از دوست چه دیدی که ز بــــــــــــیگانه ندیدی؟
"مسیحا هاشمورزی"
(شعر کامل در ادامه مطلب)
-------------------------------------------------
ادامه مطلب ...
حکایت رفاقت من با تو
حکایت
"قهوه" ایست که امروز با یاد تو تلخ تلخ نوشیدم ...
که
با هر جرعه بسیار اندیشیدم...
که
این طعم را دوست دارم یا نه؟
و
آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن...
که
انتظار تمام شدنش را نداشتم...
تمام
که شد فهمیدم .. باز هم قهوه می خوام...
حتی
تلخ تلخ!
"عاطفه اکبری فر"
منبع:
http://shereno.ir/18403/17617/149578.html
من به اینکه روبرویم می نشینی قانعم
روبرویم باشی و من را نبینی قانعم
زیر یک سقف و کنار تو چه رویایی! ولی
در کنارت روی یک تکه زمینی قانعم
گفته بودی من "همینم" یا بمان یا دل بکن
من به این جمله که می گویی"همینی" قانعم
دور باشی هم برای من کفایت می کند
بشنوم اینجا و در این سرزمینی قانعم
من نمی گویم که بنشین و فقط من را ببین
گوشه چشمی هم بیندازی ببینی قانعم.
"مرضیه فریدونی"
در دنیا
دو نابینا هست
یکی تو
که عاشق شدنم را نمی بینی!
یکی من
که
به جز تو کسی را نمی بینم!
"جوزف لنون"
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
"الهام نظری"
برگرفته از وبلاگ شاعر: http://elhamnazari.blog.ir
سیبی هستی آویزان
از
شاخهای در آسمان
باور
کن
عابد
نیستم
عاشقی
ناگزیرم
که
چنین دستهایم را
به
چیدن تو
بلند
کردهام.
"ابوالقاسم تقوایی"
همیشه فردایی نیست تا زندگی
فرصت دیگری برای جبران غفلت ها به ما بدهد
کسانی
را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش
و
بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری..
مراقبشان
باش.
"گابریل گارسیا مارکز"
یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می
آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!
یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا
یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان
آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.
به قول آن رفیقمان که می گفت :
حرف
هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد
...
همین.
"پویان اوحدی"
+ با تشکر از خانم "نازنین" برای ارسال این متن زیبا
تو
راز
فصل ها را می دانی
وقتی
پائیز؛
آهنگ
رنگ رنگ موهایت.
تابستان؛
التهاب
سرخ لبانت.
زمستان؛
سپیدی
شانه های برفی ات.
و
بهار؛
قرار
با اطلسی ها
در مردمک چشمان توست...
"رسول رضایوف"
از کتاب: ملودی سرخ / انتشارات هزاره ققنوس / بهار 94
دارد عادتم میشود
که
با دلهره تو را ببوسم
مثل
گنجشکها
که
هرگز آسوده از زمین
دانه
برنمیچینند …!
"یاور
مهدی پور"
از هوا حرف میزنی
از
تقلای باد بر موهایت
و
نمیدانی
همین
خیابان که با تو خندیده است
چه
بر سر پلکهای من
خواهد
آورد
"یاور
مهدی پور"
--------------------------------------------
دفتر عشق:
چقدر پر می شکد دلم
به هوای تـــــو
انگار تمام پرنده های جهان
در قلبم آشیانه کرده اند!...
"ناشناس"
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭُ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﺏ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺩﭼﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ
ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺩﮐﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﻤﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ
ﻻﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺁﻩ! ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ
ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ! ...
"ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺧﺴﺮﻭﯼ"
از مجموعه: ﺣﺘﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩ / نشر ﻓﺼﻞ ﭘﻨﺠﻢ
حالم را نپرس
نگذار دروغ بگویم خوبم
خیالت راحت می شود
و من تنهاتر می شوم
کمی نگران من باش
نگرانی تو
حال مرا خوب می کند.
"فاروق مظلومی"
از مجموعه: تنهایی
تنها مرز میان ما
همین پیراهنی ست
که بر تن کرده ام.
مرا فتح کن...
این جغرافیا را تغییر بده!
"مهران پیرستانی"
قبلاََ فکر می کردم
اگه دو نفر همیشه به هم راست بگن،
یعنی عینِ حقیقت رو بگن،
باید خیلی صمیمی باشن،
ولی الان دیدم که برای حفظ صمیمیت
انگار مجبوری بعضی جاها دروغ هم بگی!...
"اُرهان پاموک"
از کتاب: نام من سرخ
+ فرید اورهان پاموک Ferit Orhan Pamuk (زاده ۷ ژوئن ۱۹۵۲) نویسنده و رماننویس اهل کشور ترکیه و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است.
ما را به آغوش هم می کشاند.
"احسان نصری"
ﺯﻥ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺼﻔﻪ ﻭ ﻧﯿﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﺪ!
ﯾﮏ ﺯﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮﺳﺘﯿﺪ
ﯾﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﻫﺎ ﮐﺮد!
ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ...
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﻄﻠﻖ.
"ﺷﻬﺮﻩ ﺗﻮﮐﻠﯽ"
وقتی
به یکی زیادی تو زندگیت اهمیت بدی،
اهمیتت را توی زندگیش از دست میدی،
به همین راحتی!
"اوریانا فالاچی"
+ اوریانا فالاچی (به ایتالیایی : (Oriana Fallaci (۱۹۲۹- ۲۰۰۶) روزنامهنگار، نویسنده و مصاحبه گر سیاسی برجسته ایتالیایی بود.
اگر می خواهید خوشبخت باشید،
زندگی
را به یک هدف گره بزنید،
نه به آدم ها و اشیاء ..
"آلبرت انیشتین"