کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

با شناختن تو ...

دیگر نه هراسانم نه ناامید

روزگارانم را عوض کردم

با آنچه که برایم دادی

روزگارانی که در خورت نبودند

و دور انداختم هر چه را که لایقت نبود

اکنون بادهایند

که جای آن تیرگی ها می وزند

تو به تعریف دوباره‌ی آموخته های مقدسم آمدی

سرزمینم را در نگاهی به زیبایی ات پیوند زدی

دست‌هایم را به دوردست‌ها رساندی

پنهان‌ترین دریاها را به کشتی هایم گشودی

تنها تویی که می توانی

رفتگان عادی را

به شعری بخوانی که

کلماتش نمی میرند.

 

"کمال اوزر"

(شاعر معاصر ترک)

 ترجمه: قادر دلاورنژاد


برگرفته از وبلاگ مترجم:

http://delavarnejad.blogfa.com

پ.ن: قسمت های آبی رنگ نسبت به اصل ترجمه اندکی تغییر یافته اند. (بدون تغییر درمعنی و مفهوم)


جدایی

اینکه با تو باشم

و با من باشی

و با هم نباشیم؛

جدایی همین است.

اینکه یک خانه ما را در بر بگیرد،

اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد،

جدایی همین است.

اینکه قلبم اتاقی باشد خاموش کننده صداها

با دیوارهای مضاعف

و تو آن را به چشم نبینی،

جدایی همین است.

اینکه در درون جسمت تو را جستجو کنم.

جدایی از صمیم دل

و آوایت را در درون سخنانت جستجو کنم

و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم

جدایی همین است.

 

"غاده السمان"


حسودی ام می شود

حسودی ام می شود

به لباس‌هایت،

که هر روز تو را در آغوش می گیرند!

حسودی ام می شود

به بالِشَت،

که هر شب سرت را

روی سینه اش می گذاری!

حسودی ام می شود

به همه چیز؛

به همه کس...؛

به کسانی

که سال‌هاست

در کنار تو زندگی می کنند! 

می بینی؟

دوریت آنقدر دیوانه ام کرده

که هیچ تیمارستانی قبولم نکند!

 

"یاشار عبدالملکی"


بی حواس ترین زن دنیا

این روزها

بی حواس ترین زن دنیا منم

که در گذر از میان مردم شهر

با هر عطری به یاد تو

مست می شوم

و در چهار خانه ی

هر پیراهنی شبیه تو

بیتوته می کنم

این روزها

هستی وُ نیستی

و میان بی حواسی های معلقم

قدم می زنی

تو را می گردم

در میان تمام کسانی که شبیه تو نیستند

و سراغ تو را

از شلوغ ترین خیابان های شهر می گیرم

نیستی که نیستی

و من

بی حواس ترین زن دنیا

که هر چه می کنم

حواسم از تو

پرت نمی شود که نمی شود

 

"منیره حسینی"



 


دورترین فاصله در دنیا

دورترین فاصله در دنیا،

حتی فاصله‌ی مرگ و زندگی نیست.

فاصله‌ی من است با تو

وقتی روبرویت ایستاده‌ام

و دوستت دارم،

بی آنکه تو بدانی.

 

"رابیندرانات تاگور"


+ رابیندرانات تاگور (۱۸۶۱-۱۹۴۱) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهره‌پرداز اهل بنگال هند بود.


باران کافی‌ست برایم

می توانم برایت شعری بگویم

از تمام حرفهایی که نمی زنم

از جاده هایی که

بی تو

قدم زدم

از پنجره هایی که از آن ندیدمت

از روزهایی که بی تو هدر شدند..

می توانم شعری باشم

و برلب‌هایت

زمزمه شوم..

باران کافی‌ست برایم

که دوباره عاشقت شوم...

 

"مونا پرستش"


عجب از چشم تو دارم

پیش رویت دگران صورت بر دیوارند

نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند

 

عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز

خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند

 

"سعدی"


-----------------------------------------

 (متن کامل شعر در ادامه مطلب)

  

ادامه مطلب ...

اگر ماه از تو زیباتر بود

اگر ماه از تو زیباتر بود
هرگز دوستت نمی داشتم
اگر موسیقی
از صدای تو دل انگیزتر بود
هرگز به صدای تو گوش نمی سپردم
اگر آبشار اندامش از تو
متناسب تر بود
هرگز نگاهت نمی کردم
اگر باغچه از تو
خوش‌بو تر بود
هرگز تو را نمی بوئیدم
اگر در مورد شعر هم از من بپرسی
بدان
اگر به تو نمی مانست
هرگز نمی سرودمش.

"شیرکو بیکس"


نامه‌های عاشقانه نیما یوشیج - 6

عزیزم !

به من سخت می گذرد که تو تب کنی. کاش تمام حرارت ها یک جا جمع می شد و بجای اینکه ذره ئی به اندام تو نزدیک شود، قلب سمج مرا می سوزانید. با اینکه این همه مردمان شریر وجود دارند که کارشان به گمراه کردن معصومین می گذرد، آیا تب مقری در آنها پیدا نکرد که به تو حمله برد؟ از شدت فکر و آلام باطنی حس می کنم  دچار یک ضعف و خفگی قلبی شده ام. آه! کاش یک دفعه آتش می گرفتم. با وجود این، تمام حواسم پیش توست. چه چیز بیشتر از این قلب را به مصائب نزدیک می کند که انسان زود دوست بدارد، زود تسلیم بشود، و از این گذشته کدام بد بختی بزرگتر از این است که شخص...

تو تب داری، نمی خواهم حرف بزنم، ولی تب تمام می شود و باید بدانی در این مواصلت به کار مهمی که خیلی ها آرزو داشته اند اقدام کرده ای و تاریخ و آینده به تو نگاه می کند.

عالیه ! عالیه جز من و توکسی در بین نیست. همه جا تاریک، همه جا مجهول، به من اجازه بده امشب پیش تو بیایم !

نیما ، ۲۵  اردیبهشت ۱۳۰۵

 

"نیما یوشیج"

 

منبع: وبسایت رسمی نیما یوشیج


بازی برف و خورشید

دوست داشتن ما

بازی برف و خورشید بود...

هر چقدر عاشقانه تر می تابیدم

محو تر می شدی!

 

"مینا آقازاده"


صدای من

نسیم خنکی

که موهایت را تکان می دهد

صدای من است

بارها از تو می گذرد و

تو او را نخواهی شناخت!

 

"نیما یوشیج"

 

منبع: وبسایت رسمی نیما یوشیج



جادوی عشق

تو تنها

رنگ موهایی خرمایی و
تو تنها

رنگ چشمانی قهوەای و
تو تنها
رنگ برنزەی اندامی آتشین نیستی
گر سرت کتاب نبود و
فوران فوارەهای روشنایی در آن نبود
رنگ موهایت از خیالم پر می کشید
گر نگاهت، رنگ بلندپروازی نبود و
خیره به راز باد و قلب باران و آذرخش نبود،
رنگ چشمانت از نگاهم پر می کشید
گر روحت نیز،
به جادوی موسیقی آمیخته نبود،
هر روز گوش به نداهای آبی و
هر شب گوش به نسیم های سفید و
هر بار گوش به نت های بالدار نمی داد و
رنگ اندامت

دیرزمانی

از دستان و از احساسم پر می کشید.


"
شیرکو بیکس"

 

ترجمه: مسعود طه زاده

 

در بند تو

هر دیده که بینم به تو می سنجم و زشت است

چشمی که تو را دید، جز این نیست سزایش!

 

دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد

ترسد که کنی روزی از این بند رهایش

 

"حسین منزوی"


هجران

حاصلی از هنر عشق تو جز حِرمان نیست

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

 

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست.

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

+ حرمان: ناامیدی، یاس، بی بهرگی، ...


گستردگی سینه ات آفاق فلق هاست

گستردگی سینه ات آفاق فلق هاست

مرغی‌ست لبم، پر زده اکنون به هوایش


آغوش تو ای دوست دَرِ باغ بهشت است

یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش.

 

"حسین منزوی"