کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

آغوش تو

...

آغوشت‌ یادآور بستر بی‌مرز کودکی‌ست‌

با زمزمه‌های‌ معجزه‌ساز مادرُ

قصه‌های‌ شب‌سوز شبانه!

 

آغوشت‌ کتمان‌ تمام تاریکی‌هاست،

اتمام‌ تمام‌ تحکم‌ها،

به‌ جهانی‌ که‌ یوزْباشیانَش‌

حیله‌ی‌ حقیقت‌ْلباس‌ خویش را

به‌ آیت‌ِ شکنجه‌ تبلیغ‌ می‌کنند!

 

دیده‌ام‌ را که‌ به‌ دیدار دریا می‌برم،

آغوشت‌ پناه‌ اندیشه‌های‌ من‌ است‌

و سینه‌ات‌ تالاری‌ست‌

که‌ در آن‌ فریاد می‌زنم:

انسان‌ آزاد است!

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم

دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم! ، ترانه 28

 

انگار یکی از آخرین تلفن ها بود!

گفتی: سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی: یک پلک نزده، پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی: هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و هم‌کناری ِ دلها، تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی: قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟

 

برگرفته از وبسایت شاعر:

http://www.yaghma-golrouee.com

 

تو اینجایی‌

جارِ شادمانه‌ی‌ گنجشکان‌ را روشن‌تر می‌شنوم‌،
چرا که‌ تو اینجایی‌ !

شکوه خورشیدُ کف‌کوبی‌ِ برگ‌ها،
پنبه‌های‌ وِلِنگار ابر،
لَن‌ترانی‌ جوباره‌ی‌ فروتن‌
این‌ همه‌ را خوش‌تر از همیشه‌ می‌بینم،
چرا که‌ تو اینجایی‌ !

تو آن‌ اشارتِ روشنی‌
که‌ آدم‌ را
به‌ برچیدن‌ سیب‌ِ سَرترین‌ شاخه‌ دعوت‌ کرد !

بهشت‌ را به‌ نیم‌ نگاه‌ تو فروختم‌
تا با تو
بر گستره‌ی‌ خاموش‌ خاک‌
بهشتی‌ نو بیآفرینم‌!

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم

دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم! / ترانه 13

چتری برای پروانه ها

من می روم با دست هایت 
چتری برای پروانه ها بسازم 
دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟ 
یا اصلا ندانم که کدام شاعر شب تاب 
قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟ 
من که خوب می دانم 
بادبادک بی تاب تمام ترانه ها 
همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد 
دیگر چه فرق می کند که بدانم 
باد از کدام طرف می وزد.

از: یغما گلرویی

دفتر: گفتم بمان، نماند

 

غیبتت‌ حضور هراس‌ است

به کجا می بری مرا؟
به کجا می بری مرا؟ با توام آی
خاتون خوب خواب و خاطره
زلال زرد روسری
چرا مدام در پس پرده ی گریه نهان می شوی ؟
استخاره می کنی؟
به فال و فریب فراموشی دل خوش کرده ای
یا از آوار آواز و توارد ترانه می ترسی؟
به فکر خواب و خستگی چشمهای من نباش
امشب هم
میهمان همین دفتر و دیوان درد و دریایی
یادت هست نوشته بودم
در این حدود حکایت
همیشه کسی خواب دختری از قبیله ی بوسه را می بیند؟
باور کن ، هنوز
دست به دامن گریه که می شوم
تصویر لرزانی از ستاره و صدف
در پس پرده ی دریا تکان می خورد
نمی دانم چرا
بارش این همه باران
غبار غریب غروبهای بهار و بوسه را
از شیشه های این همه پنجره پاک نمی کند
تو چی؟ طلا گیسو
تو که آن سوی کتاب کوچه ها نشسته یی
خبر از راز زیارت هر روز من
با ساکنان این حوالی آشنای گلایه و گریه داری؟
آه! می دانم
سکوت آینه ها
همیشه
جواب تمام سوال های بی جواب بغض و باران است.


"یغما گلرویی"

از دفتر: گفتم بمان، نماند... (1377) / شعر هشت

رسالت‌ دیگری‌ در میانه‌ نیست‌

از تو با عطرها وُ آینه‌ها

از تو با خنیاگران‌ دوره گرد

از تو با بلوغ‌ پس‌کوچه‌ها

از تو با تنهایی‌ انسان‌

از تو با تمام‌ نفس‌های‌ خویش‌ سخن‌ خواهم‌ گفت!

 

تو را به‌ جهان‌ معرفی‌ خواهم‌ کرد

تا تمام‌ دیوارها فرو ریزند

و عشق‌ بر خرابه‌های‌ تباهی‌

مستانه‌ بگذرد!

 

رسالت‌ دیگری‌ در میانه‌ نیست‌!

من‌ به‌ این‌ رباط‌ آمده‌ام

تا تو را زندگی‌ کنم‌

و بمیرم!

 

از: یغما گلرویی

مجموعه: من وارث تمام برده‌گان جهانم!

از تو با بادها سخن خواهم گفت

از تو با بادها سخن خواهم گفت

از تو با پرندگان،

از تو با فوّاره های روشن باغ،

از تو با آسمان سخن خواهم گفت...

 

از تو با شبچراغ ستارگان،

از تو با خورشید،

که تیغ بلند آفتابی اش را آخته به شبیخون شب؛

از تو با قطره های بازیگوش باران،

از تو با طاق رنگین کمان سخن خواهم گفت...

 

از تو با چشمه ها،

از تو با رودها،

از تو با اقیانوس ها سخن خواهم گفت...

با موج ها و ماهیان و مرغان سپید ماهی گیر...

 

از تو با درختان، از تو با بیرق بنفشه،

از تو با کودکان گردوباز سخن خواهم گفت!

 

از تو با بردگان نان،

از تو با مردمان سادۀ سرزمینم،

از تو با تمام برگ های نانوشتۀ جهان سخن خواهم گفت...

 

از تو با عطرها و آینه ها،

از تو با خنیاگران دوره گرد،

از تو با بلوغ- پس کوچه ها،

از تو با تنهایی انسان،

از تو با تمام نفس های خویش سخن خواهم گفت...

 

تو را به جهان معرّفی خواهم کرد...

تا تمام دیوارها فرو ریزند

و عشق، بر خرابه های تباهی

مستانه بگذرد..

 

رسالت دیگری در میانه نیست...

من به این رباط آمده ام

تا تو را زندگی کنم و

بمیرم..!

 

"یغما گلرویی"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://www.gharargahedelam.blogfa.com/

همان بهتر که نام تو نهان باشد

بگذار که همسایه های ساکت مان

نام تو را ندانند
همین زلال زرد روسری
برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ست
همان بهتر که نام تو در لابه لای ترانه نهان باشد
همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی! خورشیدک من
مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله ها
مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند
پشه بند...
تابستان...
کودکی...
آه! همان بهتر که نام تو در لابه‌لای گریه ها نهان باشد.

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: گفتم بمان! نماند ... / 1377

نگاه کن

آخر این نشد
این نشد که من در پس گلدان گریه ها
هر شب نهال ناقص شعری را نشا کنم
و تو آنسوی ترانه ها
خواب لاله و افرا و ستاره ببینی
دیگر کاری به کار این خیابان بی نگاه و نشانه ندارم
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم به همان کوچه ی پاک پروانه برگردم
باران که ببارد
همان کوچه ی کوتاه بی کبوتر
کفاف تکامل تمام ترانه ها را می دهد
بی خبرنیستم! گلم
می دانم که دیگر از آن یادگاری رنگ و رو رفته خبری نیست
می دانم که تنها خاطره ی خنجری
در خیال درخت خیابان مانده ست
اما نگاه کن! زیباجان
آن گل سرخ پر پر لای دفترم
هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است
نگاه کن.

"یغما گلرویی"

از مجموعه: گفتم بمان! نماند ... / 1377

کجا مانده ای آخر؟

همیشه

به انتهای گریه که می رسم

صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم

صدای غروب غزال ها را

صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!

آرام تر که شدم،

شعری از دفاتر دریا می خوانم

و به انعکاس صدایم

در آیینۀ اتاق

خیره می شوم

در برودت این همه حیرت

کجا مانده ای آخر؟؟

 

"یغما گلرویی"

تو را نگا‌ه می‌کنم

تو را نگا‌ه می‌کنم‌:

چشمانت خلاصه‌ی‌ آتش‌فشان‌ است،
هم‌‌رنگِِ خاک‌ِ دیاری‌ که‌ دوستش‌ می‌دارم !
چال‌ِ کنج‌ِ لبانت‌
هلالک‌ِ جُفتی‌ ماه‌ است‌
با خورشیدی‌ در قفا
که‌ مردمان‌ِ سرزمین‌ِ قلب‌ِ مرا
به‌ وِلوِله وا می‌دارد
با انگشت‌ِ اشاره‌ی‌ رو به‌ آسمان !
خنده‌ات‌ باران‌ِ مرواریدْ است‌
و اخمت‌
زلزله‌یی‌ که‌ شهر آرزوهایم‌ را
ویران‌ می‌کند !

تو را نگاه‌ می‌کنم‌
و جهان‌ رنگ‌ می‌بازد
نگاهت می‌کنم‌
و خود را نمی‌بینم !

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم / دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم

---------------------------------------------------------


+ آقا من با این آرمین نصرتی اصلا حال نمیکنم. اما این آهنگش خداییش قشنگه. :)

تقدیم به شما

دانلود ترانه "دو سال" با صدای آرمین نصرتی. از آلبوم "بخاطر تو" 1391

غیبتت حضور هراس است

غیبتت حضور هراس است
بی تو ... یکی کودک می شوم
گم شده در کوچه های هیولایی جهان!
کودکی که  از کودکی
تنها طعم گنگ شیر مادر با اوست
افتان می گذرم از میان آدمیانی
که به فرمان عورت خویش پوزار می کشند
به سان سیل آبی که شنا را به آرزویی محال بدل می کند
و من ..غرق می شوم،
غرق می شوم ...


حضورت ، غیبت هراس است
باز می گردی و تمام سیل آب های جهان تبخیر می شوند!
با دستانی سرشار از زیتون و عسل
و چشمانی که قهوه زاری بی مرز را تداعی می کنند!
چون کبوتر خیسی،
در چال های کنج لبانت بیتوته می کنم
و آن کودک
عطر آغوش مادر را باز می یابد!


از: یغما گلرویی

مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم

دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم! / ترانه 12

تو به‌ زندگی‌ می‌مانی

دوستت‌ می‌دارم‌!

تو به‌ زندگی‌ می‌مانی‌ !
به‌ نوشیدن‌ جرعه‌ای‌ آب‌ در فاصله‌ی‌ دو رؤیا !
به‌ بوییدن‌ عطرِ یکی‌ نامه‌ْ پیش‌ از گشودنش‌ !
به‌ سلام هر سپیده‌دم‌ !
به‌ فرونشاندن‌ عطش‌ اطلسی‌ها !
به‌ زنگ‌ بی‌هنگامِ تلفن‌ ،
با خبری‌ گوار یا ناگوار !

... 

"یغما گلرویی"

(شعر کامل را در ادامه مطلب بخوانید)

ادامه مطلب ...

تو چهار فصل سرزمین‌ منی

تو را دوست‌ می‌دارم‌

و با تو

دیگَرَم‌ به‌ بیداری‌ این‌ گستره‌ی‌ خاموش‌ُ آدمیانش‌ نیاز نیست!

چرا که‌ تو چهار فصل سرزمین‌ منی:

سردتر از زمستان سقّز،

گرم‌تر از تابستان‌ اهواز،

سبزتر از بهار لاهیجان،

و مطلّاتر از پاییزِ برگ‌افکن‌ چی‌چست!


"
یغما گلرویی"

از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم

دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم!

---------------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

انسان با سه بوسه تکمیل می شود:

اول: بوسه مادر، که با آن با یه عرصه خاکی می گذارد

دوم: بوسه عشق، که یک عمر با آن زندگی می کند

و سوم: بوسه خاک، که با آن پا به عرصه ابدیت می گذارد.

"منبع: نت"

-----------------------------------------------------------------------


+ ترانه «من و بارون» با صدای بابک جهانبخش و رضا صادقی را از اینجا دانلود کنید.

از آلبوم «من و بارون» ، سال انتشار: 1391

نه اینکه بی تو نخندم

نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
یا دقیق‌تر بگویم
نه و بیست دقیقه ی صبح
حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو
که من و این دل درمانده را
چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
حالا هنوز
نه صبح چهارشنبه ها که می شود
کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
دل به دامنه ی رویا می دهم
و تو را می بینم
که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
به سمت پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم
پاک می شوند

 

"یغما گلرویی"

از دفتر: گفتم بمان، نماند... (1377) / شعر یازده

دوستت‌ می‌دارم

دوستت‌ می‌دارم!

چونان‌ بلوطی‌ که‌ زخم‌ یادگارِ عشقی‌ برباد رفته‌ را!

ستاره‌ای‌ که‌ شب‌ را

برای‌ چشمک‌ زدن!

و پرنده‌ای‌ اسیر

که‌ پرنده‌ی‌ آزادی‌ را!

تا رهایی‌ به‌ بار بنشیند،

آن‌ سوی‌ حیرانی‌ِ میله‌های‌ قفس‌!


"
یغما گلرویی"

از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم

دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم!

--------------------------------------------------------------


+ در مورد نمایشگاه کتاب دوستان پرسیدند و پیشنهاد برای خرید کتاب.

شعر بدون شک مقوله‌ایست سلیقه‌ای و نام بردن از شاعری خاص کار آسانی نیست. اما به هر حال پیشنهاد های من:

از بین شاعران خارجی: نزار قبانی و پابلو نرودا را پیشنهاد میکنم. که می‌توانید در نشر چشمه این کتابها را با ترجمه آقای احمد پوری پیدا کنید.

از بین شاعران داخلی: یغما گلرویی، سید علی صالحی، لیلا کرد بچه، مهدیه لطیفی، زنده یاد غلامرضا بروسان، و ...

اگر به اشعار کوتاه علاقه دارید: اشعار رضا کاظمی، کیکاووس یاکیده ، گروس عبدالملکیان و کامران رسول زاده را پیشنهاد می‌کنم.

* از بین همه شاعران فوق، اگر بخواهم نام یک شاعر را ببرم بدون شک کسی نیست جز نزار قبانی. عاشقانه‌های این شاعر سوری بی نظیرند.

فهرست تعدادی از کتاب‌های ترجمه و منتشر شده نزار قبانی:

- در بندر آبی چشمانت، ترجمه احمد پوری، نشر چشمه

- بلقیس و عاشقانه‌‌های دیگر، ترجمه موسی بیدج؛ نشر ثالث

- عشق پشت چراغ قرمز نمی ماند، ترجمه مهدی سرحدی، نشر کلیدر

- صد نامه‌ی عاشقانه، ترجمه رضا عامری، نشر چشمه

- باران یعنی تو برمی‌گردی، ترجمه یغما گلرویی، نشر دارینوش

 

در مورد نزار قبانی همین نقد کوتاه بس که: (منبع یادم نیست)

* نزار قبانی یک شاعر نیست. یک "پدیده ی شعری " است. چهار حرف کوتاه نام او، دنیای بزرگ شعر عربی معاصر را در خود گرد آورده است و اکنون که حدود یک دهه از مرگ او می گذرد، ابیات و واژگان پرطنین سروده هایش، هنوز چون رودی خروشان در فرهنگ و زبان کشورهای عربی جاری است.


موفق باشید

تو را دوست‌ می‌دارم

تو را دوست‌ می‌دارم!

چرا که‌ تو آزادی‌
در پس‌ِ رنگین کمان‌ِ بی‌پرسش‌ِ سَربَند،
در سایه‌سارِ هر چه‌ نباید کرد!
در بوسه‌های‌ نخست‌ِ هر دیدار،
و آن‌ سوی‌ نگاه‌ِ عاصی‌ام‌
که‌ چشمان‌ بی‌قرارِ هزار پلنگ‌ِ خسته‌
پیش از جهیدن‌ِ واپسین‌ را
با خود دارد !


"
یغما گلرویی"

از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم

دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم!

هفت شماره ی ساده

شکایت نمی کنم، اما

آیا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلاک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟

دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم!

سلام می کنم به باد،

به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر مدرسه،
به بالش نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویرِ زنی نِی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...

باور کن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟

تو را دوست‌تر می‌دارم‌ از سرزمین‌ِ خویش‌!

تو را دوست‌تر می‌دارم‌ از سرزمین‌ِ خویش‌ !

سرزمینی‌ که‌ خلاصه‌ی‌ بَند است‌

و پیراهن‌ حبسیان‌ را

به‌ عریانی‌ِ جان‌ِ من‌ بخشیده‌

هم‌ از روز نخست‌ِ میلادِ دیده‌گان‌ِ گریانم‌ !


دوست‌ترت‌ می‌دارم‌ از خورشید

که‌ دیری‌ست‌ سرزدن‌ در این‌ دامنه‌ را ـ به‌ حیله‌ ـ لاف‌ می‌زند !

دوست‌ترت‌ می‌دارم‌ از ماه

که‌ جراحت‌ِ پنجه‌ی‌ هزار پلنگ عاشق‌ را بر چهره‌ دارد !


دوست‌ترت‌ می‌دارم‌ از پرندگان

که‌ لال‌ می‌گذرند !

از آبشار

که‌ ذبح‌ هزار عقابِ سرچشمه‌ را خبر می‌دهد

با کف‌ْخون‌ِ سرخ‌ موج‌هایش !

از درختان‌

که‌ دسته‌ی‌ جانی‌ِ تیغ‌ِ تبر می‌شوند

و برادران‌ هم‌ریشه‌ را درو می‌کنند !

 

دوست‌ترت‌ می‌دارم‌ از تمام‌ِ انسان‌ها

که‌ عصمت‌ نام‌ خود را برفروخته‌اند

به‌ یکی‌ بوسه‌ بر دست بی‌ترحم‌ِ سلاخ‌!

 

تو را دوست‌تر می‌دارم‌ از رؤیاهای‌ خویش‌

چرا که‌ تو به‌ بار نشستن‌ِ تمام‌ رؤیاهایی‌ !

برآوردِ تمام‌ آرزوها !

مرا از رفاقتی‌ بی‌مرز سرشار می‌کنی‌

تا دوست‌ بدارم‌ جهان‌ پیرامون‌ خود را ،

آبشارُ خورشیدُ درختان‌ را ،

پرندگان‌ُ ماه‌ُ سرزمینم‌ را ،

و تو را !


"
یغما گلرویی"

از دفتر: من وارث تمام برده‌گان جهانم!