چگونه دوست دارمت؟
بگذار روشهایم را بشمرم
دوستت دارم
به ژرفا و پهنا و بلندایی
که روحم را توان رسیدن به آن هست
آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا
به نهایت بودن
و کمال زیبایی هستم
دوستت دارم
به اندازه خاموش ترین نیاز هر روز
به آفتاب و نور شمع
دوستت دارم، رها
چنان مردمانی که برای حقیقت می جنگند
دوستت دارم، ناب
چنان مردمانی که به سماع در می آیند
دوستت دارم، با شوقی
که اندوه دیرسال مرا محو می کند
و با ایمان کودکی ام
دوستت دارم
با عشقی که از دست رفتنی می نماید
و با قدیسین از دست رفته ام
دوستت دارمت
با نفسها
لبخندها و
اشکهای تمام زندگی ام
و اگر خدا بخواهد
پس از مرگ
نیکوتر از این
دوستت خواهمت داشت.
"الیزابت برت براونینگ"
مترجم: حسین مکی زاده
منبع: https://sheromehr.ir/
الیزابت بَرِت براونینگ (Elizabeth Barrett Browning) (زاده ۱۸۰۶ - درگذشته ۱۸۶۱) از برجستهترین شاعران انگلستان در عصر ویکتوریا بود.
نگران نباش
زخمم عمیق نیست
تو که باید عادت داشته باشی
به زخم زدن
به مرهم گذاشتن
به تسلا دادن
اگر می دانستم
بعد از هر زخمی که می زنی
همپای من اشک می ریزی
و در آغوشم می گیری
خنجرت را خودم صیقل می زدم!
و با تمام آن چه برایم مانده
در آغوشت می گرفتم
تا اشکهایمان یکی شود و بعد...
خنجر را تا دسته در قلبت فرو می کردم!
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
می خواهمت، و این شیواترین تمنای جهان است
ندارمت، و این غم انگیزترین فقدان جهان است
می بینمت، و این شیرین ترین خواب جهان است
می خوانمت، و این بی واژه ترین شعر جهان است
زیبای من!
آنجا که سخن به بن بست می رسد
شعر آغاز می شود
و تپش های قلب ناآرام
موسیقای این ترانه است…
در حضورت، نگاهم
در فراقت، شعرم سخن می گوید…
حضورت، اشتیاق را در من بیدار می کند
و یادت، درهای واژه را بر من باز می کند
زیبای من!
"جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود"
پیش نگاهم می نشینی
ناگهان رگهای قلبم باز می شود
سینه ام تمام اکسیژن هوا را می بلعد
پلکم می پرد
و نگاهم ناب ترین احساس جهان را
به عمق چشمان تو پرواز می دهد…
زیبای من!
چه اهمیت دارد
شعر باشد و قافیه نباشد
درخت باشد و برگ نباشد
پاییز باشد و باران نباشد
وقتی تو باشی…
"تو باشی و هیچ نباشد
وه چه فقدانِ قشنگی…"
حضور تو در قلب بی رنگ من
شکوه تمام رنگ های پاییز است…
به خاطر گرمای وجودت
سردترین ساعات جهان را دوست دارم
به خاطر رنگ موهایت
تیره ترین شب های جهان را دوست دارم
به خاطر قوسِ لبخندت
تمام پل های جهان را دوست دارم
به خاطر شکوه نامت
تمام گل های جهان را دوست دارم
به خاطر تمام سلول های تنت
تمام ذرات جهان را دوست دارم
ماهِ من!
"تو هستی و چه نیاز که آفتاب برآید"
تو را دوست دارم
تو را به اندازه تمام لحظه هایی که نداشتمت دوست دارم
تو را به اندازه ی تمام نداشته هایم دوست دارم
تو را به اندازه آن لحظه هایی که نگفتم دوستت دارم دوست دارم
زیبای من!
این شکوه شعر من است
و این عاشقانه ترین شعر جهان است
جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود…
"پل الوار"
مترجم: حمید مرادی
منبع: https://sheromehr.ir/
پل اِلوار (Paul Éluard) (زاده ۱۸۹۵ – درگذشته ۱۹۵۲) شاعر فرانسوی.
تحمل من ساده نیست
گاهی گربه ای می شوم
که در اتاق در بسته ای گیر افتاده است.
گاهی بادبادکی که تمام آسمان را
به آخرین حلقه ی دنباله اش سنجاق کرده اند
یا رعد و برقی
که تنها درخت ایستاده در بیابان را
دو نیم میکند
اما بیشتر روزها
زنی هستم که درد و غرور را به هم گره می زند
تا بی تفاوتی نگاهت را
نا امنی آغوشت را
و واقعیت حضور مرزی که
برداشتنی نیست را تحمل کند.
تحمل من ساده نیست.
اما تحمل تو
غیر ممکن.
و من چرا هنوز این غیر ممکن را...
دیوانگی ست؟
نیست؟
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
مرا پیکری است
تا چشم انتظار تو باشم
تا از دروازه های صبح
تا دروازه های شب در پی تو بشتابم
مرا پیکری است
بهر آنکه عمرم را با عشق تو سر کنم.
"پل الوار"
منبع: https://sheromehr.ir/
مرا تنگ در آغوش بگیر
و ببوس
بوسه ای طولانی
حالاببوس مرا
که فردا دیر است
زندگی همین لحظه هاست
همه چیز از جریان خواهد ایستاد
از گرما ، از سرما
منجمد می شود ، خاموش می شود
هوا کم می آورد
اگر تو به بوسیدن ام خاتمه دهی
گمان کنم خاموش مرده باشم.
"ژاک پره ور"
منبع: https://sheromehr.ir/
+ ژاک پره ور ( یا پروه یا پرِوِر) (Jacques Prévert) (1900-1977) شاعر و فیلم نامه نویس فرانسوی بود.
آیدا، همزاد من!
ساعتهای دراز است که بر این صفحۀ کاغذ خم شدهام تا برای تو، به مناسبت بزرگترین روز زندگیم _یعنی تولد تو_ چیزی بنویسم. چهرۀ تو در برابر چشمهای من است. صدایت در گوشهایم میپیچد. و کشش فکرها، مرا از نوشتن بازمیدارد… به چه چیز فکر میکنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هرچه فکر کنم، از «تو» خالی نیست، از این گذشته، این روزها تنها موضوع فکر من «زندگی کردن» است. میخواهم زندگی کنم_به تمام معنا_. میخواهم با تمام وجودم زندگی کنم، زندگی را بچشم، لمس کنم، در آغوش بگیرم. و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است.
من عشق تو را چون پرچمی پیشاپیش نبردی که برای اثبات وجود خویش آغاز خواهم کرد به دوش میکشم، به تو فخر میکنم و از داشتن تو سر فخر به آسمان میسایم.
تو را در سختترین سالهای عمرم یافتم که تصمیم گرفته بودم زندگی را چون پیراهن ژندهئی به دور اندازم، و وجود تو به من حرارت و زندگی داد. وجود تو مرا به زندگی ترغیب کرد. وجود تو مرا نگه داشت و امروز وجود توست که سبب میشود با تمام نیروی خود به سوی زندگی برگردم و برای آیندۀ خود طرح و نقشه بریزم.
هر لبخند تو، هر بوسهٔ تو به من آن قدرت را عنایت میکند که کوهی را بر سر کوهی بگذارم. به تو ثابت خواهم کرد که عشق، تواناترین خدایان است.
تهران – 30 آبان 1342
"احمد شاملو"
از کتاب: مثل خون در رگ های من - نامه های احمد شاملو به آیدا
متن کامل نامه (گلچین شده) در ادامه مطلب
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
مویی نفروشم به همه ملک جهانت
شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسلست آب دهانت.
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
بسیار در دل آمد از اندیشهها و رفت
نقشی که آن نمیرود از دل نشان توست
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست همچنان دل من مهربان توست.
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
حضور هر شب تو
راس ساعت بیست و پنج
مرا تا نهایت عریانی رویا می برد
باور لمس دستانت
وسوسه ی چشیدن طعم لبانت
آه ای محال و ناممکن من
بگذار از صدای خنده هایت جان گیرند
گلبرگ های خشکیده ی خیالم
بگذار با هرم نفس هایت
بهشت را تداعی کنم
بگذار سنگینی تنت...
بگذار شراب چشمانت....
نفس های شعرم بند آمده است
هلاک این ساعتم
ساعت بیست و پنج
زمان سجده بر عشق
این جنووون بی قانون.
"راحله شوقی جمیل"
روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است
گنجشک از او پرسید برای چه گریه می کنی؟
گفت می خواهم آن سمت رودخانه بروم نمی توانم
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت و پرید
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش می سوزد
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی!؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه!
حکایت بعضی از آدمهاست ...
هر چه انسانتر باشیم
زخمها عمیقتر خواهند بود
هر چه بیشتر دوست بداریم
بیشتر غصّه خواهیم داشت
بیشتر فراق خواهیم کشید
و تنهائیهایمان بیشتر خواهد شد
شادیها لحظهای و گذرا هستند
شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند
اما رنجها داستانش فرق میکند
تا عمق وجود آدم رخنه میکند
و ما هر روز با آنها زندگی میکنیم
انگار که این خاصیت انسان بودن است!
"اوریانا فالاچی"
از کتاب: نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
+ اوریانا فالاچی ( _ Oriana Fallaci۱۹۲۹- ۲۰۰۶) روزنامهنگار، نویسنده و مصاحبه گر سیاسی برجسته ایتالیایی بود. فالاچی یکی از مشهورترین روزنامهنگاران قرن بیستم بود که سابقه مصاحبه با بسیاری از رهبران سیاسی جهان از جمله آیتالله خمینی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، محمد رضا پهلوی، ایندیرا گاندی، معمر قذافی و هنری کیسینجر را در کارنامه کاری خود داشت.
آن رفیقی که به دوران غمم دور نرفت
زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت.
"ناشناس"
من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
این دشمنی ای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست میدانستم.
"مهستی گنجوی"
مهستی گنجوی (با تلفظ مَه سَتی یا مِه سِتیِ) از شاعران زن متقدم تاریخ ادبیات فارسی و همدوره با غزنویان (سده پنجم و ششم هجری قمری) بوده است. از وی کتاب کامل و مستقلی باقی نمانده است. مجموعهٔ رباعیات مهستی به همت آقای علی پیسپار و از روی یک نسخهٔ چاپ شده در آذربایجان شوروی به سایت گنجور اضافه شده است.
منبع: سایت گنجور