کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

زخمی کهنه‌ام

زخمی کهنه‌ام
سایه‌ی رنجی پایان یافته
دوستت دارم
و به لمس سرانگشتانت

بر سایه‌ی این زخم دلخوشم.

 

از: شمس لنگرودی

خندیدن را تو به من آموختی

هدیه‌ام از تولد، گریه بود

خندیدن را تو به من آموختی

سنگ بوده‌ام، تو کوهم کردی

برف می‌شدم، تو آبم کردی

آب می‌شدم، تو خانه دریا را نشانم دادی

می‌دانستم گریه چیست

خندیدن را

تو به من هدیه کردی.

 

از: شمس لنگرودی


منبع وبلاگ:

http://sedigh-ghotbi.blogfa.com

 

دیدار تو کشتزار نور است

دیدار تو کشتزار نور است
آهویى بی ‏قرار
که از لب تشنه ‏اش
آفتابِ سحر فرو می ‏ریزد،
دیدارت سکوت است
آبشار پرندگانى که راه سپیده را می ‏جویند،
لیوانى عسل
در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ می ‏دهد،
چایى دم کشیده
(درست لحظه‏ یى که از تمام دغدغه ‏ها فارغ می شوى)
دیدار تو کشتزار نور است
با بزهایى از بلور
که به سوى صخره چرا می ‏کنند
بى آن که بدانند می ‏شکنند
و غبار بلور
در روحم فرو می ‏پاشند.

از: شمس لنگرودی


برگرفته از کتاب: «53 ترانه عاشقانه»

ماجرای مرا پایانی نبود

ماجرای مرا پایانی نبود
در تمام اتاقها خیالهای تو پرپر زنان می رفتند و می آمدند
و پرندگانی بال های تو را می چیدند و به خود می بستند که فریبم دهند
موسی در آتش تکه های عصایش می سوخت
بع بع گوسفندانی گریان در فراق شبان گمشده، در اتاقم می پیچید
و من تکه تکه فراموش می شدم
بوی پیرهنت چون برف بهاری تمام اتاق ها را سفید کرده بود
عقربه ها مثل دو تیغه الماس بر مچ دستم برق می زنند
و زمین
به قطره اشک درشت معلق می مانست
ماجرای مرا پایانی نبود
اگر عطر تو از صندلی بر نمی خاست
دستم را نمی گرفت و به خیابانم نمی برد

 

از: شمس لنگرودی

13 اردیبهشت 82


برگرفته از کتاب: «53 ترانه عاشقانه»

می نویسم چنان زیبایی

می نویسم چنان زیبایی
که صخره ها سر راهت آب می شوند
تا با تو راهی دریا شوند
کرجی ها به صخره پناه می برند تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتند
می نویسم چنان زیبایی
که تمامی آب ها دهانه ی دریا جمع می شوند تا ورود تو را ببینند
ای رود !
انگشتت را به من ده
به ساحل شعرهای من قدم نه
نمی توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارم تر شود
انگشتت را به من ده
بر پله های دفتر من قدم نه
می خواهم گل هایی در شعرم بروید
که کرک ملتهبش را
زیر سرانگشتانم حس کنم

از: شمس لنگرودی

در انتظار توام

در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار جهنم‌اند

از: شمس لنگرودی

ببین چگونه تو را دوست دارم

نگاه کن، پرندگان زمستانی، چگونه در دل من خود را گرم می کنند
و ماه نیمه، در طراوت روحم، نیم دیگر خود را می جوید
ببین چگونه تو را دوست دارم
که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد
و در حرارت خونم پناهی می جوید .

دوستت دارم
افیانوس ها
کنار جوی خانه تو زانو می زنند
و رد قدم های تو را می بویند
توفان ها
به کناری می ایستند
تا نسیم بلورینت بگذرد
تاریکی ها کنار خانه تو جمع می شوند
تا طرح مردمکان تو را بگیرند .

دستی که تو را خلق کرده بود
تبعید شده از بهشت
چشمی گریزت را دید و سخنی نگفت
تبعید شده از بهشت
تو راز بهشت را
با خنده های درخشانت فاش کرده ای .

ای طعمه زندگی !
بال ستاره های گمشده!
تمشک غزل !
طراوت شادمانی !
بگذار
بال در بال آفتاب غرق شده در افق
به سوی تو پارو کشم

بگذار
با ستاره های زغال شده بر دو پاره آسمان بنویسم
خون تباه شده در گلوی پلنگی زخمی بودم من
که دام تو درمانم کرد .

دهانت
آشیانه شادمانی است
گلویت
خفیه گاه پرنده رنگین کمانی که از کف شیطان گریخت
چشمت
دو سوره از یاد رفته بود
که بر سر راهم یافتم

دکمه های پیرهنت
خرده ریز ستاره هایی است
که به دیدار تو از نرده آسمان خم شدند
و در کف من افتادند .

ای ماهی یونس !
جرقه بی انتها !
تو را
ساعت سازی کور با من آشنا کرد
که راز زمان را نمی دید
و بال های تو را دیدم من
که در آسمان ها می جنبید
و انتظار شانه های مرا می کشید
بال نقره یی از صدف
که در اقیانوس تشنه جاودانگی غرقم کرد .

غزال کرم پوشم که نهنگ بیابانی را صید کرده ای !
تلالو جادو !
حلاوت صبح ستاره شسته !
خدایت بودم
و تو را آفریدم

تا سجده کنم در کنارت .

 

از: شمس لنگرودی

 

برگرفته از کتاب: «53 ترانه عاشقانه»

متولد شدم در مرز نازک نیستی

آفریدگارا
بگذار دهان تو را ببوسم
غبار ستاره‌ها را از پلک فرشتگانت بروبم
کف خانه‌ات را
با دمب بریده شیطان جارو کنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگ‌های شما
از دهان فرشتگان دو رو نجاتم دادند


پروردگارا

نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی، آتش را
به نطفه‌های فرشته‌ای آمیختی
و مرا آفریدی.

اما تو به من نفس بخشیدی عشق من
دهانم را تو گشودی
و بال مرا که نازک و پرپری بود
تو به پولادی از حریر مبدل کردی

سپاسگزارم خدای من
خنده را برای دهان او
او را به خاطر من
و مرا، به نیت گم شدن آفریدی.

از: شمس لنگرودی

آبان ماه 1389

 

+ به مناسبت 26 آبان، سالروز تولد شمس لنگرودی

 

برگرفته از وبلاگ: مستی با جرعه ای شعر

http://sherkadehsaghi.blogfa.com/

در اشتیاق گل...

در اشتیاق گلـــــی که نچیده ام؛

می لرزم !

 

"شمس لنگرودی"

حاصل بوسه های تو

حاصل بوسه های تو
اکنون منم
شعری
که از شکوفه های بهاری سنگین است
و سر به سجده بر آب فرود آورده
دعا می خواند.

 

"شمس لنگرودی"

برگرفته از: وبلاگ «میخانه خاموش»

شعر، زبان پرندگان است

شعر، زبان پرندگان است،

بر درگاه سلیمان،
وقتی که پیامبری به غیر تو،
در خانه نیست.

"شمس لنگرودی"

پر و بالم تویی

از تمامی ِ رودهایی که به چشم دیده ام

رودخانه تویی 
از سراسر ِ جاده هایی که عبور کرده ام
جاده تویی
چرا که هیچ رودخانه‌ای از دور غرقم نکرد
چرا که هیچ جاده ندیده ام
نرفته در آفاقش گم شوم.

از تمامی ِ بال هایی که به دوش برده ام
پر و بالم تویی
پیشاپیشم می روی
و من
پی ِ بال ها می دوم...

 

"شمس لنگرودی"

از من مپرس چرا دوستت دارم من

از من مپرس چرا دوستت دارم من
تو هم چون شعری
که هر چه دروغ می‌گویی ، زیباتر می‌شوی

از من مپرس از چه تو را می‌پرستم
بتی از سنگی
سرد چون بلور
بطالت روزی تابستانی بر دریا

از من مپرس از تو چرا ناگزیرم
ای خون!
دقایق آخر!
مریم بی‌شوی!
عیسای نازاده صلیب شده را
در آغوشت بگیر.

"شمس لنگرودی"

انگور سیاهم

بی سر
خواب تو را می بینم
بی پر
به بام تو می پرم.
انگور سیاهم
به بوی دهان تو شراب می شوم.

 

"شمس لنگرودی"

می‌خواهم دوباره به دنیا بیایم

می‌خواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در، تو منتظرم بوده باشی
و بی‌آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
چه بود بیداری
که زندگی‌اش نام کرده بودند.

"شمس لنگرودی"

از کتاب: حکایت دریاست زندگی


تو نیامدی

صبح
سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسید
تو نیامدی
گنجشک های منتظر
دور خانه ی من نشستند
و به هر سایه به خود لرزیدند
تو نیامدی

شعر از دلم به دهانم
از لب هایم به دلم پر کشید
تو نیامدی

آفتاب
از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید
تو نیامدی.

مه میداند
که باید برخیزد
و به خانه ی خود بیاید
در سینه ی من.

 

"شمس لنگرودی"

دوستت دارم و ...

دوستت دارم
و عشق تو از نامم می تراود
مثل شیره ی تک درختی مجروح
در حیاط زیارتگاهی.

"شمس لنگرودی"

راز

من فکر می‌کنم

که پشت همه‌ی تاریکی‌ها

شفافیّت شیری رنگ حیات است

 

این راز را

از حفره‌ی ماه و

روزنه‌های ستارگان دریافته‌ام.

 

"شمس لنگرودی"

کتاب "گزیده ادبیات معاصر - شمس لنگرودی" / انتشارات نیستان / چاپ اول 1380

 

تشنه و بی‌امان می‌باری

خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی،
بارانی
که دانه دانه تمیز می‌شود
و روی گونه‌ی من می‌نشیند،
کاسه‌یی از صدف که فرشتگانش پاک کرده‌اند
تا از لبخندت پر شود.

این جایی تو
در آتش دست‌های من
و تشنه و بی‌امان می‌باری
می‌باری
و تسکینم می‌دهی.

"شمس لنگرودی"

آسان است برای من

آسان است برای من
که خیابان ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم

و پیراهن خوابت کنم

آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید: "بس کن رفیق"
اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای ...


"شمس لنگرودی"

-----------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

آغوش تو که باشد،

-مهربانی اش را می گویم-
زمستان را هم به سُخره می گیرم
بی هیچ ترس و تردیدی
از اینهمه سرمایی

که حتی نفس در سینه می خشکاند!

"منبع: نت"