آخر این نشد
این نشد که
من در پس گلدان گریه ها
هر شب نهال
ناقص شعری را نشا کنم
و تو آنسوی
ترانه ها
خواب لاله و
افرا و ستاره ببینی
دیگر کاری به
کار این خیابان بی نگاه و نشانه ندارم
می خواهم
بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم
بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم به
همان کوچه ی پاک پروانه برگردم
باران که
ببارد
همان کوچه ی
کوتاه بی کبوتر
کفاف تکامل
تمام ترانه ها را می دهد
بی خبرنیستم! گلم
می دانم که
دیگر از آن یادگاری رنگ و رو رفته خبری نیست
می دانم که
تنها خاطره ی خنجری
در خیال درخت
خیابان مانده ست
اما نگاه کن! زیباجان
آن گل سرخ پر
پر لای دفترم
هنوز به سرخی
همان پنجشنبه ی دور دیدار است
نگاه کن.
"یغما گلرویی"
از مجموعه: گفتم بمان! نماند ... / 1377
یا عطرِ گل سرخی که شبانه
با نفست بر گونهام مینشیند را از دست بدهم!
میترسم از یکه بودن بر این ساحل،
چونان درختی بیبار
سوخته در حسرت گُلُ برگُ جوانهیی
که گرمایش بخشد!
اگر گنج ناپدید منی،
اگر زخم دریده یا صلیب گور منی،
اگر من یک سگمُ تو تنها صاحبمی،
مگذار شاخهیی که از رود تو برگرفتهام
و برگهای پاییزی اندوه بر آن نشاندهام را
از دست بدهم!
"فدریکو گارسیا لورکا"
از کتاب: جهان در بوسه های ما زاده می شود
دفتر ششم: فدریکو گارسیا لورکا / ترجمه: یغما گلرویی