پاز»، ترجمه احمد شاملو، نسخه PDF، حجم: 190k
++ به هر قیمتى پادشاه باش... حتى اگر قلمرو ات به اندازه عرض شانه هایت باشد.
+++ امروز (29 اکتبر)، به روایتی! روز جهانی کوروش کبیر است. روزی که تاریخ نویسان آن را روز ورود کوروش به بابل و صدور منشور کوروش (اولین اعلامیه جهانی حقوق بشر) میدانند.
سالروز پادشاه بزرگ سرزمین پارس بر پارسی زادگان و تمام آزادگان جهان گرامی باد!
دلتنگ که شدی
برای دو نفر چای بریز
سهم خودت را بنوش
و بگذار سهم من
به عادت همیشگی اش
از دهن بیفتد!
از: محمدمسعود کرمی
بیدی از بلور، سپیداری از آب،
فوارهای بلند که باد کمانیاش میکند،
درختی رقصان اما ریشه در اعماق،
بستر رودی که میپیچد، پیش میرود،
روی خویش خم میشود، دور میزند
و همیشه در راه است:
کوره راهِ خاموشِ ستارگان
یا بهارانی که بی شتاب گذشتند،
آبی در پشت جفتی پلک بسته
که تمام شب رسالت را میجوشد،
حضوری یگانه در توالی موجها،
موجی از پس موج دیگر همه چیز را میپوشاند،
قلمرویی از سبز که پایانش نیست
چون برق رخشان بالها
آنگاه که در دل آسمان باز میشوند،
*
کوره راهی گشاده در دل ِ بیابان
از روزهای آینده،
و نگاه خیره و غمناک شوربختی،
چون پرندهای که نغمهاش جنگل را سنگ میکند،
و شادیهای بادآوردهای که همچنان از شاخههای پنهان
بر سر ما فرو میبارد،
ساعات نور که پرندگانش به منقار میبرند،
بشارتهایی که از دستهامان لب پر میزند،
*
حضوری همچون هجوم ناگهانی ترانه،
چون بادی که در آتش جنگل بسراید،
نگاهی خیره و مداوم که اقیانوس ها
و کوههای جهان را در هوا میآویزد،
حجمی از نور که از عقیقی بگذرد
دست و پایی از نور، شکمی از نور، ساحلها،
صخرهای سوخته از آفتاب، بدنی به رنگ ابر،
به رنگ روز که شتابان به پیش میجهد،
زمان جرقه میزند و حجم دارد،
جهان اکنون از ورای جسم تو نمایان است،
و از شفافیت توست که شفاف است.
از: اوکتاویو پاز
بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب
از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمهی احمد میرعلایی، نشر زندهرود، ١٣٧١
زندگی نامه اکتاویو پاز:
اُکتاویو پاز لوزانو (Octavio Paz Lozano) (۳۱ مارس ۱۹۱۴ - ۱۹ آوریل ۱۹۹۸) شاعر، نویسنده، دیپلمات و منتقد مکزیکی است. سال ۱۹۹۰ آکادمی ادبیات سوئد، جایزه نوبل ادبیات را به اوکتاویو پاز شاعر سرشناس مکزیکی به پاس نیم قرن تلاش در زمینه شعر و ادبیات مکزیک اهدا کرد.
ترجمه فارسی آثار اکتاویو پاز:
* «سنگِ آفتاب»، ترجمهی احمد میرعلایی، نشر زندهرود، ١٣٧١
* «آزادی»، گزیده اشعار اوکتاویو پاز، ترجمه حسن فیاد، نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۸۲
* «شعرهای اکتاویو پاز»، ترجمه احمد شاملو
تمام اتاق بوی تو را گرفته است
زیر سیگاری را
خالی می کنم
می شورم
اما هنوز هم دهانش
بوی آخرین بوسه را می دهد
پنجره را باز میکنم
پرده عطر تو را در اتاق دور می زند
و من آغوش تو را بیرون می آورم و
با دگمه هایش
فال می گبرم
می آید
نمی آید
می آید
نمی آید
اگر دگمه ی افتاده ی یقه ات را دوخته بودم
حتما می آمدی !
از: سمانه سوادی
رنگها را
با انگشتهای
تو شمردم
باز هم یکی
زیاد آمد
میشود این
انگشت را
دو بار ببوسم
گلبهی را هم
بردارم؟
راستش را
بخواهی
جیبهام پر
از رنگ است.
اگر صبح
زودتر از من بیدار شدی
بوسم کن
اما اگر من
زودتر بیدار
شدم
بر سینهات
منتظر همان
بوسه
میمیرم؟
...
با بودنت
بهشت را دیدم
حالا خدا
دنبال سیب
سرخی میگردد
تا از بهشت
آسمان
رانده شود.
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
من تو را، او را
کسی را دوست می دارم.
از: حسین پناهی
اگر اسکندر
سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد
و خون های ریخته
به رگ های صاحبانشان برگردند
من هم دست و پای گمشده ام را پیدا می کنم
برای بغل کردنت...!
از: مجید رفعتی
+ قشنگ بود این شعر و متفاوت!
-------------------------------------------------------------------------
مسیر کوهنوردی دربند، دره اوسون
دره اوسون در این فصل بسیار زیباست.... تهرانی ها دریابند.
این هم لینک گزارشش، اگر علاقمند بودید:
http://koohestan-n.persianblog.ir/post/73/
چشمانت را ببند
و فکر کن
روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای
این شهر
زنی را که روی پای خودش راه می رود
دوست ندارد!
از: پوپک ریاضی
دنیا
دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند
نمی شود از
دیوارهای دنیا بالا رفت .
نمی شود سرک
کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه
نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.
کاش این
دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.
شاید هم
پنجره ای هست و من نمی بینم!
دیوارهای دنیا بلند است، و من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار
مثل بچهی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانهی همسایه میاندازد
همیشه دلم میخواست روی این دیوار سوراخی درست کنم. حتی به قدر یک سر سوزن.
برای رد شدن نور، برای
عبور عطر و نسیم، برای...
...
از: عرفان نظرآهاری
--------------------------------------------------------------------
+ عرفان نظرآهاری، بانوی نویسنده و شاعر اهل ایران و متولد ۱۳۵۳ در تهران است. او دکترای رشته زبان و ادبیات فارسی است.
(متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید)
چمدانم را برداشتم و
آمدم
اما این فقط یک شوخی ست
و یا لااقل تو باور نکن!
جدایی
بریدن درخت از ریشه است
و اره کردن زندگی
که مرگ را رقم می زند
اما من زنده ام
و این یعنی من آنجایم
کنار تو
کنار تو و درخت توت و اسب.
از: رسول یونان
برگرفته از وبلاگ: