کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

روزی گفتی شبی کنم دلشادت

روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت
وز گفته خود هیچ نیامد یادت.

 

"سعدی"

در آن نفس که بمیرم...

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم.

 

"سعدی"

 

 

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

"سعدی"


چنان به موی تو آشفته‌ام

چنان به موی تو آشفته‌ام، به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

 

"سعدی"

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

 

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

 

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

 

باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست

 

من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه خلق بدانند که زناری هست

همه را هست همین داغ محبت که مراست

که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

 

عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند

داستانیست که بر هر سر بازاری هست

 

"سعدی"

 

+ اول اردیبهشت، روز بزرگداشت سعدی بزرگ بر تمام پارسی زبانان گرامی باد.

خبرت هست ...

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست




متن کامل شعر:


خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

 

میل آن دانه‌ی خالم نظری بیش نبود

چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

 

چشم از آن روز که بَرکردم و رویت دیدم

به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

نازنینا! مکن آن جور که کافر نکند

ور جَهودی بِکُنم بهره در اسلامم نیست

 

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

نه به زِرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

 

به خدا و به سراپای تو، کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

 

سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد

هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

 

"سعدی"

ای چشم تو مست خواب

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب

مانند تو آدمی در آباد و خراب

باشد که در آیینه توان دید و در آب

 

"سعدی"

امشب که حضور یار جان افروزست

امشب که حضور یار جان افروزست
بختم به خلاف دشمنان پیروزست
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روزست

"سعدی"

من از آن روز که در بند توام آزادم

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

 

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک‌بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی اُنس

پیش تو رَخت بیفکندم و دل بنهادم

 

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کزآن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

 

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سَروَند، چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

 

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفایِ فَلَک از دامنِ من

دستْ کوته نکند تا نَکَند بنیادم

 

ظاهر آنست که با سابقه‌ی حُکم اَزَل

جَهد سودی نکند، تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم؟

داوری نیست که از وی بستاند دادم

 

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پُرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

 

سعدیا! حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مُرد به سختی که من این جا زادم

 

"غزل از: سعدی"

--------------------------------------------------------------


+ اول اردیبهشت هر سال در تقویم ایرانی روز بزرگداشت شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی، شاعر و نویسنده پارسی گوی ایران زمین، نام گرفته است. این روز را گرامی می‌داریم.


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی


"سعدی"


متن کامل شعر در ادامه مطلب

 

ادامه مطلب ...

روز بزرگداشت سعدی

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا
سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید
بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا

...

----------------------------------------------------------

پ.ن: به سعدی و اشعارس علاقه خاصی دارم علی الخصوص رباعیاتش که در هر مصرع و هر بیتش دنیایی از عشق و صفا و زیبایی و موعظه یک جا جمع است.
آنجا که میفرمایند:

امشب که حضور یار جان افروزست
بختم به خلاف دشمنان پیروزست
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روزست

و یا

صد بار بگفتم به غلامان درت
تا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت
کس باز نیاید دگر اندر نظرت

و

شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی

تا جان بدهم دامن مقصود به دست



و یا این غزل بسیار زیبا که بارها و بارها هم که بخوانمش باز هم برایم زیباست و زیباتر:


همه عمر برنـــــدارم سر ازین خمار مستــــــی
که هنوز من نبودم که تو در دلــــم نشستــی

تو نه مثل آفتابــــــی که حضـــــور و غیبت افتد
دگران روند و آیند، تو همچنــــان که هستـــــی
 
چه حکــــایت از فراقت کـــه نداشتــــــم ولیکن
تو چــــو روی بـــاز کردی در ماجــــرا ببستـــی

نظری بــــه دوستــــان کن که هزار بار از آن به
کــــــه تحیتی نویســــی و هدیتی فرستــــی

دل دردمند مـــــــارا که اسیر توست یـــــــــارا!

به وصال مرحمی نه! چو به انتظـــار خستــــی


***


اول اردیبهشت ماه در تقویم ملی ایرانیان همزمان با سالروز تولد شیخ اجل سعدی شیرازی که فرهنگوران او را به‌عنوان استاد سخن می‌شناسند، یادروز سعدی نام گرفته است.

متاسفانه فرصت نشد که زودتر این پست رو بذارم. با یک روز تاخیر سعی کردم که به نوبه خود گوشه ای از اعجاز شعر و کلام ایشان را اینجا به نگارش درآورم.

رباعیات سعدی - 1

1)

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را

و آگاهی نیست مردم بیرون را

الا مگر آنکه روی لیلی دیدست

داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟

2)

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب

مانند تو آدمی در آباد و خراب

باشد که در آیینه توان دید و در آب

3)

آن شب که تو در کنار مایی روزست

و آن روز که با تو می‌رود نوروزست

دی رفت و به انتظار فردا منشین

دریاب که حاصل حیات امروزست

همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی

همه عمر برنـــــدارم سر ازین خمار مستــــــی

که هنوز من نبودم که تو در دلــــم نشستــی

 

تو نه مثل آفتابــــــی که حضـــــور و غیبت افتد

دگران روند و آیند، تو همچنــــان که هستـــــی

 

چه حکــــایت از فراقت کـــه نداشتــــــم ولیکن

تو چــــو روی بـــاز کردی در ماجــــرا ببستـــی

 

نظری بــــه دوستــــان کن که هزار بار از آن به

کــــــه تحیتی نویســــی و هدیتی فرستــــی

 

دل دردمند مـــــــارا که اسیر توست یـــــــــارا!

به وصال مرحمی نه! چو به انتظـــار خستــــی


...

 

"سعدی علیه الرحمه"



* ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. شهرت او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. مقامش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است.