در هوایی
نامعلوم،
دنج می شود احساسم!
... شروع می شوی، از کتابی ناخوانده،
با سر فصلی تازه!!
میخوانمت، هزار بار!!
و دوره میکنم تو
را...
که تو را می برد میان من
در روزنه هیاهو قرار میگردم تو را... بی قرار
نام تو ، نام کتابم می شود
کتابی به نام تو...
"شاعر: ناشناس"
گـــــاه گاهـــــی
دل من مـــــیگیرد .....
بیــــشتر وقت غــــروب !
آن زمـــــانی که خدا نــــیز پـــر از تنهایی است ...
و اذان در پیش است ...
من وضــــو خواهم ساخت ؛
از خدا خواهم خواست ...
که تـــــو تنها نشوی ...
و دلت
پـــــر ز خوشی های دمــــادم باشد .... !