کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بی واژه

سنگی بگذار
بر کلمات من
چراغی روشن کن
دانستم
بی واژه تو را دوست دارم.

 

"محمد شمس لنگرودی"

 

از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)

مجموعه: لب خوانی های قزل آلای من

------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه‌هایی را که هر روز برایشان می‌ریزم
در میان آن‌ها
یک پرنده‌ی بی‌معرفت هست
که می‌دانم روزی به آسمان خواهد رفت
و برنمی گردد.
من او را بیشتر دوست دارم.

"گروس عبدالملکیان"

نابینای توام

نابینای توام

نزدیک تر بیا

فقط به خط بریل می توانم که تو را بخوانم،

نزدیک تر بیا

که معنی زندگی را بدانم.

 

"محمد شمس لنگرودی"

18 تیر 1384

 

از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)

مجموعه: ملاح خیابان ها

عطر یاد تو

می سوزم و عطر یادهای تو را می دهم
عطر بال پرنده ای تازه سال
که به اشتیاق قوس قزح پر گرفت
و به خانۀ خود برنگشت.

یادهای تو دریاست
و من نهنگ گمشده ای
که در پی قویی
در جویی غرق شد!

یادهای تو بارانی سرکش است
که به اشتیاق دهانم مست می کند
و سر
به شیشۀ آسمان می کوبد،

صبحی ژاله بار است
که می بارد بر من
بیدارم می کند
و آفتاب
چشم گشوده به من
صبح به خیر می گوید.

 

"محمد شمس لنگرودی"

7 مهر 1383

 

از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)

مجموعه: ملاح خیابان ها


من زاده ی رویاهای توام

من زاده ی رویای توام
به تو اندیشیدم
و آفریده شدم

برخاستم

آفاق را

از کُرک پَر کرکسی که بر سرمان می چرخید

جارو کرده ام

و به سمت صبحانه نور می روم.


"محمد شمس لنگرودی"

20 آذر 1388


از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)


غمگین مشو عزیز دلم

غمگین مشو عزیز دلم

مثل هوا کنار توام

نه جای کسی را تنگ می کنم

نه کسی مرا می بیند

نه صدایم را می شنود

دوری مکن

تو نخواهی بود

من اگر نباشم.

 

"محمد شمس لنگرودی"

از کتاب: می‌میرم به جرم آن‌که هنوز زنده بودم، نشر چشمه

 

منبع: سایت ناتور


دستم را بگیر

بیا و مرا ببر
دیگر نه آفتاب گُر گرفته زبانم را روشن می کند
نه بال‌بال شب پره ای جانم را می شکافد
و نه شبنمی در قلبم آب می شود.

بیا

دستم را بگیر

و خرده ریز این کلمات تباه شده را

از پیشم جمع کن.

 

"شمس لنگرودی"

6 بهمن 1378 – کالیفرنیا

 

از کتاب: نت‌هایی برای بلبل چوبی

اشتباه نکن!

اشتباه نکن!
نه زیبایی تو
نه محبوبیتِ تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم ...

"شمس لنگرودی"

نجاتم بده!

شعر چیست؟

بهانه ی دیدارت اگر در میان نباشد.

 

جهان به تصادفی زاده شده

به تصادفی خواهد مُرد

و من رها شده در بادها

به بال تو پیوند خورده ام.

 

نجاتم بده!

 

فرشته کودک خوش گمانی بودم

در پی سیمرغی بی نشان

که نشانی خانه ام را گم کردم.

ارابه ران دیر رسیده ای

که چرخ رانه اش

از برف تُرد بهار است.

 

نجاتم بده، آفتاب من!

که پیشاپیشم راه می روی

و تقدیر مرا می پاشی

دستم را بگیر

تا چون سایه، کنارت

لنگان لنگان

به خانهء اولم بر گردم.

 

"محمد شمس لنگرودی"


از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)

مجموعه: ملاح خیابان ها

 

دلتنگ توام

دلتنگ توام،

تا شادمانه مرا ببینند

شاخه ها

به شکل نام تو سبز می شوند،

پرنده کوچکی که نمی دانم نامش چیست

حروف نام تو را

بر کتابم می ریزد،

آفتاب

به شکل پروانه ای از مس

گرد صدایم

بال می زند،

و می دانم سکوت

فقط به خاطر من سکوت است،

اما من

دلتنگ توام

شعر می نویسم

و واژه هایم را کنار می زنم

که تو را ببینم.

 

"شمس لنگرودی"

دی ماه 1378 - کالیفرنیا

 

از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار) / نشر نیماژ / چاپ اول: 1392

تو نیستی

تو نیستی که ببینی

چگونه در هوای تو پر می زنم.

کلمات نابینا

بر کاغذهای سفید

دست می سایند و

گرد نام تو جمع می شوند

ثانیه های مُتمرّد

به زخم عقربه ها فرو می ریزند

و نام تو را

تکرار می کنند

تو نیستی که ببینی

چگونه پیلهء سنگ می شکافد

و پروانهء مجروح

با بال شکسته

ابریشم شعر

جارو می کند.

 

"شمس لنگرودی"

از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار) / نشر نیماژ / چاپ اول: 1392

(به کوشش مریم اسحاقی)

 

من مشتاق شمردن بوسه های توام

من مشتاق شمردن بوسه های توام

و زاریِ آب در لیوانی

که به لب های تو فکر می کند.


از یک فرشته گزمه چه بر می آید

جز دستبندی که بر مچ مجروحم می زند

و به دست توام می سپارد.

...

 

"شمس لنگرودی"


از کتاب: "و عجیب که شمس ام می خوانند" (63 ترانه عاشقانه)

حالا که تو رفته یی ...

حالا که تو رفته یی می فهمم

دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست. _
حالا که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید می شوند.

 

"شمس لنگرودی"

 

از کتاب: "و عجیب که شمس ام می خوانند" (63 ترانه عاشقانه)

تو را می جویم

تو را

در پیرهنم می جویم

در خونم

در آتش باغ هایم

که درختانش قلم

مه و بارانش کاغذند.

 

تو را

در صبحانه موسیقی می جویم

وقتی که به نت های چکیدن آب در لیوانت

خیره است

در لرزش طیاره ها

وقتی به نام تو برخورد می کنند.

 

و تو را نمی یابم

مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام

در گردبادی تیره از حنجره ها، سربازان، حاکمان

و سکوت دستش را باز می کند

تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده یی.

 

"شمس لنگرودی"

 

از کتاب: "و عجیب که شمس ام می خوانند" (63 ترانه عاشقانه)

---------------------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

دوباره سیب بچین حوا

من خسته ام

بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.

"ناشناس"

(منبع: نت)

مه

این مه

که دور درختان راه می رود

این مه می داند

که چقدر دوستت دارم

این مه

که منم

و دور از تو

تاب تنم را ندارم.

 

"شمس لنگرودی"

 

از کتاب: "و عجیب که شمس ام می خوانند" (63 ترانه عاشقانه) / صفحه 6

موسسه انتشارات نگاه / چاپ اول 1392



+ پیشنهاد موسیقی:

این آهنگ چند سال پیش اومده بود. اما قشنگه. به شنیدن دوباره اش هم فکر کنم می ارزه:

دانلود آهنگ "عشق اول" ، با صدای نیما

63 ترانه عاشقانه!

کتاب 63 ترانه را از نمایشگاه کتاب امسال خریدم . (انتشارات نگاه)

کتابی که به گفته‌ی شاعر، قرار بوده در 63 سالگی او چاپ شود و به این دلیل عنوانش را گذاشته «63 ترانه‌ی عاشقانه»، اما در 62 سالگی‌ او به چاپ رسیده است. (چاپ اول: تابستان 1392)

 

با اینکه ارادت و علاقه خاصی به استاد دارم، باید بگم:

متاسفانه هیچ شعری که در حد و اندازه های نام استاد شمس لنگرودی باشد، در این کتاب ندیدم!

اشعار در سطح متوسط به پایین هستند. (در قیاس با آثار قبلی شاعر)

شاید روزهای آینده با نگاه خوش بینانه تری، یک بار دیگه کتاب رو خونده، و چند شعر برای اینجا گزینش کنم.



اشاره

به همین گونه شعر می‌نویسم

مدادم را در دستم می‌گیرم

و می‌نویسم باران.

دیگر پروانه و باد خود می‌دانند پاییز است یا بهار

من تنها گاه‌گاهی خورشیدی از گوشه‌ی چشمم به جانب‌شان می‌فرستم

و اگر توفانی برخیزد و آب‌ها و برگ‌های سیاه را با خود ببرد، با من نیست

به همان‌گونه که اکنون گل سرخی بر یقه‌ی پیراهن‌تان روییده‌ست.

 

"شمس لنگرودی"

 

از مجموعه: در مهتابی دنیا

کتاب: "شعر زمان ما / شمس لنگرودی" ، انتشارات نگاه، چاپ اول 1392

 

ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ

ﺗﻮ ﺁﺏ ﺷﺪﻩﯾﯽ 
ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺍﺳﺐﻫﺎ 
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺩﺭﻩﻫﺎ 
ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺷﺒﻨﻢ، 
ﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ.... 
ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ 
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺒﺎﻧﻮﯼ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥﻫﺎ ﺷﻮﯼ 
ﮐﻔﺸﺪﻭﺯﮎﻫﺎ ﺧﺎﻝﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ 
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﺩﻧﺒﻨﺪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ 
ﻗﻮﭺﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺻﻨﻮﺑﺮ ﻣﯽﺟﻨﮕﻨﺪ 
ﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ. 
ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ 
ﺧﺎﻟﻖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻦ! 
ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ 
ﻭ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖﻫﺎﯾﻢ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺑﺮ ﺻﻔﺤﻪ ﮐﺎﻏﺬ 
ﻭ ﮔﻮﺍﻩ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ 
ﺳﻮﺭﻩﻫﺎﯼ ﺳﭙﯿﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻣﻪ. 


"ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ" 
ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ

 

+ با تشکر از  "آسمان" عزیز برای ارسال این شعر زیبا

آفتاب اسفند

آخر به چه درد می خورد

آفتاب اسفند!؟

این که جای پای تو را

آب کرده است!

 

"شمس لنگرودی"

تو نخواهی آمد

بر دکه ی روزنامه فروشی

باران

به شکل الفبا می بارد

 

دوست دارم

چند حرف و شاخه گلی در منقار بگیرم

و منتظرت بمانم

باران عصر

موزون و مقفا

می بارد... می بارد... می بارد

و تو

دیر کرده یی

گل ها

مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند

 

تو نخواهی آمد

و شعر

داستان پرنده یی است

که پرواز را دوست دارد و

بالی ندارد.

 

"محمد شمس لنگرودی"

از کتاب: "پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه" / نشر آ هنگ دیگر


برگرفته از وبلاگ:

http://a4689.blogfa.com/