باید به دهان تو رجوع کرد
لبخندت را بوسید
پنجره ی روحت را
آنجا که خواب از سر خیالم پراند
آنجا که بوسه غرق بود در ابدیت
بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟
می توان غنچه ای را چید
باز در حسرت دیدنش جان داد؟
لبخندت را می بوسم
آنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتد
حالا آغشته ام کن به روحت
یا با من دهانم را شریک شو.
"مهسا رهنما"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
لینک وبسایت شاعر: mahsarahnamaa.ir
سلام نیمای عزیز
قهوه ات را بنوش
بی دغدغه ی فردایی
که آمدنش را
هیچ تقویمی تضمین نکرده است!
قهوه ات را بنوش
و فکر کن
از گندمزارهای دیروز چه مانده است؟
از باغ های سیب شهریور؟
از شکوفه های انار؟
قهوه ات را گرم بنوش
بی خیال فصلی که در راه است
دیگر زمستان
چه می تواند بکند
با برگ هایی که طعم پاییز را چشیده اند!؟
(بهرام محمودی)
گله از تلخی زمستانم نیست
شوق شیرینی بهار هم!
مترسکی چون مرا
چه تفاوت
بر کلاهش برف بنشیند یا پرستو!؟
(بهرام محمودی)