هدیهام از تولد، گریه بود
خندیدن را تو به من آموختی
سنگ بودهام، تو کوهم کردی
برف میشدم، تو آبم کردی
آب میشدم، تو خانه دریا را نشانم دادی
میدانستم گریه چیست
خندیدن را
تو به من هدیه کردی.
از: شمس لنگرودی
منبع وبلاگ:
http://sedigh-ghotbi.blogfa.com
بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند: بهار، بهار-
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم.
:: شمس لنگرودی ::
سلام.وب جالبی دارید.لطفا ب وب ما هم سر بزنید
من به نیشِ عقربه های زمان
به پنچره ی نیمه باز
به تعهدِ وعده ی دیدار،
من به امانتداری سکوت کوچه ی خلوت
به سایه های بلند و باد رمیده ی غروب،
من به مَقطع بلند شعر علاقه گی
به جاده، به سفر، به نامه، به نماد فاصله
سوء ظن دارم..
چشم های من به پاییز مبتلا شده است...
سلام ... خسته نباشید ... شعرهای بسیار زیبا ، پر محتوا و ارزشمندی جمع آوری کردین. خوشحال میشم اگر به منم سری بزنید...
ضمنا با اجازه ی شما امروز چند تا از شعرهایی که گذاشته بودین کپی کردم توی صفحه ی پایین میتونین بخونیدشون البته احتمالا هنوز تایید نشدن:
http://jomlak.com/jomlak/user/286450/f/1