چه
نسبت عجیبی دارند
دستان
تو با درد
که
از لحظه گرفتنشان
سرم
درد می کند
برای
تو...!
"سمانه سوادی"
غصه بخورم...!
"سمانه سوادی"
-------------------------------------------------
دفتر عشق:
دلتنگی های من تمام نمی شود
همین که فکر می کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگ تر می شوم برای تو ...!
"ناشناس"
زن بودن
غمگین ترین شادی دنیاست!
و نمی دانی
من به خاطر تو ...
چقدر
به اشکهایم لبخند زده ام!!
از: سمانه سوادی
من عادت کرده ام
شعرهایم را
با لهجه ی مردی بنویسم
که زبانِ مادری اش را
فراموش کرده
و ماه هاست
با لحنِ تبدارِ آغوشش
برایم سپید می گوید
با منطقِ مردی
که از موهایم
فلسفه می بافد
حتم دارم
یکی از همین روزها
نفس هایش را
چاپ خواهم کرد...!
از: سمانه سوادی
تمام اتاق بوی تو را گرفته است
زیر سیگاری را
خالی می کنم
می شورم
اما هنوز هم دهانش
بوی آخرین بوسه را می دهد
پنجره را باز میکنم
پرده عطر تو را در اتاق دور می زند
و من آغوش تو را بیرون می آورم و
با دگمه هایش
فال می گبرم
می آید
نمی آید
می آید
نمی آید
اگر دگمه ی افتاده ی یقه ات را دوخته بودم
حتما می آمدی !
از: سمانه سوادی
ای کاش حواست نباشد
از خانه بیرون بزنی
من به کوچه بیایم و
به باران فکر کنم
و تو روزنامه ات را
روی سرت بگیری
من تمام کوچه را بدوم
و کمی چتر
تعارفت کنم
حتما مسیرمان یکی ست
حالا که مقصد تویی!
از: سمانه سوادی
دوستم داشته باش
مثلِ پدری
که دخترش را
دختری که موهایش را
موهایی که باد را
و بادی که گلهای پبراهنم را
دوست دارد...!
از: سمانه سوادی
دستهایت را
مثل نوزادی که در جستجوی سینه ی مادرش
با دهان باز
تمام گهواره را
نفس می کشد
دستهای من
خالی اتاق را
به کبودی می رود
وقتی نا امید می شود
از لمس مهربان ترین اتفاقی که
نمی افتد
از چشمهایم...!
از: سمانه سوادی
من قولِ تو را به تمامِ شهر داده بودم
به تمام کوچه های بن بست
به تمام سنگفرشهای خیس
به تمام چترهای بسته
به تمام کافه های دنج
اما حالا که فنجان ها
از من نا امید شده اند
باور میکنم
از اول هم کافه چی
قولِ تو را
به قهوه ی دیگری داده بود !
از: سمانه سوادی
-------------------------------------------------
سمانه سوادی، متولد 1 آبان 1363، تهران
وبسایت شاعر:
http://www.samanesavadi.blogfa.com