نه من
نه مزرعه
نه مترسک مجروح
و نه داس های بیکار
به هجوم ملخ ها فکر نکردیم
یاد دستهای عزیزت
برای آتش زدن دل ما کافی بود...
"نسرین بهجتی"
-----------------------------------------------------------
وبلاگ شاعر:
http://nasrinbehjati.blogfa.com/
-------------------------------------------------------
دفتر عشق:
مرا کم دوست داشته باش
اما
همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
کمتر دوستم بدار
تا
عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد
من
راضی ام
دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است
بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم داری!
و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم...
"منبع: نت"
نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم
به حافظه قطار های مسافری
تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز
بر رگهای دستانم سفر می کند
تو آخرین قطار من
من آخرین ایستگاه تو
دوستت دارم
نمی خواهم تو را به آب پیوند دهم
یا به باد
به تاریخ های هجری و میلادی
به جذر و مد دریا
ساعات کسوف و خسوف
و مهم نیست ایستگاه های هواشناسی
یا خطوط فنجان های قهوه چه می گویند
چشمان تو به تنهایی پیامبر گونه منند
مسئول شادی جهان !
"نزار قبانی"
برای
دیدن پنهان
و رسیدن به
آسمان آبی عشق
روزها ، ماهها و سال
ها دویدم
زمستان را به
دست بهار سپردم
و تابستان را در دست رنگین کمان خزان رها کردم
اما لحظه ی
دیدار کجاست؟
از نسیم
پاییز شنیده ام
آنگاه که
هرگز پاییز فرا نرسد
و خورشید هرگز غروب نکند
تو را خواهم
دید
از آسمان
شنیده ام
که اگر روزی هرگز تاریک نشود
و ماه و مهر
دست در دست هم
در دلش جای گرفته باشند
تو را خواهم
دید
و از باران
شنیده ام
آنگاه که هرگز لبی تشنه نماند
تو می آیی
و تو خواهی
آمد
آنگاه که تنها به عشق دیدارت نفسهایم فرو رود
و قلبم با
یادت بتپد
تو را خواهم دید
"ناشناس"
از همین گوشه
که من نامش را
اول جهان می گذارم
تا تو
که نمی دانم کجای جهان ایستاده ای
فاصله
خوابی ست
که من آن را
شعر می نویسم.
"جلیل صفر بیگی"
----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دوستم بدار!
نه با تبسمی
عاشقانه و هدیه ای به رسم تولد
نه با نوشتن
نامم در خاطراتت
و نه با
ترسیم تصویرم بر دیوار اتاقت.
دوستم بدار!
نه در نوازش
نغمه ی گیتارم
و نه در غزل
های بیقراری که بر دلم ذوق گفتن است
دوستم بدار همانگونه که هستم ...
"منبع: نت"
دستهات
مال من؟
با
دستهای من بنویس
با
دستهای من غذا بخور
با
دستهای من موهات را مرتب کن
با
دستهای من به زندگی فرمان بده
فقط
دستهات را
از
تنم بر ندار!
@
برو
از
اینجا برو
فقط
یک بار برگرد و نگاهم کن
کوتاه
اگر
توانستی باز هم برو.
@
همه
جا دنبالت میگردم
حتا
در ذهن آدمهای غریبه
که
از کنارم عبور میکنند
و
مرا نمیبینند
پس
کجایی آقای من!
چرا
همه جا هستی
و
من
تو
را نمیبینم؟
@
میشود
وقتی از کنارم میگذری
موهام
را بهم بریزی
بعد
مرتبشان کنی؟
چرا
بوسم نمی کنی؟
@
تنم
مال تو
بوسم
نکن ببین
چگونه
برای لبهات
گریه
میکند تنم
نفسهات
مال من؟
@
راه برو
بگذار تماشا کنم تو را
نه، راه نرو
می ترسم پلک بزنم
دیگر نباشی!
@
میشود اسمارتیزهای رنگی را
بریزم
توی یقهات
بعد
دنبالشان بگردم؟
تو
را به خدا
نگذار
گمت کنم!
@
چقدر
دنیا ناامن شده!
بگذار
دستهات را
پنهان
کنم توی جیبهام
بگذار
قشنگیات را قورت بدهم
دنیا
ناامن شده
بانوی
من!
@
تو
نباشی
آنقدر
گریه میکنم
که
خدا دنبالت بگردد و دعوایت کند
بعد
خودم براش زبان در میآورم.
"عباس معروفی – پونه ایرانی"
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011 / آلمان
سر به هوا
کودکانِ کامل
اُردیبهشت
راه غریب
گریه را بر عبور آوازِ من بسته بودند
صدایم به
سایهسارِ درّه نمیرسید
تو آن سوتر
از ردیف صنوبران
پای پرچینِ
پسینی شکسته شاید
کتابی از
نشانیِ دوستانمان را ورق میزدی،
زنان کوچه میگویند
به گمانم
تُرا در صفِ صحبت آرزویی دور دیدهاند،
حالا همهی
همسایهها میدانند
من هر غروب،
غروب هر پنجشنبه تا شبِ التماس
به جستجوی
عکسِ کوچکی از تو بالای کارنامهی سالِ آخرت
هی گنجه و
پشت و رویِ خانه را در خواب خاطره میگردم
پس نشانی
تُرا کی در هراسِ گمشدن از دستدادهام ریرا
هنوز که هنوز
است
از گنجهی
قدیمی خانه
بوی عَناب و
اسپند و دیوان خطیِ شاعری خوش
از خواب
شیراز میآید.
نه مگر تو
رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکانِ اُردیبهشت بیایی؟!
نه مگر قرار
ما قبول بوسه از دُعای همین مردمان خسته بود ...؟!
نه مگر وعدهی
ما نگفتنِ حتی یکی واژه از آن رازِ پردهپوش ...؟!
پس چرا کلیدِ
خانه را در خوابِ نیامدن گُم کردیم؟!
هی تو ...!
تو از عطر
آلاله ... بیقرار!
تو این رسم
رویا و گریه را
از که، از
کدام کتاب، از کدام کوچه آموختهای؟
کجا بودهای
این همه سال و ماه
چه میکردهای
که هیچ خط و خبری حتی
از خوابِ
دریا هم نبود ... ها؟!
ببین!
خانه هنوز
همان خانه است
هیچ اتفاق
خاصی رُخ نداده است:
یک پالتوی
کهنه، چتری شکسته
دو سه سنجاقِ
نقرهای
کتابخانهی
کوچکِ شعر و سوال و سکوت
و شیشهْ عطری
آشنا
که بوی
سالهای دورِ دریا میدهد هنوز.
غریب آمدی و
آشنا رفتی!
اما من که
خوب میشناسَمَت ریرا!
من بارها ...،
تُرا بارها
در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تُرا در
خانه، در خوابِ آب، در خیابان
در انعکاسِ
رُخسارِ دختران ماه،
در صفِ
خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و
سایهسارِ مهآلود
آسمان ...
چه احترام
غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا ... ریرا!
تمامِ این
سالها همیشه کسی از من سراغِ تُرا میگرفت
تو نشانیِ من
بودی و من نشانیِ تو.
گفتی بنویس
من شمال زاده
شدم
اما تمامِ
دریاهای جنوب را من گریستهام.
راهِ دورِ
تهران آیا
همیشه از
ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟!
حوصله کن ریرا،
خواهیم رفت.
اما خاطرت
باشد
همیشه این
تویی که میروی
همیشه این
منم که میمانم ...
از: سید علی صالحی
مجموعه: نشانی ها / نشانی دوم
و با تو
دیگَرَم به بیداری این گسترهی خاموشُ آدمیانش نیاز نیست!
چرا که تو چهار فصل سرزمین منی:
سردتر از زمستان سقّز،
گرمتر از تابستان اهواز،
سبزتر از بهار لاهیجان،
و مطلّاتر از پاییزِ برگافکن چیچست!
"یغما
گلرویی"
از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
دفتر اول: من وارث تمام بردهگان جهانم!
---------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
انسان با سه بوسه تکمیل می شود:
اول: بوسه مادر، که با آن با یه عرصه خاکی می گذارد
دوم: بوسه عشق، که یک عمر با آن زندگی می کند
و سوم: بوسه خاک، که با آن پا به عرصه ابدیت می گذارد.
"منبع: نت"
-----------------------------------------------------------------------
+ ترانه «من و بارون» با صدای بابک جهانبخش و رضا صادقی را از اینجا دانلود کنید.
از آلبوم «من و بارون» ، سال انتشار: 1391
لبخندت
ادراک نشاطی است
که از گشودن
گنجینهای دست میدهد
نازنین!
مرا خرافه
مپندار
که کولیان
وارثان علم
قدیماند.
"سعید قربانیان"
چند اسکناس کهنه،
یک بلیط سوختهی مترو
- که شاید اینبار کار کند
و مرا به قرارمان برساند –
یک نخ سیگار له شده،
و این جای خالی عکس تو
که هر روز زیباتر می شوی...
"کامران رسول زاده"
از کتاب: «فکر کنم باران دیشب مرا شسته, امروز توام»
سینه ات، بازوانت، شانه هات...
این همه زیبایی که در تو جمع شده
در آغوشم پخش می شود
"آزاده زارعیان"
در بازی
بازوان ِتو
دست
به سرت که می
کنم
از لای انگشت
نگاری ها
... تا مو
شکافی ِ گیسوانت
باور کن
خدا هم نظر
می دهد
وقتی که
مانده ام
کدامیک از
لبانت را دست چین کنم
"هومن شریفی"
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
- نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا
- آه با که بتوان گفت
که بود با من و
- پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که بی من نیست
کسی ...
-دگر کافی ست
"حمید مصدق"
حتا اگر
توی این دنیا
نباشم.
بانوی من!
هر وقت
به دوست
داشتن فکر میکنم
ابدیت
و تمامی شبها
با نام تو
بر سینهام
سنجاق میشود.
میدانی؟
میدانی از
وقتی دلبستهات شدهام
همه جا
بوی پرتقال و
بهشت میدهد؟
"عباس معروفی"
و مادرم میگوید:
دعا !
و من خوب میدانم
که زیباترین
تعریف خدا را
فقط میتوان
از زبان گلها شنید ...
"حسین پناهی"
---------------------------------------------------------
دفتر عشق:
من تو را میخوانم... و همین ساده ترین قصهی یک انسان است.
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو
سخن خواهم گفت
تیره بختی را
میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای
تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو
خواهی فهمید
که دوستت
دارم
"جبران خلیل جبران"
تا آن هنگام
که فصل آخر
در کتاب
زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر
تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده
است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصل های
قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل
آخر زندگی را
از دست می
دهد .
"مارگوت بیکل"
به ساعت من
تو
تمام قرارها را نیامده ای،
کدام نصف النهار را از قلم انداخته ام...
قرار روزهای بی قراریام!
کجای آسمان ببینمت؟
من از جست و جوی زمین خسته ام...
"کامران رسول زاده"
از کتاب: «فکر کنم باران دیشب مرا شسته, امروز توام»
چشم هایت را خواب می بینم
نگاهت را کابوس
هی غریبه
هنوز جای تنت
روی
... تخت من
مانده است
به جایت که دست می کشم
تو را پیدا نمی کنم
نمی دانم
در کدام
یک از خواب های من
جا مانده ای...
"سارا کاظمی"
-------------------------------------------------------
دفتر عشق:
پرنده با انبوه حسرت در قلب خود؛ به تنگ ماهی خیره شده و می گوید:
تو که سقف قفست شکسته، پس چرا پرواز نمی کنی!؟
منبع: وبلاگ از شراب تا سراب
-----------------------------------------------------
+ ترانه "فقط در همین حد" با صدای بابک مافی را از اینجا دانلود کنید.
کابوس های سر ساعتت پس نگرفتم که رویش
دردهایم را
بالا بیاورم ...
بیا... چشم
های پر حرفت را بیاور
می خواهم
شهرزادترین قصه هایت را
به گوشم بیاوری
و دنیا برای
چند دقیقه در تو خلاصه شود ...
بیا... اتفاق
در آغوش های بسته می افتد
بی آنکه به
هیچ کجای تقدیر بر بخورد .
"هومن شریفی"
مأوای ما گلبرگ کوچکی ست
بازمانده از باغی دور
با هزار زمستان دیوانه اش در پی
و سهم ستاره از آفتاب
تنها تبسم پنهانی ست
که در انعکاس تکلم شب جاری ست.
خدایا از آن پرندهی کوچک سبز اگر خبر داری
بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن.
از: سید علی صالحی