امشب که برایت مینویسم
گریهی
تو
تنها
موسیقیست
که
در رگهای خانه جریان دارد
و
من چقدر گریهات را
از
چشمانت بیشتر دوست میدارم
که
می خواهم بمیرم و هیچگاه
به
چشم نبینم !
گناه
ِ من نیست
زیبا
زنانه گریه میکنی
و
شاعرانه گلایه !
نگران
نباش
تقدیری
در کار نیست
کابوس
دیدهایم !
"سید محمد مرکبیان"
برگرفته از وبلاگ ناز و نیاز
که بهشت وعده ای بیش نبود
اگر به تو می رسیدم من.
تو نیستی
و تلفیق توامان زیبایی و زندگی میسر نیست.
هیچ کس شبیه تو نیست،
هیچ وقت، هیچ کس شبیه تو نبوده و نیست.
تو نیستی
و این بیرحمانه ترین امتحان خداست.
"امیر صابر نعیمی"
برگرفته از وبلاگ
من هنوز
هم فکر میکنم
جنگی در کار نیست!
و دستهایِ تو جز برایِ نوازش از جیبهایت
بیرون نمیآیند!
وقتی دشمنت خانهزاد باشد
چگونه میتوانی
به چیزی جز جنگهایِ داخلی فکر کنی؟
چشمهایت را ببند
و به تصرف دستهایی فکر کن
که در جبههی بیپناهیشان
سنگر گرفته اند...
"نسترن وثوقی"
برگرفته از وبلاگ شاعر
سُر میخورم توی بغل شب،
دو دستی میچسبدم.
بوسهات را بغض میکنم،
نوازشت را میگریم،
و همآغوشیات را
عق میزنم
توی صورت شهر!
لبخند میپاشی
روی بالشم.
چشمت را نمیفهمم،
زبانت را هم،
با اینحال
بهتمامِ لهجههای دنیا،
دوستت دارم!
حتا به لهجهی سکوت
وقتی به نام
میخوانیم!
خودم را
برایت کنار میگذارم
از خودم کنار
میکشم،
تا کنارِ تو
باشم،
تا تو در
کنارِ خودت باشی.
چقدر میپرسی: آدم شدی؟
خیالت راحت
من خیالِ آدم
شدن ندارم!
"نسترن وثوقی"
برگرفته از وبلاگ شاعر
دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتنِ توست
و کاش
کاش گریزی بود از عمقِ وحشت آورِ این درد
که در تخیلِ عشق
رسیدن چه بروزِ محالی دارد
و در سلوکِ عشق
چه ناعادلانه ست
بودن...
... و غریبانه بودن
و چه غم انگیز
شهوت بی امانِ انگشتانِ من
برای نوازش تلخی دستانِ تو
"نیکی فیروزکوهی"
و چشم آینه جز ما به سوی دیگر نیست
چنان در آینه خورده گره تنم به تنت
که خود تمیز تو و من ز هم میسر نیست
هزار بار کتاب تن تو را خواندم
هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست
برای تو همه از خوبی تو می گوید
اگرچه آینه چون شاعرت سخنور نیست
ولی از آینه چیزی مپرس از من پرس
که او به راز تنت از من آشنا تر نیست
تن تو بوی خود افشانده در تمام اتاق
وگرنه هیچ گلی این چنین معطر نیست
به انتهای جهان می رسیم در خلائی
که جز نفس نفس آنجا صدای دیگر نیست
خوشا رسیدن با هم که حالتی خوشتر
ز حالت تو در آن لحظه های آخر نیست
"حسین منزوی"
از مجموعه: با عشق در حوالی فاجعه، تهران، نشر پاژنگ، 1371
و گلی در مشتم
غصه ای دارم با نی لبکی
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم...
عشق جایش تنگ است!
"حسین منزوی"
----------------------------------------------------------------
+ پرنده با انبوه حسرت در قلب خود؛
به تنگ ماهی خیره شده و می گوید:
تو که سقف قفست شکسته،
پس چرا پرواز نمی کنی؟
منبع: وبلاگ «از شراب تا سراب»
من از هراس
طوفان
زل می زنم به
میز
به زیر
سیگاری
به خودکاری
تا باد مرا
نبرد به آسمان.
لبخند که می
زنی
من
عین هالوها
زل می زنم به
دست هات
به ساعت مچی
طلایی ات
به آستین
پیراهنت
تا فرو نروم
در زمین.
دیشب مادرم
گفت
تو از دیروز
فرو رفته ای
در کلمه ای
انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها
"مصطفی مستور"
برگرفته از وبلاگ: ساده اما قشنگ
دنیا برای از
تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می
نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از
خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من
حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل
شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه
عطر حضور شما کم است
گاهی ترا
کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل
خوشی خواب ها کم است
خون هر آن
غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز
آمدنت را بها کم است
"محمدعلی بهمنی"
---------------------------------------------------
+ با تشکر از خانم سمانه برای ارسال این غزل زیبا
معرفی کتاب:
«خاطرات یک دختر جوان»
منبع: سایت کتابناک
دانلود کتاب «خاطرات یک دختر جوان»
-------------------------------------------
دفتر عشق:
سهم من از بهشت یک لحظه از آغوش توست ...
مــرا بــس است،
یــک صنــدلــی بــرای نشستــن، کنــار تــو...
"حسین منزوی"
(شعر کامل، در ادامه مطلب)
مثل زمین
که میترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود
و آسمان
که میدانست یک شب، پرندهای
تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبَرد
میترسیدم
و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید
میترسیدم
و ملافهها حالتِ تهوّع داشتند
گاهی
برای ترسیدن دیر میشود
آنقدر که دستهایت را
با تمامِ پنجرهها باز میکنی
و یادت میرود از هر زاویهای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت برمیگردی
□
خودت را به خواب بزن
پیش از آنکه ناچار شوی
برای خودت قصههای تازه ببافی
از اتفاقهایی که هرطور میافتند
باید بشکنی.
"لیلا کردبچه"
از مجموعه: صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر
سنگ شدهام
و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم
مردِ میدان نیستی
سنگ شدهام
و کلاغها هر بلایی که خواستند،
تکهتکه بر سرم بیاورند
اگر قلب این مجسمه یکبارِ دیگر بتپد.
"لیلا کردبچه"
از مجموعه: حرفی بزرگتر از دهان پنجره
حاصل بوسه های تو
اکنون منم
شعری
که از شکوفه
های بهاری سنگین است
و سر به سجده
بر آب فرود آورده
دعا می خواند.
"شمس لنگرودی"
برگرفته از: وبلاگ «میخانه خاموش»
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف میبُرد
کودکیهایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!
"قیصر امین پور"
تو میروی...
تمام ایستگاه
میرود...
و من چقدر
سادهام که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این
قطار رفته ایستادهام
و همچنان به
نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
"قیصر امین پور"
وقتی که چشم بسته
روی طنابی که
یک سرش در دست تو بود
بند بازی می
کردم...
دریافتم که
همیشه در عشق
مساله اعتماد
بوده است
میان چشم های
بسته من و
دست های
لرزان تو!
"میلاد تهرانی"
خرت و پرتهای این خانه
چشم تو را که
دور میبینند
یکبند پشت
سرم حرف میزنند
گلدانها
پردهها
تختخواب
آشفته
ظروف تلنبار
بر هم
مجلات
بازمانده بر میز
حتا این گربهی
بیچشم و رو
که در غیاب
تو ترجیح میدهد
حیاط همسایه
را ...
میگویند تو که نیستی
تنبل میشوم
و سمبَل میکنم
هر مهمی را
کسی نیست به
این کلهپوکها بگوید
وقتی تو
نیستی چه فرق میکند
فرقم را از
کجا باز کنم
و یقهام را
تا کجا ...
از فرودگاه که بردارمت
خواهی دید
ریش سه روزهام
سهتیغه است
و معطر
و خط اطو
بازگشته است
به پیراهن و
شلوارم.
"عباس صفاری"
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
"قیصر امین پور"