باد
نه برای پریشانی گیسوی یار
نه برای آسیابها
نه برای نی لبکها
باد
تنها برای چسبیدن به غم
برای بستن گلو
آب دیده شده است
چگونه می توان حرفی زد!؟
وقتی زیبایی کلمات شکنجه می شوند
وقتی کلمه ی "زیبایی"
زنی بود که چندی پیش
خودش را راحت کرد
می خواهم
بر کاغذی بنویسم
و به باد بسپارم:
یک سوزن می تواند
بادکنک کودکی را بترکاند
سوزنی دیگر
آوازی را از گرامافونی پخش کند
و چقدر فرق دارد
اشک آن کودک
با اشکی که
از تصنیف "جوانی" سرازیر می شود.
"محسن حسینخانی"
از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد
دلم از رفتن تو سخت به هم می ریزد
بروی واژه ی خوشبخت به هم می ریزد
آمدی توی خیابان و همه فهمیدند
شهر را موی کمی لخت به هم می ریزد
عطر آغوش و تنت، حاشیه ی امنیت است
مرد را فاصله در تخت به هم می ریزد
پاره کن پیرهنم را که زلیخا ها را
حالت پارگی رخت به هم می ریزد
عشق با فتح دلت تاجگذاری شده است
بروی سلطنت و تخت به هم می ریزد
آنچه در تجربه ی ماست نشان داده که عشق
تا خیالت بشود تخت... به هم می ریزد...
دوستت دارم و این یک کلمه شعر من است
حرف را قافیه ی سخت بهم می ریزد!
"علی صفری"
مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو
که ما هر دو،
در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو
که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانات که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
"پل الوار"
مترجم: جواد فرید
جان خوشست، اما نمی خواهم که جان گویم ترا
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا
جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا
"هلالی جغتایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
نیست مرا جز تو دوا
ای تو دوای دل من
"مولانا"
+ هشتم مهرماه، روز بزرگداشت مولوی گرامی باد.
----------------------------------------
جلالالدین محمد بلخی (۶۰۴ – ۶۷۲ ه.ق) معروف به مولوی، مولانا و رومی شاعر پرآوازه ایرانی در سده هفتم هجری قمری است. جلالالدین محمد در ششم ربیعالاول سال 604 ه.ق، در شهر بلخ به دنیا آمد. شهر بلخ که در حال حاضر جزئی از خاک کشور افغانستان محسوب میشود در آن زمان بخشی از امپراتوری ایران بود. وی فرزند بهاءالدین از صوفیان و علمای آن زمان بود که پدرش به علت اختلافی که با سلطان محمد خوارزمی پیدا کرد، مجبور به ترک بلخ و رفتن به قونیه شد.
آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی
زلف بر یک سو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی در جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
رفتی از پیشم که دور از چشم تو تا نیم شب
با نوای لای لای گریه ها خوابم کنی
"مهدی سهیلی"
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
"مهدی سهیلی"
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود.
بقیه در ادامه مطلب
باز شب آمد و چشمم ز غمت دریا شد
ماه روی تو در این آینه ها پیدا شد
نامه ی مهر تو دزدیده چراغی افروخت
که به یک لحظه جهان در نظرم زیبا شد
"مهدی سهیلی"
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب