کوک قلبم با نگاهت ناگهان تنظیم شد
عاشقی بعد از نگاهت این چنین ترسیم شد
چشم محجوب مرا دنبال چَشمت می کشی
نطق کورم بعد از این دلداگی ترمیم شد
هُرم عشقت آنچنان، بر جانُ و دل تاثیر کرد
جانُ و دل از هم گسستُ و پیش تو تقسیم شد
عشقِ زیبا آمدُ و من ماندم و دلدادگی
بس عجب دارم غرورم، پای تو تسلیم شد
تا به دستانت رسیدم، بند بند تن گسست
بعد از آن دلدادگی ، دست از تنت تحریم شد
من چنین دل دادم اما زخم جان خوردن چه بود؟
باز هم اجزای دل یک جا به تو تقدیم شد
تا نفس دارم هوایت در سرم شوریدگی است
قصه ی دلتنگی ات، بر جان و دل تفهیم شد.
"بهناز صفری"
صفحه اینستاگرام شاعر:
راس ساعت دلتنگی
دعوت می شوی
به عاشقانه ای
در کافه ی چشم هایم
که اگر نیایی عقربه های دلتنگی
فرو می ریزد
در جاده ای
که انتظار پیرش کرده است
قرارمان
راس ساعت دلتنگی
یادت نرود!
"بهناز صفری"
تو بزن شانه سرو روی غزل های مرا
آخرین بیت غم انگیزِ دل افزایِ مرا
زلف آشفته ی ابیات به هم می ریزد
گر نباشی و ندانی غم فردای مرا
"بهناز صفری"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
خاطراتت به تن خسته ی رویاست هنوز
ذهنِ بیچاره پر از درد و معماست هنوز
غزل از شوقِ رسیدن هوس شعر نمود
ولی از دوری تو شعر به یغماست هنوز
آتشت شعله شد و خرمن جانانه بسوخت
شعله های غمِ دل حسرت فرداست هنوز
تا کجا آه کشم، آه به جایی نرسد
سینه ی سوخته را شورش لیلاست هنوز
من پر از شعر جنونم غزلم باده ی غم
دفتر شعر پر از نامِ تو زیباست هنوز
عطر جادوی نگاهت، عطش وصل نمود
چشمه چشم من از باده ی دریاست هنوز
قدمت خوش تو اگر سوی دلم باز آیی
رخ جانانه ی تو حاکمِ اینجاست هنوز
"بهناز صفری"