کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞﺳﺎﻟﮕﯽ

ﺑﻪ ﺁﺗﻨﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯِ ﻣﯿﻼﺩﺵ:


ﺑﺎ ﺻﻔﺮ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﻟﮑﻞِ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺠﻮﯼ ﻭﻃﻨﯽ
ﮐﺴﯽ ﻣﺴﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ
ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻻﮎ ﺯﺩﻧﺖ
ﺗﻠﻮﺧﻮﺭِ ﭘﺲﮐﻮﭼﻪﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻩِ ﻣﻐﺮﻭﺭﯼ
ﮐﻪ ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﺨﺮﻩﻧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﺁﺯﺍﺩﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪﯼ ﺳﻮﺯﻧﺎﮎ،
ﻧﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﺸﺖِ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺶِ ﺟﻮﮔﻨﺪﻣﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﮐﺸﺪ
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ
ﺁﺵِ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩِ ﻫﻔﺖِ ﺗﻮﭼﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﮐﻨﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ
‏« ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﻮﺭﺗﯽ‏» ﺗﻮ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻢ
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ مضحک ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﻣﺪﺍﻡ
ﭘﯿﺎﻧﻮﻫﺎ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮐﺸﻨﺪ.


ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ !

ﺯﯾﺮِ ﺷﻼﻕ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ
ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ ﺻﻮﺭﺗﺖ
ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﮕﯽﺍﺵ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪﺍﯼ
ﺍﺯ ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﺕ ﮐﻨﻢ.
ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﯿﺪﺑﺮﻓﯽِ ﺍﯾﻦ ﻟﯽﻟﯽِ ﭘﻮﺕِ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮﯼ
ﮐﻪ ﮔﺎﻟﯿﻮﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﺦ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺗﻤﺎﻡِ ﭘﺎﮐﺖﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻥِ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ

ﻣﺒﻠﻎِ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺰﺍﻥِ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺍﻟﻤﺎﺱِ ﺍﺗﻤﯽِ ﺍﯾﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺵ
ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﻔﺮﺍﻍِ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕِ ﻏﺎﺭﻧﺸﯿﻦ
ﺗﺎﻧﮕﻮ ﻣﯽﺭﻗﺼﯿﻢ.
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﻧﺪ
ﺍﺯ ﮔﯿﺎﻩﺧﻮﺍﺭﯼِ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ یخچال ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ!
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﯾﮏ ﺩﻝِ ﺳﯿﺮ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﻪ ﺭﯾﺶِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺭﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﭘﻨﺒﻪ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍﻫﺎﯾﺸﺎﻥ
ﻣﺜﻞِ ﭘﺮِ ﺳﯿﻤﺮﻍ
ﺩﺭ ﺷﻮﻣﯿﻨﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ.
ﺁﻥﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻦِ ﻟﮑﻨﺘﻪ
ﻗﻠﻤﺪﻭﺷﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻭ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺩﻭﺭِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﻤﺖ
ﺗﺎ ﻻﮎِ ﻧﺎﺧﻦﻫﺎﯾﺖ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﺩ.

 

ﯾﻐﻤﺎ ﮔﻠﺮﻭﯾﯽ

ا   ۱۳ خرداد ۱۳۹۴

 

یغما گلرویی و همسرش آتنا حبیبی

منبع: صفحه فیسبوک یغما گلرویی


+ پ.ن: عشقتان ماندگار یغمای عزیز

با من بگو بانو

پیش از آن که به تقدیرم قدم بگذاری

پروانه ها می دانستد

گلدان ها را که بشکنی... باغ بزرگ خواهد شد

و شبتاب‌ها ... میان بلوغ و باغ خاکستر می شوند

با من بگو بانو

این تکه آفتاب به جای مانده

میراث قبیله ی ماست

یا این سبد تاریکی؟

که هنوز نمی دانیم

پروانه زیباتر است

یا جامه های ابریشمینی

که زیر نور ماه به تن داریم

می بینی؟

پاییز چگونه میان شادی گنجشک ها میدود؟

کلاغی که لقمه ای عقیق بر گرفته باشد

فیروزه ی آسمان به چه کارش می آید!؟

 

بانو!

ما هر صبح مرارت آفتاب وُ یال خیس اسب را گریه می کنیم

و لاک پشت پیر

بی ترانه و تاریک

به اقیانوس بازمی گردد.

آن روز هم که صبحِ صورت مادر

در فنجان چای می چکید

کودکانی بودیم

که بوی ماه

خوابمان را زیبا می کرد

 

آه بانو!

بانو... بانو

وقار پاییزی ام را، با فراوانی رویا چه کار؟

پیشانی ام را که ببوسی

چترم را می گشایم

و از گوشه ی قصیده ی عمرم

بیتی بر می دارم

تا برای تو

هزار ترانه بگویم

که تو از عشق

بیش از آن می دانی

که بودا از نیلوفر...!

 

"محمد رضا رحمانی"

---------------------------------------------------

 

دانلود دکلمه بسیاااااار زیبای این شعر با صدای شاعر

از قطعات آلبوم "دلواپس تو نیستم" / مانی رهنما / محصول 1385 / آهنگساز: پیروز ارجمند

-----------------------------------------------------------


پی نوشت:

تمام دکلمه های این آلبوم قبل از این در یکی دو سایت و یا وبلاگ دیگر نیز منتشر شده است. نمی دانم اولین بار چه کسی زحمت تایپ این اشعار را کشیده؟ دستشان درد نکند اما تمام اشعار ثبت شده، پر هستند از ایرادات تایپی و ... و اصلا گاهی شاعر یک چیز می گوید و نویسنده چیز دیگری نوشته!!! نفر بعدی هم که طبق معمول فقط کپی پیست! آقا یک کم وجدان کار، دقت و کمی رعایت در امانت...!!! بخدا حیفه اشعار به این زیبایی. اقا دل به کار بسپار :)

در هر حال خواستم بگم تمام اشعاری که از آقای رحمانی گرااااااانقدر اینجا ثبت شده است، همگی با اصل دکلمه منطبق بوده و بازنویسی شده اند.

+ آقا اگر باز هم ایراد تایپی و نوشتاری دیدین دعوا نکنیدا. انسان جایز الخطاس! :)

+ فکر کنم قبلا گفتم، باز هم میگم: دکلمه های آقای رحمانی (که تاکنون 7 تاش رو اینجا گذاشتم) یکی از زیباترین دکلمه هایی هست که من تا به امروز شنیده ام. شعر، صدا و موسیقی همه عاااااااالی. دست مریزاد به آقای رحمانی و آقای پیروز ارجمند برای این آهنگ سازی فوق العاده ...

+ پیشنهاد می کنم که کل دکلمه ها رو دانلود کرده و گوش بدید و لذت ببرید.

بعد از رفتن تو


بعد رفتنت
رودخانه ای از این اتاق گذشت
و من
نه سیبی سرخ بودم
که به دست های کسی برسم
نه برگی خشک
که جایی گیر کنم
قایقی کاغذی بودم
پر از کلماتی از تو.


حالا سال هاست
ماهیانی با حافظه طولانی
داستان غرق شدنم را
دور پاهایت
تعریف می کنند.

"محسن حسینخانی"

غیبت پر سوال تو

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی
این پیراهن بنفش
این همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،
این چند حبه‌ی قند در کنج روسری
قاب عکسی کهنه
بر رَف گِل‌اندود بی‌آینه،
و جستجوی خط و خبری خاموش
در ورق‌پاره‌های بی‌نشان
که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود برده است.

دیدی! دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی‌فردا گمَت کردم
دیدی در آن دقایق دیر باورِ پر گریه گمت کردم
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی!

آخرین روزِ خسته،
همان خداحافظِ آخرین، یادت هست!؟
سکه‌ی کوچکی در کف پیاله با آب گفتگو می‌کرد،
پسین جمعه‌ی مردمان بی‌فردا بود،
و بعد، صحبت سایه بود، سایه و لبخندِ این و آن.
تمام اهالیِ اطراف ما
مشغول فالِ سکه و سهمِ پیاله‌ی خود بودند،
که تو ناگهان چیزی گفتی
گفتی انگار همان بهتر که راز ما
در پچپچ محرمانه‌ی روزگار ... ناپیدا!
گفتی انگار حرف ما بسیار و
وقت ما اندک و
آسمان هم بارانی‌ست ...

راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پر سوال تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید؟!
رسید، اما وقتی
که دیگر هیچ کسی در خاموشیِ خانه
خواب بازآمدن مسافرِ خویش را نمی‌دید.

در غیبت پر سوال تو
آشنایان آن همه روزگارِ یگانه حتی
هرگز روشناییِ خاطرات تُرا بیاد نیاوردند.
در غیبت پر سوال تو آن انار خجسته بر بال حوض ما خشکید.
در غیبت پُر سوال تو عقربه‌های شَنگِ بی‌بازگشتِ هیچ ساعتی

به ساعت شش و هفتِ پسینِ پنج‌شنبه نرسید.
حالا که آمدی، آمدی ری‌را!
پس این همه حرفِ نامنتظر از رفتن بی‌مجال چرا؟!

راستی این همان پیراهن بنفش پر از پروانه‌ی آن سالها نیست؟
مگر همین نشانی تو از راه دور دریا نبود،
پس چطور در ازدحام دلهره، ناگهان گمت کردم
پس چطور در حرف و حدیثِ مبهمِ بی‌فردا گمت کردم؟
مگر ما کجای این بادیه‌ی بی‌نشان به دنیا آمده‌ایم ری‌را!

ما هم زیر همین آسمان صبور
مردمان را دوست می‌داریم.

حالا بیا به بهانه‌ای
تمام شبِ مغموم گریه را
از آوازِ نور و تبسمِ ستاره روشن کنیم
من به تو از خواب‌های آینه اطمینان داده‌ام ری‌را!

سرانجام یکی از همین روزها
تمام قاصدک‌های خیسِ پژمرده از خوابِ خارزار
به جانب بی‌بندِ آفتاب و آسمان بر می‌گردند.

 

"سید علی صالحی" / نشانی سوم

کتاب: نشانی ها / نشر دارینوش / چاپ اول 1374

صدای تو

 

 

کاش می شد صدای تو را بوسید...!

 

"بهرنگ قاسمی"


سه شعر کوتاه از محسن حسینخانی

سه شعر کوتاه از محسن حسینخانی / مجموعه در دست چاپ:

 

1)

می گویند

ماه نو را که دیدی

آرزویی کن..

هرشب می بینمت

و هرشب آرزویت می کنم.

 

 

2)

قهرت را می توانم تحمل کنم

بهانه ات را..

لج بازی ات را..

اما دامن آبی چین دارت را نه!

ماهی کوچکی می شوم

که بعد از عمری

دریا را دیده!

 

3)

یک عمر روبروی هم بودیم و

بهم نمی رسیدیم!

اما نگاهمان عاشقانه در هم بود

ما دو شکوفه سیب بودیم..

کاش هیچ وقت

به رسیدن فکر نمی کردیم.

 

"محسن حسینخانی"


از کتاب: باران، بعد رفتنت بند نمی آید / نشر فحوا 1394 


اهلی شدن

 

اگر آدم گذاشت اهلی‌اش کنند

بفهمی، نفهمی خودش را

به این خطر انداخته

که کارش به گریه کردن بکشد!

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

آﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﻧﺴﺘﻮ ﭼه‌گوارا ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﻧﺴﺘﻮ چه‌گوارا ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ:


لایق تو کسی نیست جز آن کسی که:
تو را انتخاب کند.. نه امتحان.
تو را نگاه کند.. نه اینکه ببیند.
تو را حس کند.. نه اینکه لمست کند.
تو را بسازد.. نه اینکه بسوزاند.
تو را بیاراید.. نه اینکه بیازارد.
تو را بخنداند.. نه اینکه برنجاند.
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد.
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ

ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ

ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ".


منبع: اینترنت


 

 

+ ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا معروف به چه‌گوارا، 1928-1967، زاده آرژانتین، رهبر انقلابی کوبا و آمریکای لاتین.

-----------------------------------------------

پ.ن: چه‌گوارا دو بار ازدواج کرده بود (که از ازدواج دومش 4 فرزند داشت). منظور راوی از معشوقه حتما همان همسر بوده است. :)

 

وقتی به یکی زیادی ...

وقتی به یکی زیادی تو زندگیت اهمیت بدی،
اهمیتت را توی زندگیش از دست میدی،
به همین راحتی!


"اوریانا فالاچی"



+ اوریانا فالاچی (به ایتالیایی : (Oriana Fallaci ‏(۱۹۲۹- ۲۰۰۶) روزنامه‌نگار، نویسنده و مصاحبه گر سیاسی برجسته ایتالیایی بود.

جزر و مد

فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش، یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد.

"نسرین بهجتی"

خوشبختی

اگر می خواهید خوشبخت باشید،

زندگی را به یک هدف گره بزنید،
نه به آدم ها و اشیاء ..

"آلبرت انیشتین"

اهلی کردن

 

 

شازده کوچولو: اهلی کردن یعنی چی؟

 روباه: چیزی ست که پاک فراموش شده..

معنی اش ایجاد علاقه کردن است

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

 

شازده کوچولو

 

 

روباه گفت:

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند

اما تو نباید فراموشش کنی

تو تا زنده‌ای

نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی!...

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

در حوالی آلزایمر

نامم را به خاطر ندارم
و نمی‌دانم لب که باز کنم
به کدام زبان سخن خواهم گفت،
به کدام زبان دعا خواهم خواند،
به کدام زبان دشنام خواهم داد...

تختِ بیمارستانی را می‌مانم
که به خاطر نمی‌آورد
بیماران مرده‌اش را...

رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم
و نمی‌دانم که پدر
پیپ می‌کشید، یا سیگار؟
من در تابستان به دنیا آمدم
یا پاییز؟
در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار،
یا پنجاه و چهار هزار و سیصد و یک؟

...

به اتوبوسی قراضه می‌مانم
که چهره‌ی یکی از مسافرانش را حتا
در یاد ندارد...

تو را اما به خاطر می‌آورم
و می‌دانم روسری‌ات
در دیدار نخست‌مان چه رنگی داشت
و یشمِ ناخن کدام انگشتت را
در اضطراب آمدن جویده بودی!
به حافظه دارم هنوز
عطر فرانسوی تو
و زنگِ ایرانی صدایت را
وقتی سلام مرا جواب می‌گفتی!

می‌توانم به تو بگویم که در آن لحظه
چند برگ
از چنارهای خیابانی که در آن بودیم
به زمین افتادند
و چند کلاغ
بر نرده های خاک گرفته‌ی پارک نشستند
حتا می‌توانم خبرت بدهم
قلبت چند بار در دقیقه می‌زد
و چند مژه
تیله‌ی چشمانت را درخود گرفته بودند!

جهان را می‌شود از یاد برد دقیقه‌ای
و می‌توان فراموش کرد
شماره‌ی شناسنامه،
حسابِ بانکی
و نمره‌ی تلفن خانه‌ی خود را
اما کارِ دشوارِ به خاطر نیاوردن تو
تنها از دستِ مرگ ساخته است.چ


مرگ هم که وقتی تو با منی
از کنارم می‌گذرد
و خود را به ندیدن می‌زند
آن‌گاه در بهشت
فرشته‌گان کوچک را توبیخ می‌کند
برای نشانی اشتباهی که به او داده‌اند
و در دل
به لپ‌های گُل انداخته‌شان می‌خندد!

فراموش کردن تو ساده نیست
چون فراموش کردن این نفس‌ها
که گویی تکرار می‌شوند
تا تو را بسرایند...

 

"یغما گلرویی"

وابستگی

 

شازده کوچولو پرسید:

از کجا بفهمم وابسته شدم؟

روباه جواب داد:

تا وقتی هست نمی فهمی!

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

نامه

سالهاست
که از جزیره ی متروک
نامه ای را در بطری

روانه ی آبهای عالم کرده ام..


اگر کسی عاشق باشد
می تواند کلماتم را بخواند
به هر زبانی
در هر سرزمینی..

گاهی فکر می کنم
کسی می آید
و با همان شیشه

برایم شراب می آورد ..

"عمران صلاحی"


دستان تو

سروده ای جدید از محسن حسینخانی:


دستان تو صبح هستند

وقتی آب را به صورتت می پاشند

تا آینه مثل هر روز

از تو معذرت خواهی کند

وقتی کاسه شیر را روی اجاق می گذارند

تا شعله از گرمی آن ها اجازه بگیرد

وقتی پرده ها را کنار می زند

تا حریر و لطافتش

چروک و کهنگی را دور کند

وقتی پنجره را باز می کند

تا خورشید انتظار نکشد..

دستان تو

صبح هستند.

 

"محسن حسینخانی"