تو را پنهان میخواستم
نگاهَت را در رگ رگِ جانم پنهان کردم؛
اما از چشمانم به بیرون راه کشید
نامَت را پنهانتر
آنکه با دل نگفتم
اما بادها از خاکها و خاکریزها گذشتند
و بذر نام تو را بر گسترهی تمامِ زمین پاشیدند
تو را پنهان میخواستم
اما حالا سبز شدهای همهجا
چشمانم را میبندم
کودکانِ هرجا که بگویی
نام آشنای تو را
خنده خنده بر طبلها میکوبند
تو را پنهان میخواستم
اما اینگونه که...
حالا چهگونه پنهانَت کنم؟!
"رضا کاظمی"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del