به من مى گفت:
چشم هاى تو مرا به این روز انداخت.
این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمى دیدى که چشم بر زمین مى دوختم؟"
به او گفتم:
در چشم هاى من دقیق تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزى در آن نیست...
"بزرگ علوى "
(از رمان چشم هایش)