کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی
خدا با تو سختگیرتر می شود
هر قدر که در عاشقی عمیق‌تر شوی و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر
بیشتر باید از خدا بترسی
زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد
مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند

پشت سر هرمعشوقی خدا ایستاده است
و هر گامی که تو در عشق برمی داری
خدا هم گامی در غیرت برمی دارد
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است
و وصل چه ممکن و عشق چه آسان
خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد
و معشوقت را درهم می کوبد
معشوقت، هر کس که باشد
و هر جا که باشد و هر قدر که باشد
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی
و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است
ناامیدی از اینجا و آنجا
ناامیدی از این کس و آن کس
ناامیدی از این چیز و آن چیز

تو ناامید می شوی و گمان می کنی
که عشق بیهوده ترین کارهاست
و بر آنی که شکست خورده ای
و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف کرده ای
اما خوب که نگاه کنی
می بینی حتی قطره ای از عشقت
حتی قطره ای هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته
و به حساب خود گذاشته است

خدا به تو می گوید:
مگر نمی دانستی
که پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای
و برای من بود که این همه رنج برده ای
و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای
پس به پاس این ؛ قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم
و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد
تا به تو ارزانی اش کند

فردا اما تو باز عاشق می شوی
تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر
تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر

راستی :
اما چه زیباست
و چه باشکوه و چه شورانگیز
که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

از: عرفان نظرآهاری

نظرات 12 + ارسال نظر
هاجر سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:52 ق.ظ

عاااالى عااالى عااالى

بهار نارنج پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:06 ب.ظ http://baharnarenj1372.blogfa.com

زندگی ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گرچه می گویند :شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را

نرمین یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 ب.ظ

سپاس فراوان

مهتاب شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ http://samfoniyemahtab.blogfa.com/1392/08

وای که من چقدر قلم و احساس این خانوم رو دوست دارم....

میدونستم

roya سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:54 ب.ظ http://dokhtareroyaei.blogfa.com

واژه‌ها می‌آیند و می‌روند ...

فقط دل‌تنگیِ تو است ،

که پایِ ثابتِ شعرهایِ من است .



نسترن وثوقی

ل.م دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ق.ظ

بگذار قفل ها و کلید ها کار خودشان را کنند
ما چرا باور کنیم درهای بسته ی بین خودمان را؟
چرا به جای گریستن به تنهایی اعتقاد نیاوریم؟
نگاه کن
گنجشک های مست پشت پنجره
زندگی را با خود از این شاخه به آن شاخه می برند
تو اما روی کاناپه بست نشسته ای
و می گذاری کوچه هایمان به بن بست برسند
بی خیال با کاموا های آبی ات دریا می بافی
من آن طرف نگاهت دست و پا می زنم در خودم
عینک آوردم
تعارف کردم به تو
و سعی کردم خودم را به درشت نمایی بزنم
تو اما
همچنان دریا می بافی
که مرا غرق کرده باشی
(مریم نظری )

سهیلا دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ق.ظ http://zabanehameyeshaeran.blogfa.com

آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام

بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام

هر بار مرا می نگری می میرم

از کوچه ی ما می گذری، می میرم

سوسو بزنی، شهر چراغان شده است

چرخی بزنی،آینه بندان شده است

لب باز کنی،آتشی افروخته ای

حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی

گاهی سَرکی به آسمانم بزنی ..


علیرضا آذر

ایمان صابر یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ق.ظ http://baharaneman.mihanblog.com/

وقتی باد در گیسوان سیاهت میپیچد
درونم طوفان می شود
من آفتاب گردان آن دو خورشید سیاهم
من روسیاهم
ریشه دوانده ای در من
پیش رویت مشتی خاکم

ایمان

آزاده شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ب.ظ

عالی بود مشتاق شدم برم دنبال اینکه زندگینامه ی شاعرشو بخونم

سمانه شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ق.ظ

دست خودم نیست
می نویسم و شعر نمی شود . . .
مادر !!
اشتباه کردی . . .
آن غزل ها که 9 ماه آبستنی ات خواندی
سهم جفتی شد که آدم نبود . . . .

دخترباران شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ق.ظ

به به...

Aseman شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ق.ظ http://mosaferejade.blogfa.com

تنهایی‌ها عمیق‌اند
عمیق
مثل صورت مردگان
حلزون‌ها چه‌قدر تنهایند
به جز آشیانه‌ی خود همراهی ندارند
تنهایی‌ها عمیق‌اند ، آشیانه‌ی کوچکم
و تو در خاموشی‌هایم می‌درخشی
در آتش و روشنی می‌درخشی
و من آن‌قدر دوستت دارم
که فراموش می‌کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

شمس لنگرودی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد