تو بادبادک بازیگوشی بودی
که با دنباله ی عطرش
هر روز از خیابان نوجوانیام می گذشت !
و من کودکی که می دوید
می دوید... می دوید... و نمی رسید
کودکی که موهایش جو گندمی شدند،
اما هرگز نخواست بزرگ شود
چرا که بزرگ شدن، فراموش کردن تو بود !
من کودکی بودم که تمام عمر
می دوید و دست تکان می داد،
برای بادبادکی ...
که با بادها می رقصید،
و او را نمی دید ... !
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / 1391
------------------------------------------------
دفتر عشق:
در خواب، خدا در گوشم گفت:
تو را چه به عشق؟ گفتم چرا؟
گفت: تو خوابی و عشقت در آغوش دیگری.
لبخند زدم و گفتم:
خدایا مخلوق توست،
شاید تو خوابی و
خبر از رسم دنیا نداری!!
"ناشناس"
به اندازه ی آگهیهای نیازمندی همشهری،
به بلندای نوارقلبهای پدربزرگ،
به تعداد مینهای مدفون در خاک زمین
دوستت می دارم
و از یاد نمیبرم
سفرههای شرمندهی شهر را
با دوست داشتن تو!
نمیخواهم خواستنت
چشمبندی شود بر چشم هایم
برای ندیدن پلاسیدگی جهان...
از آغوشت پناهگاهی نمیسازم
برای گریز از تماشای تاول شهر
که ورم میکند آرام آرام
در احاطهی دیوارهایی
که خواب شعار و شبنامه میبینند.
نمیگذارم بوسهات
قفلی شود بر لبهایم
به زندانی کردن فریادها و سرودها...
تو را انسانی برابر میخواهم
در کنار خود،
نه لیلیای که مجنونوار او را
به آشپزخانه بپوسانم
و خلاصهاش کنم
در ماشین لباسشویی و دیگ زودپز!
تو را تمام زنان جهان میخواهم
و تمام زنان جهان را آزاد.
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
شبیه لرزیدن پوست یک مادیان
وقتی گنجشکی بر گرده اش می نشیند
یا لرزیدن دست های مادربزرگ
وقتی چای را
از استکان به نعلبکی می ریخت
برای سرد شدن
مثل لرزیدن آرام یک مزرعه ی چای
در نم نم باران
یا لرزیدن گوشی موبایل
بر میز شیشه ای
می لرزد دل من
... وقتی
نام تو را می شنوم.
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
--------------------------------------------------------------
پیشنهاد موزیک:
دانلود آهنگ "بارون" با صدای مهدی احمدوند / سال انتشار: 1393
این برگهای زرد
به
خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند
قرار
است تو از این کوچه بگذری
و
آنها پیشی میگیرند از یکدیگر
برای
فرش کردنِ مسیرت...
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی
دستهجمعی را تمرین میکنند
برای
خوشآمد گفتن به تو...
باران
برای تو میبارد
و
رنگینکمان
ـ
ایستاده بر پنجهی پاهایش ـ
سرک
کشیده از پسِ کوه
تا
رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درزِ روسری
و
دزدیدن عطرِ موهایت!
زمین
و عقربهی ساعتها
برای
تو میگردند
و
من
به دورِ تو...
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
دروغ گفتهام اگر
بگویم
جهان
به زیبایی قصههای کودکیست،
پینوکیو،
یک روز آدم میشود،
کفشِ
بلور، همیشه با سایزِ پای سیندرلا جور در میآید
و
شاهزادهای، از راه میرسد
تا
به بوسهای، سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کند.
دروغ گفتهام اگر بگویمت
که در همیندم
دختری سیزدهساله
تنش را چوبِ حراج نمیزند در کنار خیابان
و مردی تبخیر نمیکند
واپسین نفس خود را
بر تکهای زرورق…
ما
در گردبادی از زخم زندهگی میکنیم
و
وزنههای حقیقت به پای رؤیاهامان
زنجیر
شدهاند،
اما
زندهگی آدامسی نیست که با بیمزه شدن
بتوانیم
بر سنگفرش خیابان تـُفش کنیم!
ما
موظف به نیلوفرِ آبی بودنیم
چه
در مُردآبِ لجن بسته،
چه
در آبنمای یک پارک…
باید
گل کنیم و عطر بپاشیم
وگرنه
عفونت، جهان را ویران خواهد کرد…
به
تو دروغ نمیگویم،
ما
همانطور که به قلهها میاندیشیم
در
حال فرو رفتنیم…
اما
با "دوست داشتن تو"
رویشِ
جفتی بال را حس میکنم
بر
شانههای خود …
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد
+ رنگ آبی، بخشهایی است که در کتاب حذف شده!
--------------------------------------------------------------
پی نوشت (91.05.25):
سلام به همه دوستان عزیز. چند هفتهی اخیر بخاطر مشغله زیاد کاری، فرصت رسیدگی به وبلاگ و پاسخ به کامنتهای دوستانی که همیشه به من لطف داشته و دارند رو نداشتم. عذر من رو از این بابت بپذیرید.
از فردا تعطیلات تابستانی ما به مدت دو هفته شروع میشه و عازم سفریم. شاید در این مدت نتونم به اینجا سر بزنم. انشاا... تا بعد از تعطیلات....
در پناه حق