زمین ادامه یک عشق است که سرخ ترین پیراهن را بر تن دارد .
و من ادامه زیباترین ترانه های ترس خورده بابابزرگ به ترکه های ناظم و درد بلند جریمه
به وحشت سود و زیان تاجر زنگ حساب
به کوچه های خشک آب شاهی و یخ بر خر
سکوت ماندگار پدر
و فرفره های بی باد میرسم.
چه کسی آیا
سه ماه تعطیلی ده سالگی ام را از تخم مرغ فروش و تاجر بازار امتحان حساب بازپس میگیرد
جز من که از زمین تو می رویم.
زمین ادامه یک شعر است که عشق را ادامه شبنم می داند
و سرخ ترین شال را برای
شانه های فقیرت می بافد در سرخ باد سرود و سپیده.
زمین ادامه یک ریشه است تا همیشه بیشه.
زمین ادامه یک سفره است که گرده نان را به گرده گرفته است.
صحرا به انفجار تر باران ایمان دارد.
چشم بادامی من
زمین ادامه یک گنبد ستاره است و دشمن ادامه شهرزاد هزار و یک شب خواب است
زمین اما …
به گندم میرسد
زمین… به سفره مردم میرسد.
از: شهیار قنبری
...
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه می جویی؟
تو
با هر کس به غیر از من چه می گویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت، خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
از: کیوان شاهبداغی
(منبع: http://k1shahbodagh.blogfa.com/post/8)
(شعر کامل در ادامه مطلب)
با انار و
آینه در دست هایت
یک دنیا
آرامش در چشم هایت
و قناری
کوچکی در حنجره ات
که جهان را
به ترانه های
عاشقانه میهمان می کند.
می دانم تاپلک به هم بزنم
می آیی
و با نگاهت
دشت ها را کوه
کوه ها را پرنده می کنی
به قول فروغ:
من خواب دیده
ام!
"رضا کاظمی"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دغدغه هایت را به من بسپار
و آرامشم را بگیر
هنوز شانه هایم برای تو خالیست
هنوز آغوشت ،
آرامترین ساحل امن جان من است
می دانی ؟!...
"منبع: نت"
به دریای آبی چشمان تو می نگرم
از پشت قاب شیشه ای ِ هراس و تردید.
آه! چه آرامم! ....
عطر تنت، همراه با نسیم
طراوتی روح نواز بر صورتم می پاشد و
چشمه ی اشکم،
بر دریای چشمان تو سرازیر می شود.
دشت ِ گونه هامان به یکی شدن می رسد
وقتی به رویم آغوش می گشایی...
از: زهره طغیانی
رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت.
دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود.
در بلندیها، ما
دورها گم، سطحها شسته، و نگاه از همه شب نازکتر.
دستهایت، ساقه سبز پیامی را میداد به من
و سفالینه انس، با نفسهایت آهسته ترک میخورد
و تپشهامان میریخت به سنگ.
از شرابی دیرین، شن تابستان در رگها
و لعاب مهتاب، روی رفتارت.
تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک.
فرصت سبز حیات، به هوای خنک کوهستان میپیوست.
سایهها برمیگشت.
و هنوز، در سر راه نسیم.
پونههایی که تکان میخورد.
جذبههایی که به هم میخورد.
از: سهراب سپهری
مجموعه: حجم سبز
ساده باشیم.
ساده باشیم چه
در باجه یک بانک چه در زیر درخت.
کار ما نیست
شناسایی "راز" گل سرخ،
کار ما شاید
این است
که در افسون گل
سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی
اردو بزنیم.
دست در جذبه
یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی
خورشید، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را
پرواز دهیم.
روی ادراک
فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل، نم بزنیم.
آسمان را
بنشانیم میان دو هجای هستی.
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را
از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز
ستانیم از ابر، از چنار، از پشه، از
تابستان.
روی پای تر
باران به بلندی محبت برویم.
در به روی
بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
کار ما شاید
این است
که میان گل
نیلوفر و قرن
پی آواز
حقیقت بدویم.
(کاشان، قریه چنار، تابستان 1343)
از: سهراب سپهری
گزیدهای از شعر: صدای پای آب
منبع: وبسایت رسمی سهراب سپهری
----------------------------------------------------------------------
متن کامل شعر "صدای پای آب" را در ادامه مطلب بخوانید
ادامه مطلب ...
هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رویاهای من بازخواهی گشت
تو مرا ربوده٬ مرا کشته
مرا به خاکستر خواب ها نشانده ای
هم از این روست که هر شب
تا سپیده دم بیدارم
عشق همین است در سرزمین من
من کشنده ی خواب های خویش را
دوست می دارم!
از: سید علی صالحی
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
تازگی ها باد که می آید
پنجره ها را نمی بندم ...
می گویم شاید تو
در مسیر ملایم باد نشسته باشی...
"منبع: نت"
نه همیشه ای
مردی فقیر در
اشتیاق دوست داشتن
نمی دانم
کیستی اما
دوستت دارم
من هرگز ندارم
زان رو که
متفاوت بوده ام
و به نام عشق ِ همیشه در تغییر
اعلام خلوص
می کنم
دوستت دارم
و خوشبختی را
به روی لب های تو می بوسم
اکنون، بیا
هیزم جمع کنیم
و آتش را در
کوهستان
به نظاره
بنشینیم
.
"پابلو نرودا"
و اینک "شاخه نزدیک" از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشان تر
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگ
سایه اش را به پایم ریخت
و من شاخه نزدیک
از آب گذشتم از سایه به در رفتم
رفتم غرورم را بر ستیغ عقاب شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی به پای تو مانده ام
خم شو شاخه نزدیک
از: سهراب سپهری
مجموعه: آوار آفتاب / ای نزدیک
که چرا می
گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس
هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه
کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را
باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را
باید شست
واژه باید
خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را
باید بست
زیر باران
باید رفت
فکر را،
خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم
شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر
باران باید دید
عشق را، زیر
باران باید جست
زیر باران
باید با زن خوابید
زیر باران
باید بازی کرد
زیر باید
باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن
پی در پی،
زندگی آب تنی
کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را
بکنیم:
آب در یک
قدمی است
از: سهراب سپهری
گزیدهای از شعر بلند: صدای پای آب
و همین غمگینترم میکند
وقتی که نمیتوانم چهار فصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایت را از من میگیرد...
درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
از: مریم ملک دار
-----------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از
دیگری …
حتی بعضی
هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن
به تو
مثل رد کردن
آهنگی که …
خیلی دوستش
دارم... خیلی !
"منبع: نت"
صدایت
و گیسوانت
آرام و گرسنه
به کمین تو
در خیابان ها پرسه می زنم .
نان مرا سیر
نمی کند ای صبحانه خورشید .
من در پی
شکار
شکار میزان
وضوح گام های توام .
من در پی
شکار
در اشتیاق
لبخند ساده تو
در اشتیاق
سرانگشتانت
که یکی بوسه
از آن
از مَنَش،
جاودانه ای خواهد ساخت .
دلم می خواهد
تنت را به تمامی
چون بادامی
کامل
با لب و
زبانم لمس کنم
می خواهم
پرتو آفتاب را گاز بگیرم
آنگاه که بر
اندام تو می گسترد
و آن بینی
سربالای چهره مغرور تو را
آه ...
می خواهم طعم
شلاق هایت را بچشم .
پس گرسنه
در گرگ و میش
کوچه ات
سنگفرش
خیابانت
قدم می زنم
در پی شکار
تو و قلب داغت
چونان
یوزپلنگی در سرزمینی لم یزرع
در کوئی تراتو.
"پابلو نرودا"
---------------------------------------------------------------
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
وبسایت آقای رضا پیربادیان
بام را برافکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست
بشتاب، درها
را بشکن، وهم را دو نیمه کن که منم هسته این بار سیاه
اندوه مرا
بچین که رسیده است
دیری است، که
خویش را رنجانده ایم، و روزن آشتی بسته است
مرا بدان سو
بر، به صخره برتر من رسان که جدا مانده ام
به سرچشمه
ناب هایم بردی، نگین آرامش گم کردم و گریه سر دادم
فرسوده راهم، چادری کو میان شعله و باد،
دور از همهمه خوابستان؟
و مبادا ترس
آشفته شود که آبشخور جاندار من است
و مبادا غم
فرو ریزد که بلند آسمانه زیبای من است
صدا بزن، تا
هستی بپا خیزد، گل رنگ بازد، پرنده هوای فراموشی کند
ترا دیدم، از
تنگنای زمان جستم. ترا دیدم، شور عدم در من گرفت
و بیندیش، که
سودایی مرگم. کنار تو ، زنبق سیرابم
دوست من ،
هستی ترس انگیز است
به صخره من
ریز، مرا در خود بسای که پوشیده از خزه نامم
بروی، که تری
تو چهره خواب اندود مرا خوش است
غوغای چشم و
ستاره فرو نشست، بمان تا شنوده آسمان ها شویم
بدر آ، بی
خدایی مرا بیاگن، محراب بی آغازم شو
نزدیک آی تا
من سراسر "من" شوم.
از: سهراب سپهری
مجموعه: آوار آفتاب / نزدیک آی
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه دستی است که می چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی "ماه"
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است.
زندگی "مجذور" آینه است.
زندگی گل به "توان" ابدیت،
زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما،
زندگی "هندسه" ساده و یکسان نفس هاست.
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
از: سهراب سپهری
گزیدهای از شعر بلند: صدای پای آب