باید تمام
این جنگ را یک نفس بدوم
اینجا تمام
تانک ها شبیه تو اند
تمام خاکریز
ها
مسلسل ها
هواپیما ها
...
باید فرار
کنم
می ترسم درنگ
کنم
اسیر شوم!
وقتی با هر
شلیکِ دشمن
دلت بریزد
وقتی برای
کشیدن هر ماشه
دستت بلرزد
برای جنگیدن
دیر است!
باید
"دوست داشتنت" را بغل بگیرم
و تمام این
جنگ را یک نفس بدوم!...
حتما جایی در
جهان خواهد بود
که هیچ چیزش
شبیه تو نباشد
که هیچ چیزش
بوی بوسه و باروت ندهد!
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا
درست است
که بعضی وقتها
هنوز
دستم به دامن
ماه و
سرشاخههای
روشن ستاره میرسد،
یا گاهی خیال
میکنم
اهل همین
هوای بوسه و لبخند آینهام،
اما یادم نمیرود
چطور از
شکستن آن همه بغض بیسوال
به نمنم
همین گریههای گلوگیر رسیدهام.
...
من خوب میدانم
که چه وقت
میتوان از
سرشاخههای روشنِ ستاره بالا رفت
به باغهای
همآغوش آینه رسید
و از طعم
عجیب میوهی توبا... ترانه چید،
شاید به همین
دلیل است که ماه
بیجهت به
خواب هر کسی از این کوچه نمیآید.
میگویند
ستارهای که گاه
بالای بام خانهی
ما میآید
روح غمگین
همان قاصدکیست
که شبی از
ترس باد
پشت به جنوب
و رو به جایی دور
گذاشت و رفت
و دیگر
به خواب هیچ
بوتهای باز نیامد!
...
"سید علی صالحی"
از کتاب: رویاهای قاصدک غمگینی که از جنوب آمده بود / شعر 6
(شعر کامل در ادامه مطلب)
مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم داده اند
نمی دانم باهات چکار کنم!
"عباس معروفی"
صدایم کن
عزیزم
بگذار صدایت در گوش تنهایی ام ته نشین شود
دستانم را بگیر
اجازه بده بهار
از تلاقی سرانگشتانمان چشم باز کند
کنارم بمان
و نگذار فاصله ها
به خاطره هایمان ریشخند بزنند
دوستم داشته باش
دنیا به کوتاهی یک خواب است
و مرگ با زدن ضربه ای به شانه مان
از خواب بیدارمان می کند!
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش من
از هر دستی که به شانه ام می خورد
می ترسم ...
"مریم توفیقی"
من خواب تو
را می دیدم و
رویایت را به
گردن می آویختم
تو با من می
خوابیدی و
رویا می
ربودی از سینه ام
ما هر دو
شاعر شدیم
من از دردِ
رویاهای ربوده به خود می پیچیدم و
مردم می
گفتند:
عجب شعرهایی!...
تو الهام می
گرفتی از هر انحنا و
به مردم می
گفتی:
ببینید چه
شعرهایی!...
"مهدیه لطیفی"
مرداد ماه 1391
باران که ببارد
می روم و در باغچه ی انگشتانم
نبودنت را می کارم
خیلی وقت است توی گلدان چشم هایم
ندیدنت ریشه دوانده
می خواهم نبودنت را پیوند بزنم به ندیدنت
عجب درخت تنومندی خواهد شد!
میوه هایش را اما
فقط تو گاز بزن...
طعم شکستنم را
تو دوست تر می داشتی.
شعر از خانم شیلا احمدی
http://www.harirghazal.blogfa.com
عشق ایرانی
نرسیدن است
نبودن است
سر به بیابان زدن و
نی زدن است
یار را شمع محفل دیگران دیدن و
سر بر شانه ی ساقی سوختن است
فرانسوی
ایتالیایی
حتی شده هندی
...
سیاه سفید عاشقم باش!
"مهدیه لطیفی"
بهمن ماه 1392
من رد بوی تو را می بوسم
گنجشک های تشنه
مرا بدرقه می کنند.
کودک از پی مادر
مادر از پی کودک.
"کیکاووس یاکیده"
از کتاب: کولی، پیراهن تنگ یک خواب بلند / انتشارات کاروان / 1386
پ.ن: 20 بهمن، سالروز تولد کیکاووس یاکیده عزیز، بر تمام طرفداران و هواداران این شاعر و هنرمند گرانقدر گرامی باد.
هر که را از دور می بینم
گلویم خشک می شود
می ترسم نکند این بار
اشتباه نگرفته باشم
بانو!
من به دنبال تو می آیم
تو هم از من بگریز
بگذار دیرتر بمیرم…
"کیکاووس یاکیده"
از کتاب: بانو و آخرین کولی سایهفروش / انتشارات کاروان / ۱۳۸۱
نیمی از جهانم برای تو
نیمی برای گنجشک ها
نیمی از دوست داشتنم برای تو
نیمی برای باد
تا کوچه ها را بگردد!
نیمی از مهربانیم برای تو
نیمی برای باران
تا بر زمین ببارد!
و ناگهان
مرا به نام کوچکم صدا می کنی
گنجشک هایم به سرزمین تو کوچ می کنند
و من
با این همه بیابان
که هیچ هم بهار نمی شود
فصل ها را گم می کنم.
"فخری برزنده"
از شعبده
باز هم کاری ساخته نیست
گیرم
طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم
با دست هایی به پهلو باز
که
معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا
برای بغل کردن تو
تمام
طناب را راه بروم و
نیفتم از دهان تو!
گیرم گرم بنوشی ام
گرم بپوشی ام
گرم ببوسی ام
گرم تر...
یا گیرم این لبخندِ گرم ِکج ات
بحث انگیزترین تابلوی نقاشیِ قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قدِ تنهایی های من
آب نمی رود
و هنوز
شب ها
روی شعرها
از این پهلو...
به آن پهلو...
...
برای
دوست داشتنت
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!
"مهدیه لطیفی"
بمهن ماه 1392
(با برداشت از شعری قدیمی تر)
برگرفته از وبلاگ شاعر:
http://heliya1382.persianblog.ir/
اگر یک روز
از زندگی من
باقی مانده
باشد،
از هر جای
دنیا
چمدان کوچکم
را میبندم
راه میافتم
ایستگاه به
ایستگاه
مرز به مرز،
پیدایت میکنم،
کنارت مینشینم،
روی سینهات
به خواب میروم.
"فخری
برزنده"
از کتاب: «گنجشکی که لانه کرده در گلوی من» / 1380
میخواهم کاری کنم که خدا
مرا ببرد توی لباسهای تو
و تو
توی لباسهای من
دنبال خودت بگردی...
"عباس معروفی"
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ
ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ...
ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ
ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ ...
"ناظم حکمت"
از کتاب: تو را دوست دارم چون نان و نمک
بخوان به
نام گل سرخ
در صحاری شب
که باغ ها
همه بیدار و
بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام
گل سرخ در
رواق سکوت
که موج و
اوج طنینش ز
دشت ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی
شب
که رهگذار نسیمش به هر
کرانه برد
ز خشک سال
چه ترسی
که سد بسی
بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان
برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو
و قمری و
لاله
سرودها بسرایند ژرف
تر از خواب
زلال تر از
آب
تو خامشی، که
بخواند؟
تو می روی،
که بماند؟
که بر نهالک بی برگ
ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین بهار
آمده
از سیم خاردار گذشته
حریق شعله ی
گوگردی بنفشه چه
زیباست
هزار آینه جاری
ست
هزارآینه اینک
به همسرایی قلب
تو می تپد
با شوق
زمین تهی دست
ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین
نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام
گل سرخ و
عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان
کن بدان زبان
که تو دانی !
"محمد رضا شفیعی کدکنی"
بر دکه ی روزنامه فروشی
باران
به شکل الفبا می بارد
دوست دارم
چند حرف و شاخه گلی در منقار بگیرم
و منتظرت بمانم
باران عصر
موزون و مقفا
می بارد... می بارد... می بارد
و تو
دیر کرده یی
گل ها
مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند
تو نخواهی آمد
و شعر
داستان پرنده یی است
که پرواز را دوست دارد و
بالی ندارد.
"محمد شمس لنگرودی"
از کتاب: "پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه" / نشر آ هنگ دیگر
برگرفته از وبلاگ:
ابرهایی که
توی این عکساند
تا حالا باید
جایی باریده باشند
بی گمان گلهای زیادی را رویانده اند
و بی گمان
یکی از آن گل ها را کسی برای معشوقه اش برده
فکر می کنم
معشوقه باید لبخندی زده باشد از شادی
بی آنکه
بداند
ما در این
عکس
چقدر غمگین بوده ایم!
"رویا شاه حسین زاده"
از کتاب: صدای زنگ در آمد
برگرفته از وبلاگ:
شما ای قله
های سرکش خاموش
که پیشانی به
تندرهای سهم انگیز می سایید
که بر ایوان
شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین
پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید
که ابر آتشین
را در پناه خویش می گیرید
غرور و
سربلندی هم شما را باد
امدیم را
برافرازید
چو پرچم ها
که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه
دارید
به سان آن
پلنگانی که در کوه و کمر دارید.
"سیاوش کسرایی"
برگرفته از مجموعه: آرش کمانگیر