1)
گفتند خانه ی تو
آن طرف دریاست
قایق من
کوچک بود و خسته
قلبم اما برای تو
بزرگ و تپنده
قایق را رها کردم
و دل به دریا زدم.
2)
بی هیچ نشانی
دنبال تو میگردم
و خاطرم جمع است
به شیرینی خاطره ی مانده بر لبانم
به پاهایم
که از آخرین دیدار
شادمانه بازگشتند
دنبال تو می گردم
و می دانم
ردپای هر زنبوری
گرده ی همان گلی ست
که بوسیده.
3)
اگر شعری از من
خوب از آب در می آید
به خاط توست!
چرا که کلمات قدردانند
اگر ساده می نویسم
فهمیده ام
که در هر سادگی
رنجی نهفته است
و در هر رنج
سادگیی
و این را
چهره ی تو به من آموخت.
"محسن حسینخانی"
از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد