تو بزن شانه سرو روی غزل های مرا
آخرین بیت غم انگیزِ دل افزایِ مرا
زلف آشفته ی ابیات به هم می ریزد
گر نباشی و ندانی غم فردای مرا
"بهناز صفری"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
تو بزن شانه سرو روی غزل های مرا
آخرین بیت غم انگیزِ دل افزایِ مرا
زلف آشفته ی ابیات به هم می ریزد
گر نباشی و ندانی غم فردای مرا
حافظ از عشق سرود و غزلش فال تو شد
یک تفائل زدم و خواند تمنای مرا
قصه پرداز شدم، قصه عشقت گویم
شهره باشم که بخوانی غم فردای مرا
عکس زیبای ترا چشم دلم قاب گرفت
تو ندیدی به یقین شیوه ی لیلای مرا
پشت پلکِ شبِ اندوه بیا ماهم باش
روشنی بخش، شبی، دیدهِ رسوای مرا
هستی ام شعر شد و در صدف جانت ریخت
که بخوانی غزلِ سوخته، شیدای مرا
تو مسیحا دم این سینه پر شور شدی
کوک کن سازدلُ و حسرت رویای مرا
بیت بیت غزلم بی تو پریشان شده است
تو بزن شانه سرو روی غزل های مرا
"بهناز صفری"