چه فرق می کند با کدام لهجه درد می کشم
هربار دوست داشتن
مرا یاد شکم های برآمده می اندازد
و فکر می کنم باید به جای عشق
برای دکمه هایم دلیل محکم تری می آوردم
زن
زاییده نمی شود
ساخته می شود
و دختری که صدای گریه های عروسک تازه اش
از تمام شریان هایش عبور می کند
چه دیر می فهمد اگر گل های چادر مادرش را
محکم تر بو می کرد
هیچ وقت گم نمی شد
و چه زود یاد می گیرد لالایی های تازه اش را
باید خرج آجرهای خانه اش کند
تا مدادهای رنگی دخترش
سقف ها را با درد کمتری روی دیوارها بکشند
می دانم
قرار بود هیچ وقت برای تو لالایی نگویم
تا صبح ها به خاطر پرهای خیس بالش من
به رنگ آسمان شک نکنی
و به آوازهای غمگین پرنده هایی
که هرشب تخم های شکسته می گذارند
قرار بود هیچ وقت لالایی نگویم
چیزی نگویم
اما در گلویم آوازهای هزاران پرنده ی مرده گیر کرده است
و زندگی دست هایش را
هر شب دور گردنم قفل می کند و کلیدش را
خانه های کوچک نقاشی های تو قورت می دهند .
"لیلا کردبچه"
و چقدر چهره ام برای تو آشناست!
فکر می کند دنیا در چشم های تو تغییر خواهد کرد
این خانه
تاریک تر از آن است
که چهره ام را به خاطر بسپاری
و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت هایم چکه می کندهر بار که نمی پرسی شعر تازه چه دارم
حق با
توست
پوشیدن پیراهن حریر
و آویختن گوشواره های مرواریدو با خطوط بریل باهم حرف بزنیم.
"لیلا کردبچه"
از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر / نشر فصل پنجم
هربار به تو فکر می کنم
یکی از دکمه هایم شل می شود
انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر می افتد
و چیزی به نبضم اضافه می شود
که در شعرهایم نمی گنجد
کافیست ترا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست
و چگونه لرزش لب های من
دنیا را به حاشیه می برد
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی
که به خاطر تو شعر می شود
دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و خواستن تو جنینی است در من
که نه سقط می شود
نه به دنیا می آید
"لیلا کردبچه"
صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر / انتشارات دفتر شعر جوان / سال 89
دست از
چرا و چاره و چمچاره
می شویم و زل می زنم به جهل رابطه
از: مهدیه لطیفی
تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم!
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی حرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم
از: مهدیه لطیفی
خیال بوسه ای که اینجا
جا گذاشتی اش ،
بر لبانم سنگینی می کند ...
به خاک می افتم در مقابلت
فکر می کنی چیز دیگری هم
برای باختن دارم هنوز ؟
از: مهدیه لطیفی
تو آینه را می زنی میشکنی
من دلگیر میشوم ...
تو در همین خرده آینه ها تکرار میشوی!
من میخندم
میگویم :
"تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام میدهی ! "
میخندی ....
من عاشق خندیدنت میشوم
من اشتباه نمیکنم که آینه را دست تو میسپارم
یا دل به تو میبندم ....
از: مهدیه لطیفی
چگونه
می توانم روحم را در خودم نگه دارم
تا روح تو را لمس نکند؟
چگونه می توانم آن را چنان بالا بکشم، دور از تو، تا
چیزهای دیگر؟
می خواهم پناهش دهم، میان اشیای گمشده ی دور
در جاهای تاریک و خاموش
تا به پژواک اعماق تو نلرزد
حالا هر چیزی که ما را لمس می کند، تو را و مرا،
مثل آرشه ی ویولنی با هم می گیردمان
و از دو زه جدا افتاده، یک صدا بیرون می آورد
از دل کدام ساز منتشر می شویم؟
و کدام نوازنده، ما را در دستهایش گرفته است؟
آه، شیرین ترین آواز.
"راینر ماریا ریلکه"
آرزویت که میکنم
لحظه ی آمدنت انگار
دوباره پرستو ها نیامده کوچ میکنند
و من چنین نامنتظر
تو را و بهار را
از نو آرزو میکنم
تو ببین چه میکنی
که من پر از فلوت و دریا شده ام !
از: مهدیه لطیفی
-----------------------------------------------------
درباره شاعر:
مهدیه لطیفی متولد 10 اسفند 1362
(دختر
محمدحسین لطیفی کارگردان سینما و تلویزیون(
لیسانس عکاسی
از دانشگاه هنر، عکاسی از برنامه های تلویزیونی گروه کودک، تله فیلم و سریال
آثار چاپ شده:
برف روی خط استوا / انتشارات فصل پنجم / 1391
وبلاگ شاعر:
چقدر
«عجیب است دریا...
همین که غرقش میشویمثل بعضی از آدم ها ... !
"یاور مهدی پور"
از کتاب : گاهی دوستت دارم گاهی نه
پ.ن: شعر آقای یاور مهدی پور داخل گیومه اس و یک آدم خوش ذوقی شعر را به این صورت کامل کرده که حیفم آمداضافه هایش را بردارم.
با تشکر از آقای کورش برای ذکر نام شاعر.
وقتی نردبان "عقل" را میگذاری
تا
به خدا برسی،
خدا سر نردبان را می گیرد مبادا بیفتی!
اما وقتی که "دل" را نردبان می کنی
تا به او فقط کمی نزدیک شوی
پای نردبان را آنقدر تکان می دهد تا هراسان،
دلگیر و درهم و شکسته در آغوش او بیفتی....
منبع: اینترنت
مهربانم
چند وقتی می شود که تو را گم کردهام. شاید هم خودم را گم کردهام. آخر تو را
در خودم میجستم و خودم را در تو! دلم برایت تنگ شده.... شاید به همین خاطر
تو را گم کردهام. آخر تو آنقدر بزرگی که در دل تنگ من جا نمیشوی! دلم که تنگ شد تو هم آب شدی و
از آسمان چشمانم گریختی! از وقتی تو رفتی دیگر این آسمان ابری نمی شود! دلم هم مثل کویر خشک
شده! باز هم گلی به
جمال کویر! اگر خشکه آسمونش پر ستارهاس! تو که رفتی دیگر کسی نبود که مواظب ستاره ها
باشد....دزدان هم آمدند و در فراق تو هرچه ستاره داشتم بردند!
چند صباحی است
که در پیات می گردم! ولی نمی دانم کجا بجویمت. به قول سهراب.....کعبه ام مثل نسیم....میرود
باغ به باغ....میرود شهر به شهر!
سهراب را که خواندم شدم مسافر.....کوچه به کوچه و شهر به شهر دنبال تو بودم!
آوارهات شده ام! در کوچه رندان در طلبت بودم. به رندی رسیدم وجودش همه
عشق..... عشقش همه تو! میشناختمش!
رفتم تا با سفره دل میزبانش شوم! گفتم: سلام!
گفت: دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید
وین کجا مرتبه ی چشم جهان بین باشد!
آری رند راه را نشانم داد! روزهاست که در بازار دنیا به دنبال دیده جان بین
هستم!
منبع: اینترنت
هوا سرد است...
تو مرا تنگ در آغوش می گیری.
تنت را بو میکشم
دستانت را می فشارم
هوا سرد است ... دلم می لرزد
اما
گرمای قلبت را حس میکنم
مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.
همه عمر شراب شیراز خواهی ماند
آنجا در آن دور دست ها
خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم.
همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد
لبخند میزنم... لبخند می زنی برای همهی گذشته ها
سهم من... همهی خاطرات تو شد برای همه عمر
خاطرهی
تو کوچه ی احساس مرا پُر می کند
و زمان زمزمه ی قلب توست برای من .
کاش پنجره ات را رو به خیالم باز می کردی
تا من در نگاهت پرواز کنم.
"شاعر: ناشناس"
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم، تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند. دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم، اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم، صدایت در گوشم میپیچد. طنین خنده هایت همه جا را پر میکند. بی اختیار لبخند میزنم، ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند. و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو میگیرد. دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم، سرم را روی شانه هایت بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم. دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است. دلم برای چشمهای تو تنگ شده است. برای امواج بی مهابای نگاهت که بر دلم میتازد و قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.
مگر نمیدانی قحطی آمده است؟ قحطی خورشید و ماه و ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم، نکند آسمانت بی ستاره بماند.
آخر اگر شبی خوابت نبرد، لااقل ستاره ای باشد که بشماریش و آرام آرام چشمانت از خواب سنگین شود.
دلم هوایت را کرده است. میبینی! دوباره بیقرار شدهام. گیج شدهام. تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانهام ببخش.
...
ما در عتاب تو می شکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است.
دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت می کند.
از: احمد شاملو
من بودم
تو
و یک عالمه حرف...
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد...
"شاعر: ناشناس"
چقدر سیاه است !
دلت را نمی گویم ...
با چشمهایت هم نیستم ؛
موهایت
حلقه
حلقه
زنجیر
پابندم کرده ...
"شاعر: ناشناس"
در هوایی
نامعلوم،
دنج می شود احساسم!
... شروع می شوی، از کتابی ناخوانده،
با سر فصلی تازه!!
میخوانمت، هزار بار!!
و دوره میکنم تو
را...
که تو را می برد میان من
در روزنه هیاهو قرار میگردم تو را... بی قرار
نام تو ، نام کتابم می شود
کتابی به نام تو...
"شاعر: ناشناس"