باران چقدر باید بباری تا دریا شوم؟
چند هزار درخت باید در من بروید تا جنگل شوم؟
روح سبز و ساحلی من در من نمیگنجد.
شبها ماسه ها را در آغوش میگیرم اما خوابم نمی برد!
کاش میدانستم چقدرخوب بودن نیاز است تا پروانه شدن.
شالیها را درو کردند و پاییز شد
امسال هم نیاموختم چگونه شالیزار شوم.
چقدر بخشش نیاز است تا تکه ای ازخدا شوم؟
آنقدر قالبم کوچک شده که از خدا شدن هم ارضا نمیشوم.
اینجا جای من نیست
بالهایی برای پریدن میخواهم...
شعر از: امین آزاد
--------------------------------------------------
دفتر عشق:
نیمه
شب مرا ؛
غسل تعمید می دهد ،
شرجیِ نفسهایت !
همه بدانند ...
نظر کرده ی حلقه ی گیسوانت شده ام ...
"منبع: نت"
------------------------------------------------
پ.ن: برای اولین پستهایم در سال نو دو انتخاب از اشعار خوب آقای امین آزاد داشتم به بهانه نوروز 1391 در شمال ، لنگرود ، لیلاکوه و همه زیبائیهایش که امسال برایم زیباتر از هر سال بود.
از لیلاکوه که نوشتید ..هوایی شدم.
می شودکه لیلا....کوه هم باشد!
بعضی از آدم ها
بعضی از آدمها ،
پر از مفهوم اند..
پر از حس های خوبند ..
پر از حرفهای نگفته ان...د...
... چه هستند ، هستند و چه نیستند ، هستند...
یادشان..
خاطرشان..
حس های خوبشان .
آدمها بعضی هایشان ،
سکوتشان هم پر از حرف هست
من به تنهایی این دل مشکوکم!! یا دلم دل نیست یا آنکه در دل است اهل دل نیست شب که می شود نبودن هایت را زیر بالش می گذارم و شجاعت خود را زیر سؤال می برم،، آیا دوام می آورم تا فردا؟؟؟
سلام...
سال نو مبارک
سلام نیما.خوبی؟ خوشحالم که شروع خوبی داشتی.
حالم را می پرسند :
می گویم رو به راهم
نمی دانند
رو به راهی هستم که تو رفته ای
نیمه شب که بغض ام ترکید
از لا به لای آن دلتنگی ها تو
چکه می کرد
چند سال باید پشت این پنجره منتظر بمانم
تا همه ی نهال های خیابان
تبدیل به درختی شوند
برافراشته دست در دست من
تا تو را صدا بزنیم
شاید اینجا نیستی
که صدایمان را بشنوی .......
کاش می دانستم ...
سلام بر نیمای عزیز . عیدت مبارک . امیدوارم سال پربرکتی در پیش رو داشته باشی .
خوش گذشت ؟
سـآعـَتــ هـآ هـَمـ بـے تــو
دیـگـَر حـِس ُ حـآلـِ گـُذَشـتـِﮧ رآ نـَدآرَنـد
تــَنـبـَلـ شـُدِه اَنـد
هــَر ثـآنـیــِﮧ اَش یڪ قـَرטּ مـےگـذَرَد
دیـگـَر اَز مـَטּ چــِﮧ اِنــتـِظـآرےـستــ ...
دوباره به من دروغ بگو
بگو که رویاهایت
میان مرگ و من
پرسه نمیزند
تنات را چند بار خلاصه کردهای
میان تن آب و طناب ؟
چند بار مرد شدهای
به مرگ فکر کردهای
چند بار به من
به پیراهنام که نباشد
دروغ بگو قهرمان
مگر یک مرد
چقدر میتواند
راست بگوید ؟
ناهید عرجونی