به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی
نمیکردی و میرفتی
من
عمری خداحافظی تو را
به
یاد داشتم
پاییز
پشت پنجره
استوار
ایستاده است
مرا
نظاره میکند
که
چرا من
هنوز
جهان را ترک نکردهام
من
که قلب فرسوده دارم
من
که باید با قلب فرسوده
کم
کم تو را فراموش کنم!
"احمدرضا احمدی"
منبع:
http://negahivayadi.blogfa.com
---------------------------------------------------------
پیشنهاد موزیک:
یه چند روزیه که این آهنگ رو خیلی دوست دارم:
دانلود آهنگ "سرگیجه" از مهدی احمدوند
آلبوم: از این ساعت / 1393
گوش های من، تنها مسیر منتهی به لبخند لبانم هستند. تاکنون
آنها را اینگونه درک کرده ای؟ من با شنیدن کلام تو، تلخ باشد، تلخ می شوم.. شیرین
باشد، شیرین می شوم.. تند باشد، گزنده می شوم.. نرم باشد، آرام می شوم. ساده است نازنینم
و اگر مهربانی ات را در لابلای کلمات جا دهی من لبخند را مهمان چشمانت می کنم،
رایگان!
اگر
می دانستی چه اندازه همراهی با من آسان است چه بسا بر تمام ساعت های تیره ی بین ما
افسوس می خوردی. من به کوچکترین، خوشم و تو به دنبال بهترین ها و بزرگترین ها،
ساعت ها کلنجار می روی!
یک
بوسه با تمام احساس! یک نوازش از روی دلتنگی و مهر! یک کلام عاشقانه ی کوچک مانند:
بهترینم.. زیباترینم.. نازنینم.. عشقم! یک جمله تکراری مثل: می دونی چه قدر دوست
داشتنی هستی؟
روح
من با ریزترین تمایلات مهربان تو دو بال می سازد و هرگاه از زمین و آسمان دلت تنگ
است، هرگاه خسته از هر جا دلت مأوایی آرام و بی دغدغه می خواهد، من آن بال ها را مأمن
دلتنگی ات می کنم. آشیان ناآرامی هایت.. خستگی هایت.
من
صبور می شوم.. عاشق تر می شوم .. دل زنده تر می شوم..
وقتی تو همیشه اما کوچک و لحظه به لحظه مرا در خاطر داری! به من حس و حال می دهی..
مرا شریک روح خود می دانی و مکمل لذت های جسمت! دنیای زنانه ام برای داشتن تو سرکش
می شود! دلیل بهانه های من جاهای خالی نداشتن توست!
یک
کلمه ی مهربان! یک حرف نرم و آرام.. یک نوازش.. کلامی لبریز مهر...
"سوگند"
وبلاگ: http://www.bavare-kheyzaran.blogfa.com/
زمستان که می آید ...
می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر!
با زنجیر بست تا نگوید به کسی
تقویم چشم های تو، بهار ندارد!
اما...
فصل های زرد عمر من
بی تو، باران دارد
بی امان... تا دلت بخواهد!
تا دلت بخواهد سرمای تنم
آغوش بی کسی هایم را خاطره می سازد!
یاقوت های این طاق آویخته ی رَز نشان
شراب تلخ شیراز لبان تو شده است
که مست، مست، شاعران جهان را
باده پرست مذهب تو
کرده است!
کرده است هر آنچه نباید بکـند!
این روزها
طعنه می زند به لبخندم
قاب عکس تاکستانت...
"امیر معصومی" / آمونیاک
(با ویرایش)
منبع: http://dastanhaye-saiberi.blogsky.com
(با تشکر از خانم ملودی)
نه از کلاغ می ترسم
نه از پاسبان
تمام کوچه های دنیا را بن بست می کنم
وقتی که دلم برایت تنگ می شود!
"نسرین بهجتی"
ابر نخستین ترانهی معجزه را
بر لبهامان حک کرد
زبانمان را فراموش کردیم
کفش و لباسمان کهنه ماند
و ما
با بوسه
درختان را
بهار کردیم.
ما در بدبختی، سوءتفاهم بودیم
بادکنکها
که نفسهای عشق مشترکمان
در آن حبس بود
به تیغکها خورد و منفجر شد
قلبمان ایستاد
و ساعتهای خفتهی زمین
به کار افتاد.
"احمدرضا احمدی"
از مجموعه: وقت خوب مصائب
گاه یک لبخند آنقدر عمیق می شود، که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی می شود، که با آن زندگی می کنیم
گاه یک نگاه آن چنان سنگین است، که چشمانمان رهایش نمی کنند
و گاه یک عشق آن قدر ماندگار می شود، که فراموشش نمی کنیم.
.
رویای با تو بودن را
نمی
توان نوشت، نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود!
با
تو بودن قصه شیرینی ست به وسعت تمام تنهاییها
و
داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتنت
و...
و من همچون غربت زده ای در آغوش بی کران دریای بی کسی
به
انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
تا
وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
عزیز
دریایی من...
"ناشناس"
هرگز نگو خداحافظ!
خداحافظی با تو
سلام گفتن به در به دری هاست
و در آغوش کشیدن
تمام تنهایی ها،
ترس ها،
سرگشتگی ها...
هرگز نگو خداحافظ!
خداحافظی با تو،
منجمد شدن قلب هجده ساله ای ست
که نام تو را آواز می داد
به تپیدن های خود...
در الوداع هر دیدار
پی واژه ای می گردم
به جای خداحافظ،
تا با آن بباورانم به خود
که دوباره دیدنت محال نیست!
حرفی شبیه می بینمت،
تا بعد،
به امید دیدار...
حرفی که نجاتم دهد
از هراس دوباره ندیدن تو!
به من که عمری
لبریز بوده ام از سلام های بی جواب
هرگز نگو خداحافظ...
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
...
زمستان را
به
خاطر چتری دوست دارم
که
سرپناهش را در باران
قسمت
میکنی با من
و
هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین
دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه
میچسبانی به من
هنوز
باورم نمیشود
که
سال به سال
چشم
به راه زمستانی مینشینم
که
سالها چشم دیدنش را نداشتهام.
"عباس صفاری"
پ.ن: این شعر رو قبلا هم گذاشته بودم (البته کاملش رو). اما اونقدر قشنگه که حیفم اومد زمستان امسال رو هم با این شعر شروع نکنم. (شعر کامل)
--------------------------------------------------------------------
تهران، شهر اوشان، روستای ایگل، شنبه 29 آذر 93