کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

تاثیر خنده های تو

نمی دانم

تاثیر خنده های توست

یا ور رفتن با گل های باغچه

که آینه مدتی است

جوان تر از

پارسال نشانم می دهد

...

 

 "عباس صفاری"

 

از کتاب:‌ خنده در برف/ انتشارات مروارید


تو که شاعری بگو عشق چیه؟

اگر سی سال پیش پرسیده بودی

از هر آستینم برایت

چند تعریف آماده و کامل

که مو لای درزش نرود

بیرون می کشیدم


در این سن و سال اما

فقط می توانم دستت را

که هنوز بوی سیب می دهد بگیرم

و بازگردانمت به صبح آفرینش


از پروردگار بخواهم

به جای خاک و گل

و دنده ی گمشده من

این بار قلم مو به دست بگیرد

و تو را به شکل آب بکشد

رها از زندان پوست

و داربست استخوان هایت

و مرا

به شکل یک ماهی خونگرم

که بی تو بودنش مصادف

با هلاکت بی برو برگرد.


"عباس صفاری"


از کتاب: خنده در برف


یادگار ابدی

شمع نیستم

که به یک فوت تو

کلاه از سرم بیفتد

رسم دهان دوختن نیز تازگی ها

با رواج شکنجه ی روح

یکسره منسوخ شده است

اصلن لازم نیست از این پس

حرفی بزنم

دهانم را باز نکرده دنباله ی حرفم را

پرندگان می گیرند و صدا در صدا

گوش فلک را هم کر می کنند

چه برسد به گوش های تازه تنیده ی تو

تو دیر جنبیدی زرنگ

پیش از آن که سنگ را

به جانب دریا پرتاب کنم

باید دستم را می گرفتی

حالا جلوی این موج ها را که دایره وار

به سمت اسکله ها می روند

دیگر نمی توان گرفت

این را هم بگویمت؛

عروسک "وودوئی" که قلب پارچه ای اش را

سوزن باران کرده ای

المثنای من نیست

المثنای من امشب

گربه ی سیاهی است

که راه پس و پیش

اگر نداشته باشد

خیز برمی دارد

به سمت صورت حق به جانبت

و چنگال های تیزش را

نه بر پوستی که قرار است

پشت سر بگذاری

بلکه بر روح تو خواهد کشید

خطوط خونچکانی که به یادگار از من

با خود به ابدیت ببری.


"عباس صفاری"


از کتاب: خنده در برف / انتشارات مروارید

مجموعه شعرهای 83تا86 / چاپ چهارم، پاییز 94

-------------------------*

پ.ن:

عروسک وودو:
عروسک های وودو عروسک هایی هستند که در قصه ها و افسانه های غربی حضور دارند، عروسک هایی که با داشتن مشخصه هایی از یک نفر به عنوان نماینده ای از او عمل می کنند و فردی که وودوی دیگری را ساخته می تواند از طریق این عروسک به او آسیب برساند.

زمستان

...

زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت می‌کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می‌چسبانی به من
هنوز باورم نمی‌شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می‌نشینم
که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام.

 

"عباس صفاری"

 

پ.ن: این شعر رو قبلا هم گذاشته بودم (البته کاملش رو). اما اونقدر قشنگه که حیفم اومد زمستان امسال رو هم با این شعر شروع نکنم. (شعر کامل)

--------------------------------------------------------------------

تهران، شهر اوشان، روستای ایگل، شنبه 29 آذر 93