بازت داشتم از رفتن
با سِحر آوازهای نخوانده
و نرمای ابرهای نباریده
اما... رفتی.
از میان شکسته های آینه
و تکه های آفتاب
بر پلی از رنگین کمان گذشتی، رفتی.
رفتی تا ماه
تا گل سرخ
تا سحر آواز پرنده ای
که از دور تو را می خواند
و من ماندم
در هراس آوازهایی که دیگر نمی بارند
و ابرهایی که
دیگر نمی خوانند!
"رضا کاظمی"